كپرنيك و تبعيد انسان
مرتضي ميرحسيني
زمستان 1473 در چنين روزي، نيكلاس كپرنيك در تُرون لهستان متولد شد. يتيم بود و دايي كشيشش سرپرستي او را پذيرفت. در مدرسهاي مذهبي تحصيل كرد و به خواست و تشويق دايياش، خدمت به تشكيلات كليسا را برگزيد. در همان مدرسه رياضيات هم خواند و گويا از همين طريق به ستارهشناسي علاقهمند شد. مدتي هم به ايتاليا رفت و در بولونيا و پادوا، در رشتههاي نجوم و پزشكي دانشاندوزي كرد. سيوچند ساله بود كه به لهستان برگشت و به خدمت كليسا درآمد و دانش فراوان خود را براي مسيحيت و مردم به كار گرفت. امور مالي كليساي اعظم فراونبرك را ساماندهي ميكرد و معاينه و درمان فقرا را رايگان و فقط براي رضاي خدا ميپذيرفت.
چند سال بعد نيز در جنگي تدافعي، فرماندهي دژي مرزي را به عهده گرفت و يك سال، شهر و مردم آن را از هجوم و محاصره دشمن حفظ كرد. سال 1513 به كمك كليسا و كساني كه در كارگاههاي آن مشغول به كار بودند رصدخانهاي ساخت و بيشتر از گذشته خودش را وقف مشاهده آسمان و مطالعه حركت اجرام آسماني كرد. در همان بدو جواني درباره صحت و دقت كار دانشمندان گذشته ترديد داشت و پس از آن هم هرچه بيشتر به آسمان نگاه كرد. اين ترديدها بيشتر شد. پيش از او چند ستارهشناس يوناني (مثل آريستارك) و برخي دانشمندان مسلمان (همچون خواجه نصيرالدين طوسي) هركدام به نوعي به احتمال گردش زمين و مركزيت خورشيد در منظومهاي از سيارهها اشاره كرده بودند، اما هنوز نظريه غالب ـ حداقل در اروپا ـ اين بود كه زمين ثابت و مركز كائنات است.
حتي مارتين لوتر كه به افكار پيشرو و انقلابي مشهور بود نيز گردش زمين و نفي مركزيت آن را احمقانه ميدانست و به آنچه در كتاب مقدس آمده بود عميقا باور داشت. پس كپرنيك براي سخن گفتن از نتايج مطالعات خود، كه مهمترين بخش آن حركت زمين بود با احتياط عمل كرد. زيرا نه فضاي جامعه و محافل علمي و كليسايي آماده شنيدن چنين مباحثي بودند و نه خود او درباره صحت انديشهها و دقت پژوهشهايش اطمينان كامل داشت. بضاعت علمي اروپاييها در آن عصر و زمانه آنقدر نبود كه مواد و مصالح و استدلالهاي كافي براي كپرنيك فراهم كند و خود او هم دلايل و شواهد قانعكننده براي حرفي كه ميزد نداشت. بسياري از كساني هم كه با او موافق بودند سكوت كردند و نظر و عقيده خودشان را با كسي در ميان نگذاشتند. اما كپرنيك، كار خود را كرده و ضربه سختي به خرافههاي رايج درباره زمين وارد آورده بود. ديگر انسان، ساكن مركز عالم نبود و به تبعيد در سيارهاي ميان سيارههاي ديگر زندگي ميكرد.
كالين رُنان در تاريخ علم مينويسد: «نظريه كپرنيك فرآورده نمونه تفكر عصر رنسانس و شايد رفيعترين قله آن بود. اين نظريه نشان ميداد كه چگونه، با دل بريدن از نظرات پيشساخته و تعاليم پذيرفته، ميتوان به تركيب جديدي دست يافت و شناخت كاملا تازهاي از طبيعت پيدا كرد.» كپرنيك يكي از كساني بود كه «نحوه پيگيري علم توسط انسان را نيز دگرگون كرد. ديگر او هيچ مرجعي را برتر از مشاهده نمينهاد. خود ميشكافت و جلو ميرفت و هر فرضيه جديدي را با سنگ تجربه محك ميزد».