فرهاد كشوري ديگر در ادبيات داستاني، چهره شناخته شدهاي است. مداومت نويسندگي و پشتكار و خلاقيت او باعث شده است قابل اعتنا براي اهالي ادبيات اين مرز و بوم باشد. 16 اثر او اين مساله را به خوبي نشانگر است. او تاكنون 5 مجموعه داستان، 9 رمان، يك داستان براي كودكان و كتابي درباره هنر داستاننويسي (توسط انتشارات جغد) به چاپ رسانده است كه باعث تثبيت نام او در زمينه داستاننويسي شده است. آخرين اثر او كه مورد بحث ماست «كوپه شماره پنج» نام دارد. در اين مجموعه 14 داستان به چاپ رسيده است و قصد و نيت ما اين است كه به فراخور اوضاع و احوال داستانهاي او چند سطري قلمي كنيم.
آدم خوب
در موقعيتي كه اصلا انتظار ندارد قهرمان داستان ما را به در خانه فرا ميخوانند و او را به زور سوار ماشينشان ميكنند. توصيفات نويسنده دستگيريهاي فعالين سياسي را در حكومت قبلي نشان ميدهد. چشمان او را نميبندند. چون اين تصور را دارند كه براي دستگير شده راهي بيبازگشت است. پس ابايي نيست كه مرد خوب جنگل را ببيند. خانههاي ييلاقي را شاهد باشد و بعد به خانهاي متروكه وارد شوند كه مدتهاست رنگ نظافت را به خود نديده است. همه جا كثيف است جز اتاقي كه در آن وسايل و لوازم پزشكي و جراحي است. قهرمان داستان كه نام فاميلش «اميدوار» است سعي ميكند از اتاق فرار كند. اما هر بار او را ميگيرند و روي تخت ميخوابانند. بعد بيهوشي و پاره شدن شكم و درآوردن هر چيز كه به درد بخور است. كليه و كبد.
«دكتر سر خم كرد روي شكم شكافته و تيغه چاقو را برد تو. براي اولين بار شكمش چنان تيري كشيد كه فرياد زد و انگار كسي نشنيد دردي نفس بر به جانش افتاده بود. فرياد ميزد. بعد درد رفت. دور ميشد از اشباح دوروبرش. انگار مگسي توي كاسه سرش به دام افتاده بود. فكر كرد بازي تمام شده و ديگر با او كاري ندارند. بعد سرش از صدا افتاد.»
نمي دانم چرا اين داستان مرا راضي نكرد. نويسنده نگاهي به عمق ماجرا ندارد. گويي همهچيز در سطح اتفاق ميافتد. چرا اميدوار انتخاب ميشود؟ چرا اسم داستان آدم خوب است؟ آيا اميدوار سالم و سرحال و قدرتمند است؟ براي جنايتكاران چه اهميتي دارد كه اميدوار خوب يا بد باشد؟ دبير و دبيرستان بودن و كارشناس روانشناسي باليني چه چيز را حل ميكند. چرا او را چندين سال زير نظر دارند؟ مساله مهم اين است كه ماجرا هم ربطي به سياست و يك دولت خودكامه ندارد.
ساعت زنده
حكايت مردي است كه از سر اتفاق در مييابد قدرت گفتن ساعت تا دقيقهها را دارد. ابتدا نامي در خيابان «سي متري»، محل زندگياش بين كاسبهاي به هم ميزند و بعد شهرتش به خيابانها و كوچههاي شهرش، اهواز ميرسد و به ساعت زنده معروف ميشود. او هيچگاه احساس نميكند كه مردم قصدشان شوخي يا تمسخر كردن اوست. تا يك روز دختري كه چشمان عسلي دارد و بسيار زيباست ساعت را از او ميپرسد. طبيعي است كه دلش بلرزد و عاشقش شود. تاكنون جواب دادن به مردم را نوعي وظيفه براي خود ميدانسته اما در مورد آن دختر مساله برايش يك موضوع احساسي و ماورايي ميشود. كار به جايي ميرسد كه او را دستگير كرده به فرمانداري نظامي ميبرند. و از او ميخواهند كه افكار سياسي مردم را بخواند و گزارش دهد. او كه روحش از اين ماجرا آگاهي ندارد و هيچگاه فكر كسي را نخوانده زير بار نميرود. در زندان موقت در آن سلول 2×2 فقط يك جفت چشمان عسلي است كه او را به زندگي اميدوار ميسازد. به علت نداشتن مدركي محكمهپسند آزادش ميكنند. فقط از او تعهد ميگيرند كه در راه خلاف از توانايياش استفاده نكند. داستان بسيار زيباست. ما به خوبي زيرو بم رفتار و اضطرابهاي نهاني قهرمان داستان را احساس ميكنيم و ميبينيم يك موضوع فانتزي و خيالي چگونه با دست يك نويسنده توانا به داستاني جذاب و پر كنش تبديل ميشود.
گذشته
در اين داستان نويسنده توانسته است اضطرابها و دغدغههاي يك آژان را كه معلوم است سابقه خوبي نداشته روي كاغذ بياورد. حُسن بزرگ اين داستان اين است كه خواننده در ذهنيات آژان فراري شريك ميشود. همراه او به دلهره دچار ميشود، ميهراسد و نسبت به آينده خود بيمناك ميشود. دوران جنگ جهاني دوم است و خلع شده رضاشاه! گويي ظلمهايي كه آژان نسبت به مردم روا داشته اكنون جهان پيراموني را برايش ناامن كرده است. داستان ضرب آهنگ تندي دارد. كشوري مجال تفكر و نفس كشيدن را از خواننده ميگيرد و او را مجبور ميكند به همراه قهرمان داستانش دلواپس فردايش كه نه! هر لحظه از زندگياش باشد.
عروس
همهچيز اين داستان بر پايه واقعيت ميگذرد جز نام داستان كه تمثيلي است از نابودي دختري جوان كه به عروس ماننده است. در نيمه شبي زن مهراب متوجه وانتي ميشود كه از جاده بيرون ميزند و به راه ميان گندمزارشان ميرود. با اصرار شوهرش را وادار ميكند كه دنباله ماجرا را بگيرد. مهراب برادرش سهراب را خبر ميكند. وانتيها تا متوجه آنها ميشوند، ماشين را روشن ميكنند و ميروند. هر دو در جستوجو به چالهاي كه با گِل تازه پر شده است برخورد ميكنند. گِلها را برداشته با جنازه دختر جوان روبهرو ميشوند. اهالي را خبر ميكنند و جنازه را به روستا منتقل ميكنند. در طول داستان به واسطه فلاش بك به انديشههاي مهراب آشنا ميشويم كه در فكر است چگونه خبر را به پدر و مادر دختر برساند. كشوري به مرحلهاي حاد از موضوع اشاره دارد. آن هم آمدن وانت و در گور كردن دختر جواني است به نام مهسا كه توسط سيما شناسايي ميشود. در نتيجه مجبور است كه مهراب با وانتش به شهر برود و قضيه پيدا كردن جسد دختر را بازگو كند. به نظر من كشوري با استادي تمام داستان را دو قسمت كرده است. آنچه را كه نوشته است و آنچه را كه خواننده بايد در ذهن خود بنويسد و جواب چراها را بدهد. در اينجا به آدمهاي شريري برخورد ميكنيم كه در ذهن خواننده چهره مينمايانند.
آلبوم
حكايت زن و شوهري است كه از يكديگر خسته شدهاند. زن اتاقش را جدا كرده و در قهر كامل به سر ميبرد. آن دو فرزندان از آب و گِل در رفتهاي دارند. مرد در انديشه مرگ دخترش نداست كه خود را در ماجرايي كه پيش آمده مقصر ميداند و اكنون دلخوش است به آلبومي كه عكس ندا با دو دوستش در آن است كه آن را هم «پري»، زنش از او ميگيرد. داستان يك روانشناسي كامل از رفتار خودآگاه و ناخودآگاه آدمهاي داستان است. داستان مردي طردشده توسط جامعه و زن و فرزندانش- زيبا و موثر نوشته شده است. كشوري رازهاي دروني آنها را به خوبي تصوير كرده است.
مترسك
اين داستان حكايت زني است كه از خود ارادهاي ندارد. انگار مترسك سر جاليز، قدرت تكان دادن دست را حتي براي هجوم يك پرنده كوچك ندارد. در اجتماعي كه گرگ صفتان در آن بسيارند چنين آدمهايي به فنا ميروند. زني كه دنباله رو است. زني كه در آخر در منجلابي فرو ميرود كه نميتواند سر خود را بيرون آورد و نفس بكشد و بعد با بويناكي جهان يكي ميشود.
خانه اجارهاي
بسيار خوب و موجز نوشته شده است. هيچ جمله يا واژه اضافه ندارد. همان كه بايد باشد. اين بار كشوري پا به جهاني ديگر گذاشته و داستاني نوشته است پر از وهم و خيال و ترس. خانهاي كه در آن ارواحي زندگي ميكنند كه در ساختن آن سهم داشتهاند. يكي از داستانهاي موثر و زيباي اين مجموعه است. نويسنده توانسته است ترس، تعجب، باور و ناباوري را همگاني كند. دستش درد نكند.
دنياي از دست رفته آقاي اعتمادي
مردي كه فكرميكند ميتواند يك تنه دنيا را عوض كند و اين مساله را نويسنده به خوبي توانسته است جا بيندازد. معمولا اين افكار براي كساني پيش ميآيد كه در چند و چون ماجراها- ظلمها و بيعدالتيها باريك ميشوند و چون به جواب راست و درستي نميرسند، وضعيتي پيدا ميكنند همانند آقاي اعتمادي. او به اين نتيجه رسيده كه دنيا را آدمهاي به ظاهر عاقل به لبه پرتگاه كشاندهاند، پس كساني كه خلاف آنها فكر ميكنند بايد قدرت را به دست گيرند. حال بايد پرسيد كه اين قدرت واقعا چگونه اعمال ميشود!
ز هشياران عالم هر كه را ديدم غمي دارد
دلا ديوانه شو ديوانگي هم عالمي دارد
كوپه شماره پنج
بدون شك كوپه شماره پنج ميتواند يكي از داستانهاي به ياد ماندني سالهاي اخير باشد. داستاني زيبا و موجز. جملهاي زيادي ندارد. تمام واژگان در خدمت انديشه نويسنده براي ساختار داستان است. در اين داستان توأما دو نيرو به چشم ميآيد. نيروي عشق و محبت و نيروي تنفر و زشتي و پليدي. هر كدام سعي دارند ديگري را از ميدان به در كنند اما در نهايت اين عشق است كه پيروز ميشود. آخرين سطر از اين داستان ضربه نهايي را بر خواننده وارد ميكند آنچنانكه مرجان در داستان «داش آكل» به گونهاي مورد خطاب داش آكل قرار ميگيرد. كه «مرجان عشق تو مرا كشت» در داستان كشوري منشأ زيبايي و زندگي كنار دست تنفر و پلشتي نشسته است. قهرمان داستان، حق انتخاب دارد. پس زندگي و عشق و زيبايي را انتخاب ميكند.
هيچ
انگار يك طرح است. گويي هنوز براي داستان كاملي شدن چيزهايي كم دارد! اما با عنواني كه براي داستان انتخاب شده است هر كوششي كه به كار رود به همان كلمه «هيچ» ميرسد. دو مساله در حقيقت پايههاي مرئي و نامرئي داستانند. شيمي درماني كه به وضعيت جسماني قهرمان داستان مربوط ميشود و سخت خصوصي است و ديگر مردي است به نام خدري كه با امضايي سبب بيكار شدن دويست نفر شده است و اينكه فردي با آن قدرت، امروزه روي وانت كار ميكند امري است كه نويسنده بايد پاسخ دهد.
قفسههاي خالي
اينكه نويسندهاي به نوعي لحظاتي از زندگي آدمهاي مشهور را به عنوان داستان بنويسد كار تازهاي است. ما داستاني راجع به آخرين ساعات زندگي صادق هدايت را از قلم پر كشش فرهاد كشوري خواندهايم و اينك او سراغ آن حزب معروف رفته و سري به تبعيدها و فرار كردههاي آنها زده است. نويسنده نشانههايي ميدهد كه طرف اهل كتاب است، نويسنده است و اكنون با خراب شدن اوضاع و خراب شدن ديوار بين برلن شرقي و غربي، كارها در روالي ديگر افتاده است. و سران حزب چه در مسكو و چه در آلمان شرقي به نوعي پوچي رسيدهاند و دارند در پيله خود ميپوسند. بله، اين داستان سرنوشت آنهاست!
صورت وضعيت
داستاني است گزارش مانند از يك موقعيت- جريان داستان به گونهاي است كه گويي داستان از مدتها قبل شروع شده و بعد هم ادامه مييابد. ميتواند برشي از يك رمان باشد.
جرثقيل
بسيار موثر و زيبا نوشته شده است. در ديد آرش جرثقيل به عنوان مظهري در خباثت و سنگدلي نموده ميشود اما بعد با انديشه كودكياش درمييابدكه جرثقيل بيجان است. دستي بايد آن را به حركت در آورد. نتيجه ميگيرد كه راننده جرثقيل مقصر است. سوال و جوابها به گونهاي است كه خواننده نيز همانند پدربزرگ در جواب دادن و دروغ و راست سر هم كردن در ميماند. و اينگونه است كه داستان لحظه به لحظه موثرتر به نظر ميآيد و در اين ميان اين خواننده است كه از خواندن چنين داستاني نفع ميبرد. كشوري اوج تعهد خود را به انسانها نشان ميدهد. و مساله مهم ديگر استفاده نابجا از يك ماشين مكانيكي است براي كشتن. در صورتي كه جرثقيل بار بزرگي را از دوش سازندگان بناها و پلها و جابهجايي چيزهاي سنگين برميدارد.
بدرود آساگاوا
اين داستان جان ميدهد براي نمايشنامه، آن هم در يك پرده و آوردن شخصيتهايي مثل اولاف پالمه به انتخاب نويسنده. محيط آسايشگاه رواني و بيماراني كه خودشان نيستند و در قالب ديگري زندگي ميكنند و اتفاقا راضي هم هستند! هر كس در نقش ثانوي خود همانگونه هست كه بايد باشد.
در اين ميان «آساگاوا» شخصيتي مظلوم به نظر ميآيد. ميتوان حدس زد اين افراد به علاوه آساگاوا در شركتي (هر چه كه باشد) در كنار يكديگر به كار مشغول بودهاند كه آساگاوا سرنوشتي دردناكتر از ديگران داشته است. ديالوگها همان است كه بايد باشد. در حد باهوشي تكنيكي به نگارش در آمده است. همانند يك شاهكار!
فرهاد كشوري ديگر در ادبيات داستاني، چهره شناخته شدهاي است. مداومت نويسندگي و پشتكار و خلاقيت او باعث شده است قابل اعتنا براي اهالي ادبيات اين مرز و بوم باشد. 16 اثر او اين مساله را به خوبي نشانگر است. او تاكنون 5 مجموعه داستان، 9 رمان، يك داستان براي كودكان و كتابي درباره هنر داستاننويسي (توسط انتشارات جغد) به چاپ رسانده كه باعث تثبيت نام او در زمينه داستاننويسي شده است. آخرين اثر او كه مورد بحث ماست «كوپه شماره پنج» نام دارد. در اين مجموعه 14 داستان به چاپ رسيده و قصد و نيت ما اين است كه به فراخور اوضاع و احوال داستانهاي او چند سطري قلمي كنيم.