در ادب و اهميت گفتوگو
سيدعليميرفتاح
راست باشيم يا چپ، مومن باشيم يا دهري، سنتي باشيم يا مدرن، اينطرفي باشيم يا آنطرفي، به جايي رسيدهايم، در موقعيتي قرار داريم، از حيث تاريخي از گداري بايد بگذريم كه جز گفتوگو چارهاي نداريم. نه فقط تجربه اين چهل ساله، بلكه تجربه قرن اخير ميآموزدمان از تخطئه بلكه از هدم يكديگر دست برداريم و طريق مسالمتآميز اما مفيدي برگزينيم. خوب كه نگاه كنيم ديگر نه تيري در تركشهايمان مانده، نه انرژي جنگ و مجادله در تن و بدنمان و نه اصلا فرصتي هست تا تتمهاش را به نزاع بيحاصل بسپريم. عقل و شرع و تجربه و تاريخ حكم ميكنند هركه هستيم و هرچه هستيم- براي حفظ بقا هم كه شده- لااقل با برادرانمان طريق مدارا پيش بگيريم و صريح و بيمجامله، بيتعارف و بيتشريفات تن به گفتوگو دهيم. در مقام حرف البته همه دم از گفتوگو ميزنند. من روزنامهنگار كه سهل است، روسا و وكلا و وزرا و اعاظم هم به گفتوگو روي خوش نشان ميدهند و چنين مينمايند كه حاضرند با دوست و دشمن بگويند و بشنوند. خيلي هم خوب. كور از خدا چه ميخواهد جز دو چشم بينا. اما از ادعا تا عمل درهاي است كه با خوشرويي و تظاهر پر نميشود. در عمل ما نه گفتوشنود كه گفتوگفت ميكنيم و گوشها را از ميان برميداريم. سالها پيش مرحوم ايرج در ستايش خراسانيها گفته بود «خراساني دو لب ده گوش دارد/ خراسان مردم باهوش دارد». نه فقط ايرج كه باقي دردمندان و متفكران نيز دريافته بودند كه ما زبان را واداشتهايم تا جور گوش را بكشد، دهبرابر قوه سامعه سعي و تلاش كند. بزرگان دين و اخلاق بيوجه ما را وصيت فراوان نكردهاند به پرشنيدن و كم گفتن. اين هم جالب توجه تامل است كه در تطاول عامه «گفتوشنود» تبديل به «گفتوگو» شده. يعني ميگوييم كه بگويد، ميگويد كه بگوييم. نميدانم آيا شما مذاكرات مجلس خبرگان قانون اساسي را شنيدهايد يا نه. اگر نشنيدهايد توصيه ميكنم در سايت شبكه مستند بيابيد و بشنويد. امكان ندارد بشنويد اما دلتان براي رييسجلسه، مرحوم بهشتي نسوزد. درباره مردم كوچه و بازار يا روشنفكرهاي سر از تخم درآورده حرف نميزنم بلكه از بزرگان و هوشياران و علما و اعاظمي حرف ميزنم كه ذرهاي در درايت و حسن نيت و خدمت و زحمتشان ترديد ندارم. معالوصف همينكه مذاكرات را ميشنويم درمييابيم كه در سير اغلب مباحث حلقه مفقوده گوش آشكارا خودنمايي ميكند و هيچكس حوصله شنيدن ندارد. الان هم كسي نميشنود، چه در مجلس چه در كوچه و خيابان. من و شما نيز از فقدان گوش رنج ميبريم و ميل به گفتن دروازههاي سمعمان را چنان بسته كه هيچوقت دقيقا نميدانيم طرف مقابلمان چه ميگويد و چه ميخواهد و چه در سر دارد. نگران نباشيد زيرا طرف مقابل هم نميداند شما چه ميگوييد و چه ميخواهيد و چه در سر داريد. ما – فارغ از اينكه چه كارهايم و در چه موقعيتي قرار داريم- در «شنيدن» ضعيفيم و نه فقط در عرصههاي سياسي و عمومي بلكه در گفتوگوهاي دوستانه و خانوادگي نيز حوصله زبان به كام گرفتن نداريم. پدر حوصله شنيدن فرزندش را ندارد، زن حوصله شنيدن شوهرش را، بچهها هم هردورا. مسوولان و ملت هم هكذا. در ظاهر البته رعايت ادب ميكنيم ساكت ميشويم به حرف طرف مقابل گوش ميدهيم؛ حتي محض رعايت ادب سري هم به تاييد تكان ميدهيم. اما اگركسي بتواند وارد ذهن و ضميرمان شود آشكارا ميبيند كه داريم به جواب ميانديشيم، نميانديشيم بلكه براي جوابهاي محكم و دندانشكن دست و پاي ذهني ميزنيم و لحظه سكوت، حتي مكث چند ثانيهاي طرف مقابل را به كمين مينشينيم كه سريع مدار سخن را برگردانيم و لگام ديالوگ را به دست بگيريم و راي خود را پيش ببريم. گفتوگوهاي سياسي و اجتماعي ما لااقل در صدسال اخير به بازي تخت شاه مال من است ميماند. ما ديالوگ نميكنيم تا تبادل نظر كرده باشيم. مطلقا از تبادل نظر خبري نيست. نه فقط از تبادل كه حتي از تفاهم ساده هم خبري نيست. چون نيك بنگريد ما از موقعيتهاي گفتوگو استفاده ميكنيم تا سخنراني كنيم، محيط مناسب باشد درس بدهيم، پاش بيفتد ديگران را شگفتزده كنيم و خود را همچون طاوس عليين نمايش دهيم. اسما ديالوگ ميكنيم اما رسما مونولوگ ميكنيم به مونولوگمان هم مبتهج و مفتخريم. تمناي تجلي جزو خصوصيات انساني است، نميشود كنارش گذاشت هرچند ميشود تحت كنترلش درآورد و به قيود اخلاقي و مدني مقيدش كرد؛ به عبارت صريحتر از دست تمناي تجلي خلاصي نداريم، به خصوص وقتي صاحب هنر باشيم و چيزي براي عرضه در وجودمان بيتابي كند. پريرو تاب مستوري ندارد، در قفس وجود ما هم كلمات همچون كبوتراني دلتنگ خود را به ديوارهها ميكوبند تا از مفر زبان بيرون بجهند و چون تير از شست رها شوند. گفتوگو اقتضائاتي دارد، آدابي دارد، مقدمات و ملزوماتي ميخواهد تا اولا امكان گفتوگو، بهتر بگويم امكان گفتوشنود فراهم شود ثانيا فكرها را به حركت وادارد و ما را از جايي كه هستيم جلو ببرد. البته ما با موانعي بيش از اينها مواجهيم. به ويژه در عالم سياست علاوه بر موانع روانشناختي و جامعهشناسانه با موانع ديگري هم روبهرو هستيم. يكي از چيزهايي كه باعث مجملگويي و درآميختن حرفهاي جدي به تعارفات و تشريفات ميشود همين ترس از هزينههاي احتمالي گفتوگوست. من البته اكنون در مقام آسيبشناسي گفتوگو نيستم بلكه صرفا به بهانه افتتاح صفحه گفتوگو در «اعتماد» خواستم در همين بادي امر بگويم كه بر مشكلات و موانع اين فن شريف آگاهم و ميدانم كه از چه مسير سخت و صعبي بايد بگذرم بلكه بگذريم. اما لازم است تصريح كنم كه نيازمنديم از طريق گفتوگوهاي صريح به مفاهمه و درك متقابل برسيم بلكه بتوانيم براي بيرون رفتن از ورطه وضع موجود تمهيداتي بينديشيم. بدون آزادي بيان، بدون احترام به آراي مخالف، بدون رعايت ادب گفتوگو، بدون تحمل و بدون شنيدن ديگري محال است بتوانيم دست در دست هم دهيم به مهر تا ميهن خويش را كنيم آباد.