بذري كه رادي كاشت
بابك احمدي
يكي، دو روزي ميگذشت كه حميد سمندريان ديگر در ميان ما نبود. جمعي از هنرمندان دور هم جمع شدند و بزرگداشتي به ميزباني مجموعه تئاترشهر برگزار كردند. هر كسي روي سن رفت و خاطرهاي گفت از حسن رفتار و راستي كردار. بين تمام تعريف و تمجيدهاي احساسي مرسوم جلسههايي اينچنين يك نفر به نكته مهمي اشاره كرد كه تا همين امروز در گوشم زنگ ميزند؛ و من هر چه پيش ميرويم، آثارش را در عمل بيشتر درك ميكنم. چه خوب و چه بد، تئاتر ما ساختماني دارد مبتني بر لزوم وجود ريش سفيد و بزرگتر، گرچه وقتي به تئاتر و هنر در جهان هم نگاه كنيم با ميزاني چرخاندن زاويه نگاه ميتوان دريافت آنجا هم وقتي نام رومئو كاستلوچي، پينا باوش، هارولد پينتر و غيره مطرح ميشود، آئورايي شكل ميگيرد مشتق از احترام. به هر حال هر جامعهاي در مواقع و مقاطع ضرور به شيوه خودش ارجاع ميدهد به سبك قدما و سير و سلوك آنها. حالا ما اينجا سنت ديني و عرفاني و اشراقي پررنگتري داشتيم، دنبال «بزرگتري» ميگرديم كه با اشارهاي از گردنههاي خطير عبورمان دهد، آنجا از قرني به بعد رونسانسي شكل گرفت و امور طور ديگري پيش رفت. باري به هر جهت ما به همچين شخصيتهايي نياز داريم و در عين حال براي افراد در اين جايگاه احترام قائليم. به ابتداي نوشته برگردم. آن هنرمند در بزرگداشت حميد سمندريان به همين نكته اشاره كرد، اينكه بعد از او تئاتر ما ديگر بزرگتر ندارد كه در صورت پيش آمدِ ناراست، پيشنهادي دهد و كژي راست كند. به جرات ميتوان گفت، وقتي زندهياد اكبر رادي هم در سال 86 چشم بر جهان فرو بست، نمايشنامهنويسي معاصر ما بزرگتري از كف داد. چهرهاي كه نزد بسياري وجه معلمي داشت. براي جوانهاي دهه 60 و 70 كه با فقر نمايشنامههاي جدي ايراني مواجه بودند و در عطش توجه به داشتههاي وطني و خلق جهان شخصيتهاي ايراني تشنه لبان ميگشتند، وجود نامهاي بلندي مانند اكبر رادي غنيمت بود. جوانان آن روزگار حالا به مردان ميانسال امروز بدل شدهاند و نمايشنامههاي جدي نوشته و مينويسند. اگر امروز ميتوانيم نمايشنامههاي متعدد ايراني نام ببريم بيشك مديون بذري است كه در دورهاي توسط راديها در خاك دانشگاههاي ما كاشته شد.