تنِ آدمي بهمنزله نعش:
در نكوهشِ خوارداشتِ بدن
كاوه بهبهاني
براي تأمل در مفهوم تن در انديشه مدرن نگاهي گذرا به انديشه رنه دكارت، پدر استعاري تفكر مدرن آغازگاه شايستهاي است. دكارت تن و ذهن را از اساس دو جوهر جداگانه ميدانست. ديدگاهي كه به آن ميگوييم دوآليسم يا ثنويتباوري. البته دكارت براي ذهنِ آدمي ارزش بسيار بيشتري قائل بود. به اين سبب كه ذهن را محل اختيار آدمي ميدانست و آن را جاودانه ميپنداشت. همچنين در نگاه دكارت ذهن است كه ما انسانها را از ساير موجودات عالم هستي كه ذهن ندارند جدا و ما را ممتاز ميكند. عصبزيستشناس معاصر آنتونيو داماسيو همين جدا كردن ذهن از بدن (و بهطور خاص از مغز) را «خطاي دكارت» ميدانست. بااينهمه، دكارت از پيشگامان كالبدشناسي (آناتومي) مدرن هم بود. دانش آناتومي در مسير تاريخي خودش با جسد مردگان سروكار داشت. معرفت به كالبدِ انسان از رهگذر كالبدشكافي اجساد (بهويژه نعش جنايتكاران و مرتدها) به دست ميآمد. اين سخن به اين معناست كه تلاش براي فهم تن انسان زنده عمدتا از گورستانها ميآمد. خود دكارت از سردخانهها جسد ميگرفت و به ميز تشريح ميبرد تا بدن انسان را بشناسد. او در همين كالبدشكافيها محل رابطه علّي ميان ذهن و بدن را نيز بهزعم خود يافته بود: غدهاي در مغزِ آدمي به شكل حرف پي (π) كه بهرغم ديگر اجزاء مغز كه همه جفت هستند اين غده تكوتنهاست و همين باعث شد دكارت حدس بزند ذهن و بدن در همين غده، موسوم به «غده صنوبري» (pineal gland)، باهم تعامل برقرار ميكنند. تن در نگاه دكارت (همسو با نگاه غالب در تاريخ انديشه مغرب زمين) امري است فرعي و اساسِ خويشتنِ آدمي ذهن است كه قابليت انديشيدن دارد. او در تأملات درباره فلسفه اولي اينطور مينويسد: «پس در وهله نخست، گمان كردم كه چهرهاي دارم، دستي دارم و بازواني و همه تاروپود اعضايي كه در يك نعش پيدا ميشود و من آن را بدن ناميدهام.» (تأملات درباره فلسفه اولي، تأمل دوم). همين سطر نشان ميدهد كه دكارت تنِ آدمي را مجموعهاي از اعضا ميدانست كه كنار يكديگر جا خوش كردهاند. اين تلقي از بدن بهمنزله نعش، متعلق به دانش آناتومي است. آناتومي دانشي در باب تن آدمي به دست ميدهد كه تمييزي ميان ابدان گوناگون نميگذارد. تن براي آناتومي، تنِ منتزع از گذشته و سنت و پسزمينههاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي است. دانشي كه آناتومي ميدهد جهانگستر است و براي همه يكسان. هرچه نباشد، قلب و كبد و كليه همه انسانها يكجور كار ميكند. دانستههاي آناتوميك تكينگي تن را لحاظ نميكنند و زندهبودن تن را مغفول ميگذارند و مخاطرات و عادات و تجربههاي زيسته تن را ناديده ميگيرند. همين مردهريگ آناتومي دكارتي است كه انگار پزشكان تا همين امروز ميراثدار آن هستند: كهنالگوي تن چونان جسد. توليد دانش در باب تنِ زنده آدمي بهواسطه بررسي و تحليل اجساد بهنوعي جسددوستي (necrophilia) در نگاه پزشكان دامن ميزند. در فيلم «كشتن گوزن مقدس» به كارگرداني يورگوس لانتيموس، شخصيت اول فيلم كه جراح قلب است از همسرش ميخواهد فيگورِ يك جسد بيهوش شده را بگيرد. حتي در واژگان مورداستفاده پزشكان نيز ميتوان از اين مردهبارگي سراغ گرفت: بيمار براي پزشكها پرونده يا case است و بيمار مرده بيمار براي آنها تاريخگذشته يا expired؛ اما شايد جايگزين كردن اين تلقي در مواجهه بيمار و پزشك بيراه نباشد. پزشكان كشيشان اقرارنيوشِ جهان مدرنند. شايد بخشي از فرآيند زدودن نشانگان بيماري در همين گفتنهاي «بيفايده» و «ناشيانه» بيمار باشد كه واقعيت (فكت) را از خرافه و تشخيص را از نشانگانِ بيماري بازنميشناسد. مردم در فرهنگهاي گوناگون به پديده واحدي مانند بيماري و مرگ واكنشهاي متفاوت نشان ميدهند. ادوارد هال، انسانشناس امريكايي، مراوده در فرهنگهاي مختلف را به دو دسته كلان تقسيم ميكند: فرهنگهايي كه بستر مراوده بهشدت در تاروپود آنها تنيده است (high-context culture) و فرهنگهايي كه نقش بستر مراوده در آنها كمرنگ است
(low-context culture) . هال نشان ميدهد كه مراوده در اين دو نوع فرهنگ تفاوتهايي اساسي دارند. براي نمونه در فرهنگهايي كه بستر مراوده در آنها پُررنگ است مردم رُك و صريح سخن نميگويند و حرفهايشان را در لفافه ميگويند و زيادهگويي ميكنند. همچنين، زبان بدن در مراوداتشان نقش چشمگيري دارد. در عوض، در فرهنگهايي كه مراوده در آنها بستر كمرنگي دارد مردم صريح و رُك سخن ميگويند و بهاختصار، همچنين سعي ميكنند واضح حرف بزنند و بر پايه واقعيتهاي مسلم استدلال كنند. كشورهاي آسيايي و خاورميانه و امريكاي جنوبي جزو دسته نخست و كشورهاي امريكاي شمالي و اروپاي غربي جزو دسته دوم هستند. برحسب اينكه فرد در كداميك از اين دو فرهنگ رشد كرده مواجهه او و نوع سخن گفتنِ او با پزشك و نيز برخوردش با پديده بيماري تفاوت خواهد داشت. يا مثلا جنسيت در نوع سخن گفتن و مراوده نقش دارد. براي نمونه پارهاي پژوهشهاي تجربي نشان ميدهند خانمها بيش از آنكه به سخن گفتن توصيفي (report talk) علاقه داشته باشند به سخن گفتن براي ايجاد همدلي و پيوند (rapport talk) علاقه دارند. پيكر انسان و تجربههاي زيستهاش نوعي جانمندي خاص و تكينه (و البته تنيده با تنانگي) دارد كه بدون در نظر آوردن اين جانمندي و تن را بهمنزله نعشِ بيجان پنداشتن، مراوده پزشك و بيمار را قدري مختل ميكند. فروكاستنِ تن آدمي به جسد از سويي و بيارزش و ناچيز انگاشتن بدن و قرباني كردن آن به درگاه معبدِ روح يا ذهن آدمي (چنانكه در سنت تفكر مغرب زمين و نيز در سنت فكري ما سابقه طولاني دارد) هردو از مصاديق خوارداشتِ تن و امور تنانهاند و خشمگرفتن بر «زمين و زندگي».