نگاهي به فيلم «زندگي پنهان» ساخته ترنس ماليك
مصايب پيمودن راه انسانيت
ن.شاهبنده
«من نميتوانم دنيا را تغيير دهم؛ دنيا قويتر است. به تو احتياج دارم.» فرانزسكا در حالي اين سخنان را به زبان ميآورد كه به دوربين خيره شده و بيننده را مخاطب قرار داده است. «يك زندگي پنهان» اثري كاملا شعاري است اما در طول تاريخ چه بسيار شعارهاي حياتبخش و چه بسيار مرگآور.
دقايق ابتدايي با تصاوير مستند از سخنرانيهاي هيتلر و افرادي كه براي او قسم وفاداري ياد كردهاند و به نوعي در ركاب او هستند، شروع ميشود. بيشمار افراد را ميبينيم كه وفاداري ياد كردهاند، در مقابل «فرانز» كه به هيچ قيمتي حاضر به قسم خوردن و اعلام حتي لفظي وفاداري است. او حتي براي فرار از حكم اعدام و برگشتن نزد خانواده نيز حاضر به بر زبان آوردن قسم وفاداري نميشود، زيرا بر اين باور است كه حتي با رهايي از مرگ پس از گفتن سخني كه اعتقاد قلبياش نيست و خواسته «ديگري» است، آزادياش را از دست ميدهد.همپوشاني خوبي بين تصاوير مستند از ارتش هيتلر و نزديكان فرانز كه مردمي عادي هستند، وجود دارد. آنها همان ارتش جنايتكاري هستند كه با زبان و تفكرشان خون ميريزند و اينكه تنها فرانز و خانوادهاش انگليسي حرف ميزنند، حكايت از غيرت آنها دارد.
در اكثر سكانسها نماهايي باز از طبيعت ميبينيم. راوي ميگويد: «سرزمين زيبايمان در حال نابودي است» و ترنس ماليك نشان ميدهد كه بيخردي انسان چطور دست به كار نابود كردن زمين است. دوربين با جامپكات اطلاعات گستردهاي از مكانها و زمانها و خاطرات خانواده فرانز را به بيننده نشان ميدهد، اين پرشها شگرد اصلي ترنس ماليك در بيان روايت است. او به اين شيوه هم اطلاعات زيادي را با زبان تصوير دراختيار بيننده ميگذارد و هم احساسات بيشتري را به او منتقل ميكند. دوربين ماليك در اين فيلم مانند ساير آثار او، چشم ببينندهاي است كه با حيرت به پيرامون خود و مناظر هستي نگاه ميكند. او فرصت ديدن را از اين طريق به بينندهاي ميدهد كه در جايگاه انساني مدرن، براي نگاه كردن به طبيعت پيرامونش وقت چنداني ندارد. جهان معنوي جاري در اين تصاوير، نوعي عرفاني و شرقي را تداعي ميكند و اين در راستاي همان دعاها و نيايشهايي است كه در تمامي آثار او ديده ميشود. براي ترنس ماليك خود امر مرگ مهم است، نه چگونگي آن. پرسش هستيشناسانه او در آثارش اين است كه از كجا و چرا آمده مثلا در فيلم «شواليه جامها» شخصيت مرد در جستوجوي آيامش، هر لحظه ميپرسد «پدر كجايي؟» او نماد تمام انسانهاي سرگشته و اسير در مدرنيته است. در «زندگي پنهان» شخصيت فرانز مسير را ميجويد. او در راه هدفش به آرامش ميرسد و از سرگشتگي رها ميشود. لحظه مرگ هيچكدام از شخصيتهاي آثار او تصوير نميشوند، بلكه تنها پس از مرگ تصاويري از طبيعت ميبينيم. او بارها و بارها در آثارش اشاره به اين دارد همانطور كه طبيعت باقي است انسان نيز پس از زندگي جسماني با چگونگي عملش جاودانه ميشود. ايدهها و تفكراتش زنده ميمانند. اين انسان است كه انتخاب ميكند پس از مرگش، تمثيلي از هيتلر باشد، فرانز يا گونهاي ديگر و خارج از اين تقابل.