• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4592 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۳ اسفند

چرا نبايد نبرد ايران و امريكا را به جنگ سرد تشبيه كرد؟

پال پيلار

مفهوم «مهار» شوروي در دوران جنگ سرد دوباره از سوي برخي كارشناسان در مورد خاورميانه مطرح شده است. «جورج فراست كنان» يك ديپلمات، سياستمدار، دانشمند و مورخ امريكايي بود كه مدافع سياست مهار شوروي در طول جنگ سرد شناخته مي‌شد و آنچه به عنوان «پيروزي» در جنگ سرد و وعده موفقيت دراز‌مدت حتي در صورت عدم دستيابي به نتايج مثبت فوري تلقي مي‌شود به كمك او به دست آمده است. استيون كوك، عضو ارشد شوراي روابط خارجي، سياست مهار را «واقع‌بينانه‌ترين گزينه» در تعامل با ايران مي‌داند. مارك گرين از نمايندگان جمهوري‌خواه مجلس امريكا نيز كه تمركز خود را روي ايران گذاشته است، مي‌گويد امريكا بايد سياست مهار را اساس سياست خود در قبال كل خاورميانه قرار دهد. سياستي كه گرين مطرح مي‌كند در رويارويي، افزايش نيروهاي نظامي و تحميل حداكثر هزينه‌ها براي دشمن بسيار سنگين است. گرين در مورد اعمال اين ايده در قبال خاورميانه مي‌گويد:«اين ايده به اندازه كافي جالب است و به نظر مي‌رسد با سياست فعلي ترامپ مبني بر اعمال فشار حداكثري به ايران همراستاست.» گرين توجه ندارد كه اين سياست چگونه در هر زمينه‌اي با شكست روبه‌رو شده است. اين سياست مساله فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران را بدتر از قبل كرد.

تعبير گرين از جنگ سرد، روند كاهش تنش در روابط بين امريكا و شوروي- از جمله دستاوردهاي قابل توجه در دهه 1970 ريچارد نيكسون و هنري كيسينجر- را ناديده گرفته و آنها را درخور توجه نمي‌داند. او نه در مورد مزاياي كنترل تسليحات در جلوگيري از خطر جنگ هسته‌اي چيزي مي‌گويد و نه درباره اينكه چطور نيكسون و كيسينجر در چارچوب سياست مهار براي پيشبرد منافع امريكا به روش‌هاي ديگر، ماهرانه از ديپلماسي استفاده كردند. در واقع به نظر مي‌رسد، گرين به جاي اينكه ديپلماسي را ابزاري براي اجراي سياست مهار بداند آن را جايگزيني براي آن مي‌داند. قطعا اين نگاه كلان به سياست مهار نيست.

گرين روند كاهش تنش در ميان امريكا و شوروي را رد مي‌كند چراكه به نظرش اين روش «كار زيادي در مهار تجاوز شوروي انجام نداد و در نهايت با پاسخ رونالد ريگان، رييس‌جمهور وقت امريكا به حمله شوروي به افغانستان پايان يافت.» اگر وقايع افغانستان در دهه 1970 و 1980 تنها مثال او باشد پس بايد توجه داشت كه مداخله نظامي شوروي در دسامبر سال 1979 چيز زيادي درباره الگوي وسيع‌تر تجاوز شوروي به ما نداده و در واقع تلاشي براي ريشه‌كن كردن رژيم كمونيستي در افغانستان بوده است، كشوري كه در آن زمان تحت رهبري ناكارآمد حفيظ‌الله امين رو به زوال بود.

 

ريگان و سياست مهار

گرين صراحتا از رونالد ريگان به عنوان الگوي خود ياد مي‌كند و سياست‌ او را «استراتژي مهار، مقابله و عقب نشاندن مي‌داند كه موجب ايجاد مبارزه‌اي اقتصادي شد كه سيستم كمونيستي نتوانست با آن رقابت كند.» دوباره ابهام مفهومي به وجود مي‌آيد. سياست عقب نشاندن كه در مرحله اوليه جنگ سرد بيشتر از سوي جان فاستر دالس شناخته شد، جايگزيني براي سياست مهار بود و نه يكي از ويژگي‌هاي آن. گرين نتوانست تمايل ريگان به تعامل و مذاكره با رژيم اتحاد جماهير شوروي را توصيف كند. تمركز اين تعاملات بر كنترل تسليحاتي بود و از اين نظر تفاوت چنداني با روند كاهش تشنج دهه 70 ميلادي نداشت. ريگان يكي از 3 رييس‌جمهور امريكا بود كه منع سلاح‌هاي هسته‌اي را در دستور كار خود قرار داد. دو همتاي ديگر او جان اف كندي و باراك اوباما بودند.

نكته اصلي در سياست مهاركنان اين بود كه سيستم اتحاد جماهير شوروي سرانجام بر اثر تضادهاي دروني خود از بين رفت و نه تلاش‌هاي امريكا در عقب نشاندن آنها. اكنون مي‌دانيم كه آينده سياسي ميخاييل گورباچف، همتاي ريگان در شوروي سابق چه شد اما در آن زمان گورباچف تلاش كرد علاوه بر همكاري با ايالات متحده در داخل جمهوري شوروي نيز اصلاحات خود را پياده كند، با اين حال هدف او اين نبود كه جمهوري شوروي و سيستم كمونيستي آن فرو بپاشد بلكه او تلاش داشت اين نظام را حفظ كند.

اينكه گرين تلاش دارد ايده مهار را به اشتباه در مورد خاورميانه اجرا كند از چند جهت به خاطره تحريف ‌شده او از دوران جنگ سرد بازمي‌گردد. يك بعد آن مساله وجود دشمني است كه با انگيزه شخصي به دنبال تهاجم و رويارويي با طرف مقابل خود است. در اين ايده اين واقعيت ناديده گرفته مي‌شود كه دشمن بخش عمده‌اي از سياست‌هاي خود را در واكنش به اتفاقات و بسته به اقدام ساير كشورها تنظيم مي‌كند، نمونه بارز سياست واكنشي را مي‌توان در بحث افغانستان و درگيري نظامي اين كشور مشاهده كرد. تصويري كه اين مساله از رفتار شوروي به ما مي‌دهد، تصوير ناقص و اشتباهي است و توصيف آن از ايران امروز نيز نادرست است. كوك نيز همين اشتباه را با توصيف بحث مهار به عنوان پاسخي به رويكرد توسعه‌طلبانه امريكا در قبال منطقه خود مرتكب مي‌شود. دنيل لريسون معتقد است براي توصيف آنچه ايران در خاورميانه انجام مي‌دهد، استفاده از اين لفظ و برچسب درست نيست.

سياست‌هاي منطقه‌اي تهران عمدتا واكنشي است و اين مساله را مي‌توان در عمليات‌هاي نظامي اين كشور طي ماه‌هاي اخير مشاهده كرد. اقدامات ايران در ماه‌هاي اخير واكنشي به استفاده مستقيم دولت ترامپ از فشارهاي اقتصادي و سياسي به منظور تحميل رنج بر ايران بوده است.

درست همان طوري كه گرين با برداشت اشتباه خود در بحث مهار در جنگ سرد، نقش سازنده‌اي براي ديپلماسي در نظر نمي‌گيرد، دولت ترامپ نيز در برخورد با ايران چنين نقشي را در سياست‌هاي بي‌فايده خود متصور نيست. شايد شخص دونالد ترامپ علاقه‌مند باشد با ايران به توافق برسد اما سياست دولت او در قبال ايران بيشتر با فهرست خواسته‌هاي وزير خارجه امريكا، مايك پمپئو از ايران تعريف مي‌شود كه آن هم بسيار افراطي و راديكال است.

ريگان نيز در دولت خود عناصر تندرويي مانند ويليام كيسي و كسپر وين‌ويگر را داشت اين عناصر بدشان نمي‌آمد، جنگ سرد تا ابد ادامه پيدا كند. اما رويكرد متفاوت ريگان به لطف وزير خارجه‌اش جورج شولتس به رويكرد غالب دولت تبديل شد. شولتس كسي بود كه درك مي‌كرد، ريگان در بحث مشاركت بين‌المللي و كنترل تسليحات چه مي‌خواهد. مايك پمپئو جورج شولتس نيست.

اگرچه در دوره جنگ سرد ساختار قدرت در جهان عمدتا دو قطبي بود اما ساختار خاورميانه امروز اين‌گونه نيست. برخلاف آنچه گرين مي‌گويد، قدرت و منافع در منطقه خاورميانه صرفا به دو دسته هلال شيعي به رهبري ايران و اتحادي از رژيم اسراييل و چند كشور عربي تقسيم نمي‌شود. ترسيم چنين تصويري از خاورميانه جزيي از عادت امريكايي‌ها به تقسيم‌بندي جهان در دو دسته آدم‌هاي خوب و آدم‌هاي بد است و بخش ديگري از آن خواسته كساني است كه دوست دارند همه مشكلات و بدي‌هاي منطقه را به ايران نسبت دهند.

واقعيت منطقه بسيار پيچيده‌تر از اين حرف‌هاست. درگيري ميان كشورها و اقوام مختلف در منطقه هيچ تناسبي با تصوير ساده‌انگارانه دو قطبي در خاورميانه ندارد. نمونه بارز اين درگيري‌ها را مي‌توان در اقدام كشورهاي عربي خليج فارس در منزوي كردن قطر، مداخلات خارجي در جنگ جاري در ليبي و تشديد و استمرار منازعه اسراييل و فلسطين مشاهده كرد. در بحث اسراييل و فلسطين در نشست اخير اتحاديه عرب ديديم كه چگونه كشورهاي عربي يكصدا طرح صلح دولت ترامپ را در اين خصوص رد و محكوم كردند.

يكي از نكاتي كه ثابت مي‌كند ايده گرين مبني بر وجود يك دو قطبي در خاورميانه، ايده‌اي ضعيف و بي‌پايه و اساس بوده اين است كه او(شهيد) سردار سليماني را مغز متفكر نيروهايي مي‌داند كه اين دو قطبي را ايجاد كرده‌اند. ساختار قدرت بين‌المللي كه موجوديتش وابسته به يك مغز متفكر واحد باشد اصلا ساختار قدرت بين‌المللي نيست. حتي جوزف استالين، ديكتاتور شوروي سابق نيز كه چندين دهه بر سر كار بود، دو قطبي زمان جنگ سرد را «به وجود نياورده بود.»

اينكه گرين امريكا را در يك سوي دو قطبي خود قرار داده، ايده عاقلانه‌اي نيست چراكه نه تنها اين دسته‌بندي با واقعيت منطقه همخواني ندارد بلكه چنين دسته‌بندي خوب و بد را از نظر منافع امريكا تفكيك نمي‌كند. اين نكته را مي‌توان در برخورد امريكا با كشورهايي كه خارج از مرزهاي خود از نيروي نظامي استفاده مي‌كنند و رفتار ثبات‌زدايي دارند همچنين در ملاحظات داخلي از جمله دموكراسي رفتار با گروه‌هاي قوميتي و ديگر مسائل مرتبط با حقوق بشر و سياست مشاهده كرد. امريكا هم كشوري نيست كه منافع خود را با حمايت از يك طرف خاص در دسته‌بندي‌هاي سياسي تامين كند مثلا هيچ ‌وقت طوري رفتار نمي‌كند كه انگار سني‌ها را بيش از شيعيان دوست دارد.

آخرين و واضح‌ترين ايرادي كه به استفاده از تجربه جنگ سرد به مسائل سياسي كنوني در خاورميانه وارد است، بحث ابعاد و ماهيت جنگ سرد است. جنگ سرد جنگي ايدئولوژيك ميان دو ابرقدرت هسته‌اي و با هدف سلطه بر جهان بود. هيچ چيز خاورميانه امروز حتي شبيه به آن جنگ نيست. به ويژه اگر بحث تهديد‌هايي باشد كه عليه منافع امريكا وجود دارد. ايران كشوري با ابعاد متوسط است كه در منطقه خود بازيگر مهمي محسوب مي‌شود اما اهميت جهاني آن نه در حوزه نظامي و نه در حوزه ايدئولوژيك به آن اندازه نيست. توصيف خاورميانه به عنوان جانشين شوروي در جنگ سرد و تبديل آن به بخش ثابتي از سياست امريكا، توهين به جايگاه ايالات متحده در جهان است.

منبع: نشنال اينترست

ترجمه: هديه عابدي

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون