• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4635 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۱ ارديبهشت

معضلات‌ بي‌درمان شاغلان حوزه صنايع‌دستي در روزهاي شيوع كرونا

چاه بي‌انتهاي صفرهاي تنها

نيلوفر رسولي

زرق و برق گلدان‌ها، بشقاب‌ها، گليم‌ها و كوزه‌هاي پشت ويترين‌ها چندان نشاني از زرق و برق پشت ديوار كارگاه‌ها و خانه‌هاي سازندگان‌شان ندارد. صنايع‌دستي عمدتا كالايي لوكس به حساب مي‌آيد، پيش از شيوع كرونا نيز جز شركت‌هاي خصوصي و جز ايام عروسي، خريد صنايع‌دستي چندان تناسبي با سبد كالاي يك خانواده نداشت. يك خانواده بيشتر ترجيح مي‌دهد خيالش از بابت سفره راحت باشد تا اينكه صدها‌هزارتومان پول كوزه‌اي بدهد و آن را گوشه ديوار براي چشم‌هايي گرسنه كنار بگذارد. قيمت بالاي صنايع‌دستي، همراه با قيمت بالاي ساير كالاهاي فرهنگي چاره‌اي جز «حذف» از سبد خريد بسياري از خانواده‌ها نداشته، اما حالا و با شيوع كرونا، «حذف» سرنوشتي است كه به اندك درآمد توليدكنندگان صنايع‌دستي روي خوش نشان داده است. توليدكنندگان صنايع‌دستي در حالي روزهاي كساد را مي‌گذرانند كه عمده آنها، يا زنان سرپرست خانوارند يا زناني كه در كارگاه‌هاي كوچك و با سرمايه‌گذاري اندك، چشم اميد به فروش آخر سال دارند. علاوه بر اين، تعداد انگشت‌شماري از اين فعالان كه بيمه هستند، در اين روزهاي شيوع و بيكاري، فرصت استفاده از بيمه بيكاري ندارند. بيمه افراد شاغل در حوزه صنايع‌دستي عموما تحت عنوان بيمه قاليبافان تعريف مي‌شود، اما همين بيمه نيز چندان برنامه‌اي براي بيكاري اين افراد ندارد. در غياب اين بيمه، سال ۹۸ نه آغاز دلپذيري براي اين افراد داشت و نه پايان دل‌انگيزي، شيوع كرونا يكي از آخرين ميخ‌هايي است كه به تابوت توليد صنايع‌دستي مرغوب در كشور زده شده است. در اين گزارش، سميرا، مهري و مائده از روزگار ناخوش توليد صنايع‌دستي، چه در روزگار شيوع و چه پيش از آن خواهند گفت.

 

صفر صفر و باز هم صفر

چاه بي‌انتهايي كه درون گردي عدد صفر بود، بارها روي خط‌كشي در دستان مشاور مدرسه سميرا، آينده او را پيش‌بيني مي‌كرد. مشاور، با دهان بي‌شكل و چشم‌هايي كه خبر از آينده شوم مي‌دادند، انگشتان قلمي‌اش را مي‌گذاشت روي صفر خط‌كش و مي‌گفت اين عدد توخالي، اين عدد پوچ، اين گردي بي‌انتها و بي‌مقصد، آينده توست اگر در خيالت سوداي قلم‌ گرفتن و نقش‌ زدن داشته باشي. انگشتاني قلمي مشاور خط‌كش را كنار مي‌گذاشت و روي سفيدي كاغذ، اين صفر شوم را كنار اعداد ديگري مي‌نوشت، چشمان گشاد سميرا مي‌ديدند كه همين صفر بي‌سرنوشت در كنار اعداد ديگر چگونه باد مي‌كند، پروار مي‌شود و خبر از دسته چك‌ها و فيش‌هاي حقوقي مي‌دهد، خبر از آينده‌اي كه در همنشيني 6 صفر كنار اعداد ديگر معنا مي‌شود، آينده‌اي با خط‌كش موفقيت و تضمين يك زندگي معمولي و بي‌درد و غصه. نجواهاي بي‌امان مشاور مدرسه و عمق هولناك صفرها پيروز شدند، اما پيروزي آنها چندان با دوام نبود. سميرا حسابداري خواند و حسابدار شد تا زندگي را با خط‌كش اعداد پيش ببرد و ديگر آن صفرهاي ترسناك را به تنهايي نبيند، با اين حال،‌ دارقالي كه گوشه بهارخواب خانه بود، انگشتان پدري كه شب‌ها روي تار زخمه مي‌زدند، صف قلم‌مو‌ها روي ميز تحرير، هر شب لالايي رنگ و لعاب براي او مي‌خواندند از دنيايي مي‌گفتند كه با متر و خط‌كش اندازه نمي‌شود، دنيايي كه در آن رنگ و سكوت و آتش، از كبودي‌ها و سرخ‌فام‌ها خيال مي‌سازند. سميرا 6 سال پيش بالاخره توانست از خاطره چشم‌هاي درشت و سرزنشگر مشاور مدرسه‌اش خلاص شود. تكه كاغذي كنار هزاران كاغذ زرد و سبز آگهي استخدام پژوهشگر روي ديوار خيابان، او را براي هميشه از دنياي خط‌كش‌ها و اعداد به وادي رنگ و قلم برد. با اين حال، مرداب بي‌انتهاي صفرهاي اشتغال به صنايع‌دستي، هرگز او را رها نكرد. سميرا پس از گذراندن دوره‌هاي ميناكاري و ساعت‌ها كار تجربي كنار استادكاران تصميم گرفت تا سنگيني زندگي را روي پاهاي خود تجربه كند، كارگاهي بزند و روزهايش را ميان گرماي كوره و رنگ‌ها بگذراند. سميرا همان روزها سراغ بيمه‌ كردن آينده‌اش رفت كه بيمه صنايع‌دستي قطع شد، سال ۹۳ زمان مناسبي براي تغيير مسير زندگي نبود. پيش‌بيني‌هاي مشاور مدرسه يكي پشت ديگري درست از آب در مي‌آمدند، بيمه صنايع‌دستي قطع شد، مسوولان معاونت ميراث‌فرهنگي با خوشحالي پيشنهاد كردند كه صنعتگران خود را به عنوان عشاير و روستايي‌ها بيمه كنند و از صد هزار تومان عايدي بيشتر كيفور شوند. كاغذهاي بيمه عشاير و روستايي به دست ميناكاران امضا نشد، اما برگه‌هاي بعدي هم بيمه‌اي مختص شاغلان حوزه صنايع‌دستي نبود، اين‌بار، فرم خام بيمه با سربرگ بيمه قاليبافي معرفي شد. سميرا و حدود هزار و ۵۰۰ نفري كه در اصفهان مينا مي‌ساختند، ‌دارقالي نداشتند، به دست قلم‌مو مي‌گرفتند نه موي فرشبافي، با اين حال، همين بيمه نيز در كل شهر استان اصفهان بيش از ۹۰ نفر ظرفيت نداشت، بيمه‌اي با متر ۹۰ نفر، در صورت تعويق يك پرداخت، از بين مي‌رفت و ديگر امكان برگشت آن نبود. از آن ۹۰ نفر در شهر اصفهان كه به يمن پاهاي پرتواني كه توانستند روزهاي متمادي پله‌هاي سازمان را بالا بروند و غول‌هاي عجيب‌الخلقه را پشت سر بگذرانند، حالا تعداد قابل ‌توجهي بيمه ندارند، يك پرداخت معوق و تمام. البته روزگار آنهايي كه پرداخت حق بيمه را هيچ ‌وقت به روز يكم ماه بعد موكول نكردند، در اين روزهاي شيوع كرونا چندان حسدبرانگيز نيست، بيمه قاليبافي مشمول بيكاري نمي‌شود. بيمه قاليبافان، بيكاري شاغلان صنايع‌دستي را در نظر نگرفته است، اگر اين افراد زنده باشند و روي دوران بازنشستگي را ببينند، اگر شمار چك‌هاي برگشتي‌ يا بارهاي تلنبار شده‌شان به آن حدي نرسد كه عطاي صنايع‌دستي را به لقاي آن ببخشند، اگر مثل مشاور مدرسه سميرا، خط‌كش به دست نگيرند و نتايج چرتكه‌شان آنها را به سوي بيكاري يا كار در آرايشگاه سوق ندهد، مي‌توانند در بهترين حالت چندرغازي از بيمه براي روزهاي بازنشستگي بگيرند.

حالا شيوع كرونا، فروش سميرا را به صفر رسانده، اما اين وضعيت نه مختص فعالان حوزه صنايع‌دستي است و نه ميناكاران، حالا بسياري از مشاغل در گرداب صفرهاي بانكي فرو مي‌روند، اما پيش از شيوع اين ويروس هم چرخ كارگاه سميرا به سختي مي‌چرخيد. ذوب و انهدام معاونت صنايع‌دستي در سازمان ميراث‌فرهنگي و گردشگري نقطه آغازي براي شروع پايان‌هاي بي‌شمار بر روزهاي خوش ديروز بود. علاوه بر اين، لعاب و رنگ مينا، راهي طولاني را از تركيه تا اصفهان طي مي‌كردند، اعداد كه روي نمودار قيمت دلار به پرواز درآمدند، قيمت يك كيلو لعاب و رنگ از ۴۰۰ هزار تومان به بيش از يك ميليون تومان رسيد. بار رنگ و لعاب روزها پشت مرزها تلنبار شدند تا قيمت تا سرحد آمال واردكنندگان بالا برود و پس از ماه‌ها انتظار بالاخره به كارگاه‌هاي توليد ارسال شوند. همزمان با اين تغييرات، شركتي در ظاهر خصوصي، مهم‌ترين نمايشگاه صنايع‌دستي اصفهان را در چنبره گرفت. رمضان، محرم، صفر سه ماهي بودند كه تلفن سميرا زنگ نمي‌خورد و كوزه جديدي را براي رنگ و لعاب روي ميز كارگاهش نمي‌گذاشت، تمام چشم اميد او و 12 زن ديگر كارگاه، به فروش شب عيد و برگزاري نمايشگاه چهل‌ستون بود. سيل سال ۹۷، هم مسافران را از اصفهان بيرون ريخت و هم مشتريان را از نمايشگاه. سميرا صبح‌هاي باراني را به سمت نمايشگاه مي‌رفت و شب ساعت هشت با جيبي خالي سلانه‌سلانه به خانه برمي‌گشت. ۷ ميليون تومان براي اجاره ۹ متر غرفه هرگز به دخل كارگاه بازنگشت. ركود از روزهاي باراني اصفهان تا گرماي خرداد تهران دنبال شد. افتتاح مجتمع فروش صنايع‌دستي در يكي از طبقات يكي از مجتمع‌هاي تجاري ميدان فردوسي، خبري بود كه حالا در پستوي آرشيو خبرگزاري‌ها زنگ زده است. بازيگران، سيل فلاش دوربين‌ها، معاون‌ها و مديران كل و مديران جزء و مديران مياني آمدند و افتتاح كردند و رفتند و پس از آنها ديگر پاي هيچ رهگذري به اين طبقه باز نشد. مينا و برخي دوستانش كه توانسته بودند با 50 ميليون پول پيش حجره‌اي اجاره كنند، يكي پس از ديگري از شر اين مغازه‌ها خلاص شدند تا پيش از اين متضرر نشوند، حالا حتي يك سال از زمان افتتاح اين مجتمع در تهران نمي‌گذرد اما بيشتر مغازه‌ها خالي‌اند. با ضرري كه از اجاره بي‌سود اين مغازه حاصل شد، سميرا دوباره به كارگاه خود در اصفهان برگشت، اما اصفهان نيز نويدبخش روزهايي خوبي براي او نبود، خانه تاريخي جواهري، كه كارگاه او بود، به بخش خصوصي واگذار شد. خانه جواهري به همراه دو خانه تاريخي ديگر، اندك لطفي بود كه معاونت صنايع‌دستي به صنعتگران اصفهان كرده بود، اين خانه‌ها به ازاي اجاره ماهيانه‌اي اندكي به هنرمندان واگذار مي‌شدند. سميرا يك‌سال در صف متقاضيان روزشماري كرد تا توانست حدود 30 متر از اين كارگاه را اجاره كند و ميز و چرخ و ابزار كارش را به زير سقف اين خانه قاجاري ببرد. اما اين خانه‌ در مزايده‌اي به بخش خصوصي واگذار شد. پس از آن، تلفن سميرا هر روز زنگ مي‌خورد و صداي مردي از پشت تلفن به گوش مي‌رسيد كه با صدايي جدي اخطار تخليه مي‌داد، مي‌گفت كار مناقصه تمام شده است، اتاق را خالي كنيد و بعد از اين شما هستيد و بخش خصوصي، اجاره‌هاي‌تان را از آنها بپرسيد و ديگر بار مسووليتي به دوش ما نيست. اين بخش خصوصي، همان شركتي بود كه غرفه‌هاي 9 متري را 7ميليون تومان اجاره مي‌داد، شركتي كه بازنشستگان سازمان ميراث‌فرهنگي اصفهان آن را دور هم ثبت كرده بودند. حالا در مناقصه‌اي، بخش خصوصي به معناي شركتي برخاسته از دولت مي‌خواست هر متر از اين كارگاه را ۲۷ هزار و ۵۰۰ تومان اجاره بدهد، افزايش اجاره هشت برابري كه صرفا در پي يك انتقال درون سازماني صورت گرفته بود.

نيمه دوم سال ۹۸، نيمه بي‌توريست اصفهان بود، رنگ قرمز روي نقشه ايران نشان از خطر مي‌داد و كمتر توريستي حاضر بود تا توصيه‌هاي جدي كشورش را مبني بر «به ايران سفر نكنيد، مگر در شرايط اضطرار» ناديده بگيرد. سيل، سيطره بخش خصوصي كه خصوصي هم نبود، غياب توريست‌ها و نهايتا شيوع كرونا آخرين مهر كسادي را به كارگاه‌هاي توليد صنايع‌دستي اصفهان زد. حالا از نيمه اول اسفند است كه سفارش‌ها، گردي ترسناك صفر را به خود ديده‌اند. حالا وعده‌هاي معاونت ميراث‌فرهنگي نيز چندان تفاوتي با صفر درآمد كارگاه‌ها ندارد، پس از اعتراض ساكنان خانه ‌تاريخي، بازنشستگان ميراث‌فرهنگي كه در روزهاي كرونا هم چك‌هاي اجاره خود را پيش‌پيش گرفته بودند، تصميم گرفتند لطفي عظيم در حق شاغلان بكنند و نهايتا چك اجاره اسفند را پس از طي روال اداري و در صورت اثبات صفر بودن درآمد، به آنها بازگردانند. حالا آخرين وعده معاونت، ارايه تسهيلاتي است كه نه شرايط آن مشخص است و نه مقدارش. قرار است روز ۱۵ ارديبهشت صفحه وب‌سايت معاونت ميراث ‌فرهنگي متقاضياني را كه آنقدر خوشبخت بوده‌اند كه بتوانند خبر ارايه اين تسهيلات را از زبان همكاران‌شان بشنوند، به سوي اين تسهيلات هدايت كند، اما حالا و پنج روز پيش از زمان موعد، نه شرايط مشخص است، نه مقدار وام و نه هيچ چيز ديگر. تجربه اخذ وام‌هاي قبلي در حوزه صنايع‌دستي نيز دست‌كمي از هفت خان رستم نداشته و حالا سميرا بعد از چندين سال مراجعه مكرر به ساختمان سازمان ميراث‌فرهنگي استان اصفهان آموخته كه چشم‌ پوشيدن از اين تسهيلات هزار بار بهتر از چشم اميد داشتن به آن است. او مي‌گويد: «ما از جيب مي‌خوريم، براي نمايشگاه‌ها ضابطه و رابطه نداريم كه دعوت بشيم، براي گرفتن وام ضامن كارمند رسمي نداريم، در كارگاهمون بسته است اما اجاره مي‌ديم و چون جنس درجه يك توليد مي‌كنيم و قيمت كارامون بالاست، معاونت صنايع‌دستي براي صادرات از ما خريد نمي‌كنه، جنس‌هاي بازاري و دسته سوم رو ارزون مي‌خرن تا بيشتر صادر كنن، مي‌گن كه اونا تشخيص نمي‌دن اين جنس دسته چندمه، همين كه رنگ و لعاب داره و چشمو بگيره كافيه.»

 

نمايشگاه خودماني‌ها

مهري نقشه‌كشي صنعتي خوانده اما حالا روي پارچه‌ها نقش مي‌كشد. كارگاه او كيلومترها با سمنان فاصله دارد، با اين حال او هر روز اين مسير را طي مي‌كند تا دوباره روي پارچه‌ها قلم بزند، در اين كارها حالا دو ماهي مي‌شود كه بسته است. از هفته دوم اسفند، جز دوستان و آشنايان، مشتري ديگري زنگ گوشي مهري را به صدا درنياورد، توپ پارچه‌ها و سطل رنگ‌ها دست نخورده ماندند و دو ماه ديگ بخار كارگاه نجوشيد و بخاري از آن ساطع نشد. مهري، با
41 سال سن دو ماهي مي‌شود كه بالاخره توانسته بخشي از درآمد ماهانه خود را به عنوان حق بيمه بپردازد، با اين حال جز يك دفترچه تامين‌ اجتماعي نصيب ديگري ندارد و حالا كسادي دو ماه و بيكاري‌اش را از جيب بخيه خورده‌اش برمي‌دارد. مهري بعد از گرفتن اين وام ديگر سراغي از الطاف معاونت ميراث‌فرهنگي نگرفت، وام‌ها، تسهيلات، برنامه‌ها، نمايشگاه‌ها و تمام ابتكارات اين معاونت را چيزي جز دردسر نمي‌داند. دو سال پيش و به يمن كارگاه اين امكان را داشت كه ۴۰۰ ميليون تومان وام بگيرد، اما نه سند زمين شهري داشت و نه سه ضامن كارمند با فيش حقوقي رسمي، ضمانت روستايي قبول نمي‌شد و هربار كه مهري شال و كلاه مي‌كرد و به سمت اداره ميراث‌فرهنگي استان مي‌رفت، با يك كسري ديگر در مداركش بازمي‌گشت. اين امكان چنان ناممكن بود كه به قول مهري، شرايط و ضوابط سنگيني داشت كه فقط در حد يك امكان دست‌نيافتني و ناممكن مي‌ماند. مهري وام را براي خريد پارچه مي‌خواست، پنبه كه گران شد، قيمت پارچه از متري ۲۰ هزار تومان به بالاي ۶۰ هزار تومان طي يك‌سال رسيد. پارچه گران شد و بسياري از همكاران مهري تصميم گرفتند از پارچه‌هاي ارزان‌تري استفاده كنند، اما او به اين تصميم رضا نداد و در حالي كه فروشنده عمده پارچه پشت تلفن او را ترغيب مي‌كرد كه قلم‌زني روي اين پارچه‌هاي ارزان و بي‌كيفيت چندان تفاوتي با پارچه‌هاي اعلا ندارد، او مصر بود كه همان پارچه‌هاي قديمي را مي‌خواهد و با عصبانيت گوشي تلفن را قطع مي‌كرد. اين عصبانيت موقع خريد رنگ و شركت در نمايشگاه تشديد مي‌شد. داشتن چند متر غرفه در نمايشگاه هفته صنايع‌دستي تهران حالا براي مهري به آرزوي دست‌نيافتني تبديل شده است، او سال گذشته 6 متر جا را با يكي از همكارانش شريك شد، اما نتيجه‌‌اي حاصل نشد. سهميه‌هاي مشخص براي هر استان ناكافي است، در اين ميان برخي با يك تماس تلفن مي‌توانند غرفه‌هاي خود را با آسودگي خيال برپا كنند و هر قدر زمان اين تماس‌هاي تلفني كوتاه‌تر باشد، امكان گرفتن غرفه در بهترين جاي نمايشگاه ميسرتر است. دلسردي‌هاي مكرر حالا بيش از همه از تنوع كارهاي او كاسته است، قبلا جليقه، مانتو، شال، كيف، كوسن، پرده و روتختي كنار ديوار و روميزي كارگاهش را پر مي‌كرد، اما حالا مهري فقط روميزي سفارش مي‌گيرد و ديگر دل و دماغ آن خلاقيت‌ها را ندارد. مهري و دو زني كه به عنوان شغل دوم و سوم نيمه‌وقت در اين كارگاه مشغول هستند، حالا دو ماه است كه از جيب مي‌خورند، اين روال براي آنها فارغ از روال زندگي بخش بزرگي از هموطنان و همشهري‌هاي‌شان نيست، تنها روال متفاوت، بيمه‌اي است كه شامل بيكاري نمي‌شود، تسهيلاتي كه شامل مهري و كارگاهش نمي‌شود، نمايشگاهي كه شامل غرفه كارگاه نمي‌شود.

 

سوزن‌دوزان بي‌شناسنامه

پدر از مهاجران سيستان و بلوچستان است، پدربزرگ هم از عشاير مرزي پاكستان بود، پدر و پدربزرگ فراموش كردند كه شناسنامه بگيرند، حالا در خانه‌اي 7‌نفره، تنها يك شناسنامه و يك كارت ملي هست، مادر يارانه مي‌گيرد، مادر قرص‌هاي متادون را از زير دست و بال شوهرش جمع مي‌كند، مادر سوزن‌دوزي مي‌كند تا همراه با كودكاني كه سر چهارراه كار مي‌كنند، ناني براي شب و بالشي براي خواب تهيه كند. چهار مادر سيستاني، حالا در حاشيه شهر كرمان، اجاره خانه، روغن، رب و نان‌شان را از فروش دستبند، پابند و گوشواره‌هاي سوزن‌دوزي شده در مي‌آورند. در خانه‌اي ديگر، مادري سه فرزند معلول دارد، شوهر كارگر كارمزد است و حالا دو ماهي است كه كارگاه‌هاي ساختماني خوابيده‌اند و پدر خانواده شب‌ها بيدار است و صبح‌ها در خواب و خماري. پدر سال‌هاست كه مي‌خواهد با آزمايش دي‌.‌ان.اي و قرابت فاميلي ثابت كند كه ايراني است، شناسنامه بگيرد، چند صد تومان يارانه داشته باشد، اما خواب‌هاي روز مانع از هر تحركي است و در اين ميان، مادر هر روز شاهد به تحليل رفتن عضلات پسرانش است، سه پسر بي‌شناسنامه‌اش كه به آهستگي به سوي فلجي مي‌روند، دست آنها توان بالا آوردن قاشق را ندارد، گردن آنها توان چرخش ندارد، پاهاي آنها توان خم‌ و گرد‌شدن ندارد. اين مادر دختر ۱۷ ساله‌اي هم دارد، دختري با يك دختر ديگر در آغوش، با شوهري معتاد كه پيش از روزگار شيوع كرونا درخواست طلاق دختر ۱۷ ساله را امضا كرده است. اين دختر ۱۷ ساله و فرزند دو ساله‌اش همين روزهاست كه به اتاق چندمتري پدري برگردند و كنار پدري در خواب و برادراني معلول، خيره به عمق خالي بشقاب‌هاي روي سفره بشوند، خيره به دستان مادري كه تندتند سوزن‌دوزي مي‌كند و دستبند و پابندهايي مي‌دوزد كه در گالري‌هاي تهران به قيمت‌هاي گزاف فروخته شوند، دستبند و پابندهايي كه سوي چشمان اين مادر را مثل عضلات بدن پسرانش به تحليل مي‌برد. مائده، اين سوزن‌دوزي‌ها را از اين چهار مادر ساكن در اتاق‌هاي چندمتري و درگير در گرداب مشكلات و چند ده زن روستايي پيش‌خريد و بازاريابي مي‌كند. حالا دو ماهي مي‌شود كه مائده نمي‌تواند درخواست‌هاي اين مادران را پاسخ بدهد، ظرافت سوزن‌دوزي‌ها روي دستبندها و پابندها دو ماه است كه به فروش نرفته‌اند، اگر هم رفته‌اند هنوز پولي پرداخت نشده است، مائده مي‌گويد كه فروش اين صنايع‌دستي خرد تنها راه درآمد اين خانواده‌ها بود كه به كمك‌هاي مردمي وابستگي نداشت. غياب شناسنامه براي اين خانواده‌ها، يعني حتي اندك كمك‌هاي بهزيستي و كميته هم از آنها دريغ مي‌شود، يعني حتي از دريافت وام يك ميليون توماني نيز بي‌بهره‌اند، يعني حتي امكان داشتن بيمه و يارانه هم ندارند. مائده حالا سردرگم، از تعداد تماس‌هاي بالاي اين مادران كلافه است، كلافه است چون نه ديگر پولي براي پيش‌پرداخت، نه توان خريد دارد و نه اندك اميدي براي بهبود وضعيت آنها.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون