انتشار ويژهنامه نعلبنديان همراه داستاني نوشته حميد امجد
ملاقات با نمايشنامهنويس قدر نديده تئاتر ايران
شورش تسليمي
«دفترهاي تآتر» ويژه يكي از چهرههاي مهجور نمايشنامهنويسي ايران و همچنين همراه با داستان «صداي مردان» نوشته حميد امجد از سوي انتشارات نيلا راهي بازار شد. خبرگزاري ايسنا روز گذشته با انتشار خبري كوتاه به موضوع پرداخته و درباره دفتر شانزدهم «دفترهاي تآتر» اطلاعاتي داده است؛ نسخهاي ويژه عباس نعلبنديان، نمايشنامهنويس پيشروِ تئاتر ايران در دهه چهل و البته تا همين امروز. نويسندهاي كه با اولين نمايشنامهاش، «پژوهشي ژرف و سترگ و نو در سنگوارههاي قرن بيست و پنجم زمينشناسي يا چهاردهم، بيستم فرقي نميكند» در سال 1347، مسيري جديد و تازه در نمايشنامهنويسي ايران بنيان گذاشت و خيلي سريع با كارگردانان نوگراي تئاتر ايران همچون آربي اوانسيان به همكاري مشغول شد. اين دفتر با كوشش ژيلا اسماعيليان زيرنظر حميد امجد در ۱۶۴ صفحه با شمارگان ۲۰۰۰ نسخه از سوي انتشارات نيلا منتشر شده است. كوششي
در خور توجه و مهم در زمينه گردآوري و ثبت اطلاعات پيرامون فعاليت چهرههاي معاصر هنرهاي نمايشي ايران كه از اين منظر بهشدت در مضيقهايم. بعضي نعلبنديان را غايب بزرگ تاريخ تئاتر و ادبيات ايران ميدانند و معتقدند بخش مهم و اساسي ادبيات و تئاتر آوانگارد ايران متاثر از همين نام است.
اين شماره با مطالب متنوعي نيز همراه است: «داستان بارش مرگ» از بابك احمدي، «خوانشِ نعلبنديان در متن زمانهاش» از حميد امجد، «نعلبنديان و تجربه تأتر» نوشته محمد چرمشير، «سفري كوتاه به ديار دور و غريب يك تكافتاده هنجارستيز مرگانديش» از اميرحسين سادت، «تجربه نابسنده نعلبنديان بودن» از سهند عبيدي، «پيوندانِ ۱» (سه گفتوگو با نعلبنديان)؛ «من نميتوانم ذهنيتم را مهار كنم!» (هفتهنامه تماشا)، «اصلا آدمي به نام عباس نعلبنديان وجود ندارد» نوشته همايون عليآبادي، «گفتوگوي «آيندگان» در سه بخش»: «راه درست بيان جنبش درونم را نيافتهام»، «آقاي نعلبنديان، چرا نمايشنامههايتان را اجرا نميكنند؟» و «جنسيت در حجاب برايم دلپذير است» از همايون عليآبادي، «پيوندان ۲» (نمايشنامهاي از نعلبنديان): «درباره «داود و اوريا»» از حميد امجد و نمايشنامه «داود و اوريا» نوشته عباس نعلبنديان.حميد امجد، نمايشنامهنويس و كارگردان هم كه چندسال قبل بعد از حدود 13 سال دوري از صحنه دستي به آتش كارگرداني رساند داستان تازهاش به نام «صداي مردگان» را در ۸۰ صفحه با شمارگان ۲۲۰۰ نسخه و قيمت ۱۵ هزار تومان راهي بازار كرده است. در ابتداي اين داستان ميخوانيم: اينجور نگاهم نكن مادر. همهچيز مرتب است و حواس من هم جمع است. يعني اگر اينجور توي آينه جلو به چشمم زُل نزني حواسم جمع ميماند و اقلا تصادف نميكنم. خرافاتي نيستم ولي اگر همينجور پيله كني و به پروپايم بپيچي، يك تصادف ديگر هم روي دست اين خانواده ميماند. نه. نه. شوخي كردم. نگران نباش مادر. دمِ غروبِ جاده البته خلوتِ وقتِ سحرش را ندارد -آن ساعتِ هميشگي رفت واقعا آرامشي ميدهد كه آدم راحت ميتواند توي عالم خودش باشد، هرچه را بخواهد مرور كند و فقط صداهايي را كه ميخواهد بشنود- ولي كلا هر ساعتي، اين جاده هم ديگر هواي من را دارد. خيالت تخت.