• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4634 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت

همه عمر دير رسيديم

محمد خيرآبادي

خيلي ديرتر از آنكه بايد مي‌فهميديم، متوجه شديم زمان از دست رفته و ديگر فرصتِ كودك بودن نداريم. خود را در كوران درس و مشق فنا كرديم، حرص خورديم براي نمره‌هاي آخر ثلث و ترم و يادمان رفت كه از كلاس و مدرسه، بازي‌هاي كودكانه و رفاقت‌هاي نوجواني لذت ببريم. تا خواستيم چيزي از آنها بفهميم تمام شد و رفت، مثل برق و باد. البته دست خالي هم نيستيم ولي حالا كه داريم درباره‌اش حرف مي‌زنيم، افسوس مي‌خوريم كه درست و حسابي كودكي نكرديم و نوجواني‌مان به درس و مشقِ بي‌حاصل تلف شد. به همين خاطر وقتي به دانشگاه رسيديم، عزم‌مان جزم بود براي اينكه فرصت‌ها را از دست ندهيم. از همان ابتدا براي لذت‌بردن آماده شديم. هيچ تجربه‌اي را رد نمي‌كرديم و يكي دو ترم اول را به دور هم جمع شدن‌هاي شبانه در خوابگاه و غيبت از كلاس‌هاي هشت صبح گذرانديم. بعد از مدتي فهميديم نمره و معدل هم كم‌اهميت نيست و كمي دست و بال‌مان را جمع كرديم تا مشروط نشويم. چيزي نگذشت كه دوباره فعاليت‌هاي فوق برنامه و اردو و فيلم و كتاب و تشكل و انجمن ما را با خود برد و خلاصه اينكه ما تا حدود بيست و پنج سالگي، بخش زيادي از عمرمان را سر همين گذاشتيم كه درس بخوانيم يا برويم سراغ آن كار ديگر. دنبال انتقاد به سيستم آموزشي نيستم. هر چند سيستمي كه يك سوم عمر ما را بگيرد و خروجي‌اش حسرت و سردرگمي باشد و به ما نشان ندهد چه كاره‌ايم، حقيقتا انتقادكردني است اما مي‌خواهم بگويم عمر مي‌گذرد بي‌آنكه نظر كسي را بپرسد. شايد از اين وضعيت، بايد خوشحال هم باشيم. زمان مي‌آيد و مي‌رود و كافي ‌است با موج آن همراه باشيم. اما انگار اين بي‌مسووليتي در ذات ما نيست. ما مي‌خواهيم گاهي زمان را تند و گاه كند كنيم. مي‌خواهيم خوشي‌هاي‌مان با دوام و غم‌هاي‌مان زود گذر باشد. كيفيت گذر زمان براي‌مان مهم است. چيزي در درون ما هست كه از ما مي‌خواهد زمان را مديريت كنيم. به همين خاطر بعضي وقت‌ها هيچ كوششي براي هيچ كاري نمي‌كنيم و بعضي وقت‌ها يقه زمان را دو دستي مي‌چسبيم. ما نمي‌توانيم بي‌خيال باشيم. اگر مي‌توانستيم مشكلي نداشتيم. اگر بي‌خيال بوديم پرسش درباره اينكه «چرا كودكي نكرديم؟» بي‌معنا بود. اگر بي‌خيال بوديم بين درس و هزار كار ديگر يكي را انتخاب مي‌كرديم و امروز حسرتي هم در دل نداشتيم. اما چه كنيم كه ما هم خدا را مي‌خواهيم و هم خرما را. به هر چيز ناخنكي مي‌زنيم. در بازار به اولين كالايي كه برخورد مي‌كنيم نمي‌خريم و تا دور بازار نگرديم ول‌كن ماجرا نيستيم. گناه ما همين است. آخرش را هم مي‌دانيم. از اينجا رانده از آنجا مانده. ما همه عمر دير رسيديم. انگار ما محكوميم به اينكه به همه لذت‌هاي دنيا وقتي واقف شويم كه دوره‌اش گذشته و به اصطلاح «بيات» شده باشد. حالا درست در روزهايي كه جواني با شتاب زياد در گذر است از هر طرف حوادث و رويدادها، بيماري‌ها و مشقت‌ها، اين نكته را يادآوري مي‌كنند كه هيچ بعيد نيست سالِ ديگر و بهارِ ديگر نباشيم. اگر هم باشيم هيچ تضميني نيست كه در آن اوضاع و احوال، حسرتِ اين روزها را نخوريم. ما نيمي از عمرمان گذشته و تازه داريم مي‌پرسيم چگونه مي‌شود طوري «بود» كه آينده همراه با حسرت نباشد؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون