دو روي سكه ترس و بيخيالي از شيوع كرونا در بندرانزلي، لنگرود و بابل
شبيخون كرونا به گيلان و مازندران
نيلوفر رسولي
ترس، برادر مرگ است، ترسي كه مثل خوره روح را ميخورد، اما ترس روي ديگري هم دارد. روي آگاهي. ناآگاهي ترس را شديدتر ميكند، مثل پرت كردن انساني به گوشه اتاقي تاريك، اگر اتاق روشن باشد، ترس هشداردهنده ميشود. آمار واقعي و درست هم مثل انداختن نور در اين اتاق تاريك است، گرچه تلنبار شدن اعداد روي هم ترسناك است، اما اين ترس اقلا زنگ خطر را شديدتر به صدا ميآورد و روند صعودي را آرامآرام به ثبات و بعدا نزول ميرساند. زمزمههايي كه از بندرانزلي، لنگرود و بابل ميرسد، هنوز به صدا تبديل نشده است، زمزمهها از مرگ ميگويند، از راهروهايي مملو از بيماران، از گرفتاري كادر پزشكي و درمان به بيماري، اما صداها هنوز ساكت هستند و در اين سكوت، زمزمهها جان بيشتري ميگيرند و در تاريكي، واهمهها را بيشتر ميكنند. نه آگاهي را. همانطور كه براي آگاهي رانندهاي از خطرات، گفتن از آمار مرگومير جادهاي ميتواند آگاهيبخش باشد، شفافيت در اعداد هم همين كار را ميكند. در اين اتاق تاريك، ديدن عكسها و فيلمهايي از كفن و دفن كردن مردهها روان گيلانيها را به رنج انداخته است، همانطور كه نشان دادن تصوير جنازه به يك راننده، او را آگاه نميكند، ديدن اين تصاوير و فيلمها به وحشت دامن ميزند، نه به آگاهي. در كنار تمنايي كه براي روشن شدن اين چراغ شنيده ميشود، از آن طرف گويا زندگي عادي در بخشهايي از گيلان و مازندران پربحران جاري است، كرونا مضحكهاي است كه ميتوان با آن شوخي كرد و پاي تلويزيون نشستن هم تاييدي است بر اينكه «طوري نيست، نترسيد و ما را هم نترسانيد.» اين گزارش روايتي است از دو روي شيوع كرونا در گيلان، روي اول اضطراب و استيصال مردم است و روي دوم بيخيالي، براي گردآوري اين گزارش پيش از اين با پرستاري از بيمارستان اميني لنگرود قرار گفتوگو داشتيم اما همين پرستار هم اين روزها مبتلا به كرونا شده است، جستوجوي ما براي گرفتاري كادر درماني بيمارستانهاي گيلان به كرونا تاكنون دو دليل داشته كه استناد دو دليل با مداركي قابل اثبات است: اول رفتوآمد كنترل نشده همراهان بيمارهاي كرونايي در بخشهاي مختلف بيمارستان و دوم كمبود تجهيزات. استنادها و نام افراد مصاحبه شده در اين گزارش به درخواست آنها مستعار است.
انزلي: ترس در اتاق تاريك
«انزلي يعني جزيرههايي مجزا، حوالي جزيره بيمارستان بحران را به خوبي حس ميكنيد اما در جزيرههاي ديگر، انگار نه انگار.» سامان مددكار است، عادت اين روزهايش نيست كه بعد از كار پيادهروهاي انزلي را تا خانه گز كند، حالا هم اين عادت از سرش نيفتاده است، كنار اين قدمزدنها هم دفتري است كه هر روز با نام دوستاني پر ميشود كه ميميرند يا در گوشه خانه يا بيمارستان، سرفههايي كشنده امان آنها را بريده است. با اين حال در پيادهروهاي بندر انزلي همچنان بازار شب عيد داغ است، محدودهاي است شايد پانصد متري، محدودهاي كه درياباني، شهرداري، فرمانداري، بانكها، شنبه بازار، بازار ماهيفروشان، همه و همه در آن چندمتر جا دور ميداني گرد هم آمدهاند و هر روز ساعت هفت و نيم صبح، كارگران به دنبال حقوق خود ميروند و كارمندان به دنبال ميزهاي خود، حتي حالا و در روزهايي كه سامان در حال شمردن صف طويل غايبان است، شمارشي كه چندان با آمار و ارقام رسمي جور در نميآيد: «ما هر روز عزيزانمان را ميشمريم. نميدونيم چند تا رفتن رشت يا چندتا بندرانزلي هستن.» سامان خود نيز از سرفههايي ميگويد كه در آخرين روزهاي بهمن ماه امان او را بريده بود، قرنطينه خانگي او را از اين بيماري نجات داد، بيمارياي كه به گفته او تاكنون مثالش را تجربه نكرده بود، شدت سرفهها مويرگهاي چشمانش را پاره كرده بودند، اما همه اينها پيش از روزي بود كه آمار رسمي ورود كرونا به كشور را تاييد كردند. سامان بعد از بهبودي و در روزهاي انتخابات از همكارانش ميخواست تا دست ندهند، روبوسي نكنند و كمي شوخي و خنده را كنار بگذارند، اما دوستاني كه مسوول برگزاري حوزه انتخابي در بندرانزلي بودند، ميگفتند كه پروتكلي ندارند و هشداري براي تجمعات از بالاسريها دريافت نكردهاند. سامان ميگويد خبرنگاراني كه همان روزها در هياتهاي انتخاباتي مشغول به كار بودند، حالا در بيمارستان انزلي بستري هستند. «امكانش هست اسمشون رو هم بگيد؟» «نه. صحبت نميكنند و اجازه ندارند.» دركنار اين ترسها و واهمهها، سامان از پرستاران و پزشكاني ميگويد كه كرونا به آنها شبيخون زده است. پزشكان معتبري كه در ناآگاهي گرفتار شدند، آنها كرونا را شوخي نميگرفتند اما شايد در روزهايي مبتلا شدند كه هنوز چندان خبري نبود. پزشكها و پرستاراني كه نبود امكانات اوليه، آنها را دست به دامن فريز كرده است تا به جاي گان، كيسههاي فريزري را به دور خود بكشند. سامان بارها ميان كلامش اصرار به انتشار آمار واقعي دارد، ميگويد: آمار وزارت بهداشت از استان گيلان صحيح است اما كامل نيست. او صداقت در انتشار آمار را به اين دليل ميخواهد تا بتواند آن افراد مسن پاي تلويزيون را قانع كند و بگويد كه اوضاع عادي نيست، مردن 200 نفر در كشور به معناي كم خطر بودن بيماري نيست، اينكه مرگ بد است، حتي براي همسايه، حتي براي مردابي كه پشت بيمارستان انزلي، فاضلاب را به اعماق خود ميكشد، آيا اين فاضلاب تصفيه ميشود؟ آيا همراه با عفونتها و چركها و ويروسها، كلري هم روانه مرداب ميشود؟ «نميدونم، فكر نميكنم آنقدر تصفيهخونه مجهزي باشه، اميدوارم باشه، اميدوارم باشه وگرنه تبعات بعديش خيلي بده.» روايت مددكار از شهر كوچكش، بدون سرفه اما با گريه و سكوتهاي ممتد همراه است، او بيش از هر چيزي از سرخوردگي سازمانهاي مردمنهاد گله دارد، از سازمانهايي كه ميتوانستند اين روزها كمك حال مردم باشند و شكاف عظيمي را پر كنند، اما حالا آنها كجا هستند؟ نيروهاي چندصد نفره هلالاحمر كه پيشتر داوطلبانه در سيل و زلزله حضور داشتند، حالا چرا چادري در شهر برپا نكردهاند؟ آنها كجايند؟
لنگرود و بابل: ملاقات آزاد در راهروي مرگ
«اوني كه توي راهرو بستري شده مادربزرگمه و اون آقايي كه توي عكس با ماسك ايستاده، شوهرخالم.» ساغر براي شمردن تعداد اعضاي خانوادهاش كه در بابل و لنگرود به كرونا دچار شدهاند، كمي زمان ميخواهد، سرفههاي خودش امان نميدهد و بعد از چند دقيقه سرفه ممتد ميگويد: «مادربزرگم، خالم، دايي، زن دايي، بچههاي دايي، بچههاي خاله، نوهها، 20 نفر ميشن، شايد هم بيشتر.» چند سرفه ديگر بين جملههايش فاصله مياندازد تا حرف قبلياش را تكميل كند: «اقوام مادريم در گيلان همه دارند، اما فعلا فقط حاضر شدن دو نفر رو بستري كنن چون جا نداشتن.» ساغر از همان روزهاي اول اسفند در تهران خود را قرنطينه كرد و با اينكه تب، سردرد و سرفههاي بيامان از سر و كول اعضاي خانوادهاش در لنگرود و بابل بالا ميرفت، پشت درب بسته خانه ماند و به قول خودش، حتي پايش را در راهروي آپارتمان نگذاشت، تا توانست اطلاعات لازم را براي اعضاي خانوادهاش تلگرام كرد، اما جز خنده و شوخي پاسخ ديگري نميشنيد: «توي تلويزيون گفته چيزي نيست، نترس و ما رو هم بيخودي نترسون.» خانواده ساغر دوپاره است، پاره مادري در لنگرود و پاره پدري در بابل. مادربزرگي كه حالا در راهروي بيمارستان اميني لنگرود خوابيده و تنها آرزويش اين است كه تختش را رو به قبله برگردانند اما راهرو اجابت اين خواسته را ناممكن ميكند، از يك هفته گذشته علايم شبيه به آنفلوآنزا را داشت، اورژانس به مادربزرگ 80 ساله ميگفت بهتر است در منزل استراحت كند، چون جايي براي پذيرش در بيمارستان ندارند، مطبهاي خصوصي هم او را سرمباران ميكردند و صف اسكن ريه هم طولاني بود، تا اينكه تنگينفس شديد مادربزرگ او را راهي بيمارستان كرد. ساغر ميگويد كه در اين مدت اما خانواده مادرياش كم رفتوآمد نداشتند و چون موضوع را چندان جدي نميدانستند، تا توانستند رفتند و آمدند و از دل اين دو فعل بود كه حالا همه گرفتار شدهاند. اين رفتوآمدها حتي به بخش عفوني بيمارستان هم ادامه داشت. عكسها خود گوياي همراههايي است كه بدون مانع، از بخشهاي مختلف بيمارستان عبور ميكنند و به ملاقات بيماران مبتلا به كرونا ميروند. «خالهام همراه با همسرش و نوهاش به ملاقات مادربزرگ رفتن، كسي مانع نبود، كسي نگفت كه سه نفر براي ملاقات زياده. الان هم خالم و هم نوه پنج ساله سرفه و تب دارن.» ساغر ميگويد كه ما ميدانيم تعداد پرستار كفاف بيماران را نميكند و گلهاي هم نيست، ميگويد مادرم قبول كرده است كه در گوشهاي از راهروي بيمارستان بايستد و بالاي سر مادربزرگ باشد، اما بقيه همچنان رفت و آمد ميكنند و به تلويزيون اعتماد دارند كه اوضاع آنقدرها وخيم نيست. «شما بيمارستانهاي تهران رو ديديد و فكر ميكنيد اينجا هم قرنطينه است. همراهاي بيمار توي بابل و لنگرود سرم به دست نشستن و منتظرند كه كسي بميره تا اون تخت رو براي بيمار خودشون بگيرن.» ساغر از عموي گرفتارش هم در بابل ميگويد، از سرگرداني او ميان بيمارستانهاي بابل، از پاره دوم، بابلي كه با چند روز فاصله به بحران آلوده شده است، عموي ساغر، وكيل دادگستري است يك هفتهاي ميشود كه از درد بدن، خود را به در و ديوار ميكوبد و از شدت سرفه نفسش تنگ شده است، با اين حال صف دراز است و امكان گرفتن تست كرونا و حتي ارسالش به تهران نيست، دو روز به معطلي در صف اسكن ريه ميگذرد و بالاخره لكههاي سفيد گواه ميدهند كه ريههاي عموي ساغر ميزبان ويروس كرونا شدهاند، با اين حال تست كرونايي از او گرفته نميشود. چرا؟ كيتهاي تشخيص در بيمارستانها تمام شده است و امكان ارسال براي تهران هم نيست، اما عموي پرنفوذ ساغر همچنان اصرار به دادن تست دارد و آن لكههاي خوفناك سفيد نيز برايش كافي نيست. حتي برايش كافي نيست كه متخصصهاي عفوني شهر هم يكي پس از ديگري بيمار ميشوند و درب مطبهاي خود را به روي مردم ميبندند. انگار هنوز اين لكههاي سفيد پيام هشداردهندهاي هم براي خانواده عموي ساغر ارسال نميكنند، آنها نيز همچنان به ملاقات پدر ميروند و تنها گذاشتن او را در بيمارستان خارج از عرف ميدانند، اما مگر اين ويروس عرف را از غيرعرف تشخيص ميدهد؟ «لطفا بنويسيد كه آنقدر همه چيز رو نسپرن به خود مردم، واقعا مردم متوجه نيستند و باورشون نميشه و خيليها حتي مسخره ميكنن. متوجه ناراحتي من هستيد؟ ما امكانات نداريم، براي همه نداريم.»