به بهانه هجوم كرونا به مستطيل سبز
در تار و پود جهان جديد، فوتبال را تنيدهاند
اهورا جهانيان
سالها پيش در يك برنامه تلويزيوني نظارهگر حرفهاي دكتر داوري، استاد فلسفه دانشگاه تهران بودم كه درباره شعر حرف ميزد. از شاعر خاصي نميگفت بلكه موضوع سخنش خود «شعر» و نسبت وجودي ما انسانها با شعر بود. دقيق يادم نيست جان كلام دكتر چه بود ولي نكته مهم در سخنانش، اين سوال بود كه اگر شعر نبود، زندگي انسان چگونه بود؟ سوال دشواري كه پاسخش نامعلوم است. ولي سوال ارزش تفكر دارد. اينكه شعر از كي در زندگي بشر پيدا شد و اگر سر و كله شعر در تاريخ تمدن بشري پيدا نشده بود، ما انسانها امروز چطور موجوداتي بوديم. آيا چيزي از انسانيتمان كم ميشد؟ در شعر لطافت و بصيرتي هست كه روح را صيقل ميدهد و معرفت را ميافزايد. بدون بهرهمندي از اين لطافت و بصيرت، آيا خللي در انسانيت ما ايجاد نميشد؟ يا اينكه ميتوانستيم با تكيه بر ذات انسانيمان آنچه را كه در شعر متبلور نكردهايم، در جاي ديگري متجلي كنيم؟
اين روزها كه فوتبال در بسياري از كشورهاي جهان تعطيل شده است، شايد بتوان بر همان سياق پرسيد كه اگر فوتبال نبود، انسان مدرن چگونه انساني بود؟ عمر فوتبال چندان بلند نيست در تاريخ بشر، بنابراين ناچاريم سوالمان را محدود كنيم به سرنوشت يا وضعيت انسان مدرن در غياب فوتبال. ممكن است كساني به اين سوال تسخر بزنند كه اي آقا، شعر كجا و فوتبال كجا؟ وقتي به ظهور كرونا ميتوان تسخر زد، چرا به غيبت فوتبال نتوان تسخر زد؟ تمسخر سوال مذكور البته ظاهرا بيمبنا هم نيست. فينال جام جهاني را، كه مهمترين مسابقه فوتبال در كل عالم است، معمولا دو ميليارد و اندي از مردم جهان تماشا ميكنند. تو بگو 3 ميليارد نفر تماشاگر فينال جام جهانياند. در اين صورت هم حداقل چهار و نيم ميليارد نفر از مردم دنيا مشتري اين مسابقه مهم نيستند. جمعيت هند و چين كمي كمتر از سه ميليارد نفر است. مردم هندوستان كه تقريبا با فوتبال بيگانهاند، مردم چين هم اخيرا به ضرب و زور فيفا و همكاري دولت چين، به سمت فوتبال سوق داده شدهاند. اما با اين حال اين حرف قطعا پرت نيست اگر بگوييم فوتبال در چين و هند و مغولستان و پاكستان و نپال سينهچاك چنداني ندارد. دليلش شايد اين باشد كه هند و پاكستان و مغولستان و نپال و كشورهايي از اين دست، در حاشيه جهان مدرن قرار دارند. چين هم چون ميخواهد از حاشيه خارج شود و به مركز دنياي مدرن بيايد، سرمايهگذاري روي فوتبال را آغاز كرده و ترويج آن را جدي گرفته است. اگرچه اقتصاد چين دومين اقتصاد برتر دنياست، ولي كار تجلي در اين عالم فقط با تقويت پايههاي اقتصاد پيش نميرود. ابزارها و تمهيدات ديگري هم لازم است. اقتصاد بريتانيا به مراتب كوچكتر از اقتصاد چين است ولي ليگ برتر انگلستان هر هفته بريتانيا را در صدر اخباري قرار ميدهد كه براي افكار عمومي بسياري از مردم دنيا اهميت دارند. اينكه شاعر گفته تكيه بر جاي بزرگ نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگي همه آماده كني، يكي از مصاديقش در دنياي امروز، همين بهرهمندي از فوتبال است. منظورم اين نيست كه گردش مالي فوتبال آنقدر چشمگير است كه هيچ آلترناتيوي ندارد؛ نكته اين است كه فوتبال پرستيژ ميآورد. حتي امريكا هم كه فوتبال مردانش چنگي به دل نميزند، اين خلأ را با فوتبال زنان پر كرده است. كافي است كه به جلوهگري مگان رپينو، كاپيتان تيم فوتبال زنان امريكا، در يك سال اخير توجه كنيم. مگان رپينو براي جامعه زنسالار امريكا، كاركردي دارد كه نوعي پرستيژ بينالمللي را به ارمغان آورده است. بسياري از دختران فوتباليست در گوشه و كنار دنيا، مگان رپينو را الگوي خودشان قرار دادهاند. پيش از او هم الكس مورگان، مهاجم تيم زنان امريكا، الگويي جهاني بود در فوتبال زنان. رپينو البته خواسته يا ناخواسته در تلاش است از زنسالاري فرهنگي گامي فراتر نهد و براي زنان كشور خودش الهامبخش حركت به سمت زنسالاري سياسي باشد. اينكه او در اين مسير چقدر موفق خواهد شد، سوالي است كه جوابش در آستين آينده است ولي او قطعا يكي از نمادهايي است كه دك و پز امريكايي (يا امريكاييها) را در دنياي كنوني تامين ميكند به سهم خودش. بيترديد، چينيها هم از داشتن چنين چهرههايي استقبال ميكنند.
از سخن اصلي دور نيفتيم. اين روزها بيشتر كشورهاي صاحب فوتبال در دنيا، كركره فوتبال را پايين كشيدهاند. فرض كنيم اين كركره هيچوقت بالا نرود. در اين صورت چه خواهد شد؟ مهم نيست كه چند ميليارد نفر در دنياي كنوني اهل فوتبال نيستند. نكته مهم اين است كه آنها در جهاني زندگي ميكنند كه اتمسفرش عميقا آغشته است به فوتبال. در دنيا بسياري هم اهل شعر نيستند ولي آنها در جهاني زندگي ميكنند كه شعر در تار و پود آن تنيده شده است. در همين ايران خودمان كه شعر جايگاهي فراتر از فلسفه و كلام و علم (science) دارد، مردمان بسياري را ميتوان يافت كه اهل شعر نيستند و اگر ديوان حافظ را دستشان بدهي، نميتوانند چهار بيت را درست بخوانند. ولي مهم اين است كه تنفس فرهنگي آنها در اتمسفري شعرآلود صورت گرفته است. در قديم بسياري بيسواد بودند و نميتوانستند شاهنامه بخوانند ولي پاي نقالي نقالان شاهنامه مينشستند. حتي شايد معناي بسياري از ابيات شاهنامه يا اشعار ساير شاعران را به درستي درك نميكردند ولي براي شعر حرمت ويژهاي قائل بودند و سخن شاعر را برتر از سخن فيلسوف ميدانستند. يك بيت براي ما ايرانيان، گاهي زورش بيش از يك مقاله فلسفي است. فوتبال هم در جهان جديد كم و بيش چنين جايگاهي دارد. ديناميسمي دامنگستر، كه اثرش تقريبا بر در و ديوار شهرها و در گوشه و كنار خانهها، در سراسر جهان، ديده ميشود. در يك خانواده چهار نفري، پدر و مادر و دختري كه علاقهاي به فوتبال ندارند، تقريبا هر روز در معرض علاقه فرزند و برادرشان به فوتبال قرار دارند. يعني فقط كافي است پسر اين خانواده فرضي دوستدار فوتبال باشد؛ در اين صورت عطر و دردسر فوتبال در خانه پراكنده ميشود. كساني كه در مادريد يا بارسلون زندگي ميكنند ولي فوتبالدوست نيستند، چطور ميتوانند در معرض تشعشعات فرهنگي و اجتماعي رئالمادريد و بارسلونا نباشند؟ بسياري از مردم ايران عشق فوتبال نبودند ولي برنامه نود را كم و بيش ميديدند و از اهميت فردوسيپور در جامعه ايران آگاه بودند و او را دوست داشتند.
در روزهاي اخير، پپ گوارديولا و يورگن كلوپ گفتهاند فوتبال بدون تماشاگرانش لطف و معنايي ندارد. آنها علاقهاي نداشتند تيمشان در ورزشگاه خالي از تماشاگر به ميدان برود؛ حتي اگر آن تماشاگران در خانه مشغول تماشاي بازي باشند. شلوغ شدن شهر با تماشاگراني كه در راه رفتن به ورزشگاه يا برگشتن به خانه هستند، بخشي از واقعيت شهرهاي بزرگ و كوچك قاره اروپا و نيز شهرهاي ايران، كرهجنوبي، ژاپن، برزيل، آرژانتين و دهها كشور صاحب فوتبال ديگر است. مشاهده تماشاگران ليورپول يا بوكاجونيورز يا استقلال و پرسپوليس در راه بازگشت به خانه، بهويژه وقتي تيمشان برنده شده و آنها غوغاي حضورشان را به رخ مردم شهر ميكشند، بخشي از آيين شهرنشيني يا بخشي از مناسبات زيستن در شهر در اين دنياي مدرن شده است. چنين صحنههايي را در روستا نميتوان ديد و فقدان اين صحنهها در شهر، چيزي از روح شهر ميكاهد.
فوتبال را برخي چپگرايان ابزار مفيدي براي تداوم سرمايهداري ميدانند. از نظر اين منتقدين، جدا از اينكه فوتبال سرمايه را به سود ميرساند، نوعي غفلت سياسي هم ايجاد ميكند و موجب ميشود كه تماشاگران فوتبال به جاي برپا كردن بساط انقلاب و سرنگون كردن نظام سرمايهداري، هر هفته با هروييني به نام فوتبال غرق لذت شوند و احساس كنند زندگيشان چندان هم غير قابل تحمل نيست. مثلا بورسيا دورتموند در آلمان و بسياري از تيمها در ليگ برتر انگلستان، تيمهايي با تماشاگران كارگرياند. اين كارگران يك هفته در ميان شاهد بازي خانگي تيمشان هستند و باوجود شكافهاي طبقاتي موجود در جامعهشان، با فوتبال دلخوشند. اين نقد ماركسيستي بر فوتبال، امروزه كمي اوت به نظر ميرسد و بسياري از چپگرايان هم فوتبال را آينهاي براي جامعهشناسان ميدانند. چپگراياني از اين دست، واقفند كه فوتبال مانع انقلاب نيست. اگر قرار باشد كارگران يك كشور عليه نظام سرمايهداري بهپا خيزند، چه فوتبالي در كار باشد چه نباشد، اين كار را دير يا زود انجام خواهند داد. اگر بخش دوم آن نقد ماركسيستي به فوتبال را فاكتور بگيريم، باز دستكم ميتوانيم با بخش اول آن موافق باشيم. يعني فوتبال بستر مساعدي است براي اينكه سرمايه به سود برسد. هيچ باشگاه بزرگي در فوتبال اروپا نيست كه پشت سرش سرمايهدار بزرگي نايستاده باشد. رومن آبراموويچ و چلسي نمونه اعلاي اين وضعيت هستند ولي دهها مثال ديگر هم دمدست همه ماست. القصه اينكه بدون فوتبال، يكي از بسترهاي مهياي رشد سرمايهداري از دست ميرود. چين امروز كه عملا اقتصادش سرمايهدارانه است، علاوه بر اينكه از فوتبال پرستيژ و اعتبار ميطلبد، فوتبال را جولانگاه مناسبي براي رشد سرمايهداري دولتي هم ميداند. نامدارترين مربيان از اوج افتاده دنياي فوتبال، چندين و چند سال است كه راهي چين ميشوند. فابيو كاپلو و گاس هيدينك دو نمونه از اين مربيان بودهاند. در اسپانيا ژنرال فرانكو و سرمايهداري سنتي اسپانيايي، تمامقد پشت سر رئالمادريد ايستاده بودند و اين تيم را به عرش اعلا رساندند. سرمايه منطق خودش را دارد و در پي سود است و لاغير. بنابراين سرمايهداراني كه از رئالمادريد حمايت ميكردند، نهايتا سرشان نبايد بيكلاه ميماند (و نماند). الان هم حاميان مالي بارسلونا، يوونتوس، پاريسن ژرمن، منچسترسيتي و منچستريونايتد، قاعدتا چشم اميدشان به فوتبال است براي اينكه سرمايهشان سود بدهد و اين سود روزافزون باشد.
اما فوتبال فقط عرصه تاخت و تاز سرمايهداري نبوده است. فوتبال دولتي در شوروي و بلوك شرق اروپا و نيز فوتبالي كه آغشته به سرمايهداري لجامگسيخته نيست، مثلا در كشورهاي اسكانديناوي در شمال اروپا، همواره جدي بوده است. اتحاد جماهير شوروي با آن تيم درخشانش در جام جهاني 1986 ميتوانست قهرمان جهان شود. اگر روسها آن سال قهرمان جهان شده بودند، دستاوردهاي ورزشي شوروي در تاريخ كوتاهش كامل ميشد. در واقع دشمنان سرمايهداري نيز همواره فوتبال را جدي گرفتهاند. از كاخ كرملين در شوروي گرفته تا ديهگو مارادونا! فوتبال در بلوك شرق اروپا، آب در آسياب سرمايهداري نميريخت ولي مايه رونق زندگي و دلخوشي مردم بود. ماركسيستها با فوتبال غرورشان را ارضا ميكردند. در طول دهه 1970 ميلادي، توپ طلاي مجله فرانس فوتبال 9بار به بازيكنان اروپاي غربي رسيد و يكبار به اولگ بلوخين كاپيتان تيم ملي شوروي (1975). همان يكبار كافي بود تا فوتبالدوستان روسيه و ساير كشورهاي بلوك شرق، با خودشان «ما هم هستيم.» در دهه 1980 ميلادي نيز اين داستان با توپ طلايي كه در 1986 به ايگور بلانوف، مهاجم تيم ملي شوروي، رسيد تكرار شد. در 1986 كه استوا بخارست قهرمان جام باشگاههاي اروپا شد، شادي كل بلوك شرق را فرا گرفت. فوتبال عرصه تقابلهاست. تقابل ملتها، مذاهب و ايدئولوژيها. چه بسياري درگيريهاي بالقوه خطرناكي كه در فوتبال به شكل نرمي بالفعل ميشوند. تقابل كاتوليكها و پروتستانها در ليگ فوتبال اسكاتلند نمونه مشهور اين ماجراست. كاتوليكها طرفدار سلتيك هستند و پروتستانها طرفدار گلاسكو رنجرز. اگر در جهان قديم مردم دور هم مينشستند و زير كرسي با شعر و داستان خوش بودند، واقعيت اين است كه بخشي از آن همنشينيها و دل به هم دادنها، امروزه با فوتبال تامين ميشود. وقتي 10 نفر كنار هم نشستهاند و بازي تيم ملي ايران را در جام جهاني تماشا ميكنند، فضاي خانه يا محيط كار آغشته به بوي خوشِ با هم بودن. در واقع فوتبال عطر اتحاد و همدلي را در بين جمع ميپراكند. جنگ هم در بسياري از مواقع چنين كاري ميكند ولي تا وقتي كه فوتبال هست، چه نيازي است به جنگ؟ چرا با فوتبال متحد نشويم و با جنگ متحد شويم؟! نكتهام اين است كه فوتبال فرزند تمدن است. تمدن در روند تاريخي خودش، طبيعت را مهار كرده است؛ از جمله طبيعت بشر را. انسان متمدن تا حد زيادي از پس طبع خودش برآمده است. در اين روند غلبه بر طبيعت، خشونت هم حتيالمقدور مهار ميشود. حتي در مقام مجازت، تمدن خشونت سخت و فيزيكي را به خشونت نرم و روحي بدل ميكند. فوتبال هم آلترناتيو جنگ است. خشونتي كه در جنگ نمود فيزيكي غيرقابل تحملي دارد، در فوتبال معمولا در قالب يكسري شعار و بد و بيراه گفتن و نفرتورزيدن مقطعي تخليه ميشود و ميرود پي كارش. اگر شعر محصول تمدن بشري است، فوتبال هم قطعا يكي از محصولات تمدن مدرن است. فوتبال و سينما جذابترين پديدههاي قرن بيستم بودند. در تار و پود اين جهان جديد، فوتبال را تنيدهاند. بنابراين جواب اين سوال كه جهان بدون فوتبال چگونه جهاني است، واقعا نامعلوم است. جهان بدون اينترنت اگرچه كار همه ما را لنگ ميكند، ولي باز قابل تصور است؛ چراكه 30 سال قبل خبري از اينترنت نبود و همه ما داشتيم زندگي ميكرديم. ولي فوتبال از آغاز قرن بيستم بر تارك اعلاي جهان مدرن نشسته است و واقعا نميتوان خطوط كلي دنياي بدون فوتبال را به درستي ترسيم كرد. حتي پيش از ورود تلويزيون به زندگي بشر، مردم با راديو از فوتبال لذت ميبردند. بسياري از عاشقان پله، نه بيننده بلكه شنونده بازيهاي او بودند. اكثر مردم ايران پيروزي تيم ملي ايران بر اسراييل را در فينال جام ملتهاي آسيا (1347) از راديو شنيدند. كمتر كسي آن بازي را ديد. ولي حتي شنيدن فوتبال كافي بود براي اينكه غرور مليمان سيراب شود و به پرويز قليچخاني درود بفرستيم بابت آن شوت سركش و دقيق و تاريخياش. خلاصه اينكه، اگرچه معلوم نيست جهان جديد بدون فوتبال چگونه خواهد بود، ولي يقينا ميتوان گفت بدون فوتبال هرگز!
چين هم چون ميخواهد از حاشيه خارج شود و به مركز دنياي مدرن بيايد سرمايهگذاري روي فوتبال را آغاز كرده و ترويج آن را جدي گرفته است. اگرچه اقتصاد چين دومين اقتصاد برتر دنياست ولي كار تجلي در اين عالم فقط با تقويت پايههاي اقتصاد پيش نميرود. ابزارها و تمهيدات ديگري هم لازم است. اقتصاد بريتانيا به مراتب كوچكتر از اقتصاد چين است ولي ليگ برتر انگلستان هر هفته بريتانيا را در صدر اخباري قرار ميدهد كه براي افكار عمومي بسياري از مردم دنيا اهميت دارند.
فوتبال را برخي چپگرايان ابزار مفيدي براي تداوم سرمايهداري ميدانند. از نظر اين منتقدين، جدا از اينكه فوتبال سرمايه را به سود ميرساند، نوعي غفلت سياسي هم ايجاد ميكند و موجب ميشود كه تماشاگران فوتبال به جاي برپا كردن بساط انقلاب و سرنگون كردن نظام سرمايهداري، هر هفته احساس كنند زندگيشان چندان هم غير قابل تحمل نيست. تماشاگران بسياري از تيمها كارگران هستند. اين كارگران يك هفته در ميان شاهد بازي خانگي تيمشان هستند و باوجود شكافهاي طبقاتي موجود در جامعهشان، با فوتبال دلخوشند.