• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4640 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت

كرونا بيماري پست‌مدرن در گفتار رضا داوري اردكاني فيلسوف ايراني

نجات آنجاست كه خطر آنجاست

تجدد به عنوان نظام سامان كنوني

نظام سامان زندگي كنوني كدام است و بر چه اصولي مبتني است؟ نظام كنوني زندگي نامش تجدد است. بناي تجدد از سه، چهار قرن پيش با اصول خاص گذاشته شده، اين اصول كه راهنماي علم و عمل ماست، در روح و جان مردمان هم خانه كرده است به قسمي كه ميان نظمي كه مي‌خواست بيايد و بشري كه بايد آن نظم را برقرار سازد، تناسب و تعادلي برقرار شده است. در اين بنيانگذاري خردي به وجود آمده كه توانست و هم‌اكنون نيز مي‌تواند طرح تسخير جهان و طبيعت را اجرا كند و نظامي نو در زندگي پديد آورد و مخصوصا كارساز كار معاش باشد. اين عقل، عقلي كه صورت خاص و نمايانش علم و تكنولوژي بود. اين توهم كه بشر تكنولوژي را براي تسهيل زندگي خود ساخته است، گرچه به كلي نادرست نيست و بشر همواره وسايلي براي خود ساخته است، در مورد تكنولوژي جديد ساده‌انگارانه است. بي‌ترديد سياست و فهم جديد و به‌ طور كلي طرح تجدد با بهبود زندگي انسان مناسبت داشته است. اما اين گمان كه بشر تكنولوژي را براي رسيدن به مقاصد خود ساخته و مي‌تواند در آن هر تصرفي بكند و آن را در هر راهي به كار برد، انديشيده و درست نيست. اگر تكنولوژي صرفا وسيله بود، بايد آفت و آسيب نداشته باشد و اگر داشت، بتوان آن را رفع كرد.

 

ذات تكنولوژي

سخن سطحي‌تر آن است كه تكنيك در ذات خود خوب است، اما صاحبان اغراض شوم آن را گاهي براي مقاصد پليد و در راه ويرانگري به كار مي‌برند. شايد تا قرن بيستم اين حرف‌ها توجيهي داشت. اما اكنون كه روزبه‌روز زمين و هوا و دريا آلوده‌تر مي‌شود و هيچ راهي براي رفع اين آلودگي‌ها روزافزون نيست، بايد پذيرفت كه تكنيك راه خود را مي‌رود. طبيعت قبل از تجدد، ماده تصرف و شي مرده نبود، بلكه زندگي و نشاط داشت، اما اكنون نه فقط ماده تصرف بلكه كانون انبار پليدي‌هاي تكنيكي و سراسر آلوده است. رمانتيك‌ها اولين كساني بودند كه گفته‌اند بايد علم و تكنيك را از چنگال بدخواهان و سودجويان بيرون آورد و آن را صرفا در راه خير و صلاح به كار برد و از ساخت و پرداخت تكنولوژي‌هاي مضر و ويرانگر جلوگيري كرد. اين حرفي است كه چون با خير و صلاح بشر تناسب دارد، آسان‌تر در خرد همگاني مي‌گنجد و ما نيز آن را مي‌پسنديم و دوست مي‌داريم و اينجا و آنجا آن را حتي گاهي به عنوان نظر علمي و فلسفي تكرار مي‌كنيم و كاش آن را دوست نمي‌داشتيم، زيرا در آن صورت بهتر مي‌توانستيم دريابيم كه چه آرزو و تمناي محالي داريم.

اگر مي‌شد و مي‌شود آبي را كه از اعماق زمين كشيده‌ايم، به جاي اولش بر گردانيم و هوا و دريا و خاك را از آلودگي‌ها و آسيب‌ها و پليدي‌ها پاك كنيم و سلاح‌هاي مخوف شيميايي و ميكروبي و اتمي اسباب بازي باشند، چرا تاكنون هيچ كوششي براي رفع آلودگي‌ها و تدارك ويرانگري‌ها و جنايت‌ها نشده و اگر هم اندك كوششي شده، به جايي نرسيده؟ ماركس مي‌گفت كه چون تكنيك در جاي خود قرار ندارد، سرمايه‌داري و پرولتاريا را با خود بيگانه كرده است. براي رفع اين عيب و انحراف بايد تكنيك از دست سرمايه‌داري بيرون‌ آيد و به صاحب اصلي‌اش يعني پرولتاريا داده شود. توهم زيبايي بود، اما ديديم كه سرانجامش چه شد. جهان كنوني برمبناي اصولي استوار است و چرخ آن نه به حكم راي و سليقه و ذوق اشخاص بلكه با قواعد علم و تكنولوژي مي‌گردد. اين علم و تكنولوژي را هر كس به هر راهي كه بخواهد، نمي‌تواند ببرد، بلكه مردمان تاحدودي مي‌توانند خود را با اقتضاهاي آن هماهنگ سازند و در اين هماهنگي، قدري نيز بهره‌برداري كنند.

 

تجدد و پيشرفت

پيداست كه اگر علم و تكنولوژي جديد نبود، زندگي آدمي هم در همان طريق قبل از قرون هفدهم و هجدهم ميلادي دوام پيدا مي‌كرد. تحول جهان و حتي تحول در وجود بشر با تفكر جديد و علم و تكنولوژي صورت گرفته است. راستي چرا ما نمي‌توانيم به علم و تكنولوژي بينديشيم و حتي به ديگران هم اجازه انديشيدن را نمي‌دهيم؟ شايد پاسخ اين باشد كه در نظم جهان كنوني، اصول راهنمايي وجود دارد كه طرح چنين پرسش‌هايي را بي‌وجه مي‌داند. وقتي علم و تكنولوژي دائر مدار همه امور عالم است، پرسش از آن چه وجهي دارد؟ نه جهان تجدد بدون علم قوام دارد و نه علم بيرون از جهان براي خود جايي مي‌تواند بيابد.

اصل اساسي تجدد هم پيشرفت است. بي‌ترديد جهان متجدد پيشرفت كرده است. هنوز هم اين پيشرفت البته بيشتر در سطح ادامه دارد. اصل پيشرفت از آن جهت راهبر جهان علم و تكنولوژي شده است كه از صورت يك انديشه و نظر، به يك اعتقاد مبدل شده و با وجود مردمان در آميخته. وجودشان عين اقتضاي پيشرفت شده است. در اينكه تاريخ جديد غربي، تاريخ پيشرفت است، ترديد نمي‌توان كرد. ما هم در اين اصل چون و چرا نمي‌كنيم. متقدمان ما نيز به صورتي از پيشرفت، البته نه به عنوان حاكم بر تاريخ، قائل بودند. مثلا محي‌الدين عربي در فصوص‌الحكم كه هر دوراني را مظهر اسمي از اسما الهي مي‌داند.

مهم اين است كه پيشرفت، نه فقط اصل حاكم بر جهان متجدد، بلكه اصل كلي حاكم بر تاريخ و حتي بر وجود موجودات شده است. ولي اين اصل اختصاص به جهان تجدد و به علم و تكنولوژي دارد و مگر در تاريخ تجدد آدمي از حيث اخلاق به كمال رسيده است؟ آيا هنر اين زمان در قياس با هنر قرون هفدهم و هجدهم اروپا پيشرفت كرده است؟ يونان و يونانيان از زمان هومر و هزيود تا دوره جديد چه پيشرفتي كرده‌اند؟ و ما از زمان كيانيان و هخامنشيان يا از قرون دوم و سوم هجري به چه پيشرفت‌هايي نائل شده‌ايم؟ و ترتيب اين پيشرفت‌ها چگونه بوده است؟ آيا به ‌طور كلي عصر پيشرفت در هنر شعر و اخلاق هم جاري است؟ به نظر نمي‌رسد كه چنين باشد. ولي ما مي‌خواهيم از كنار اين موضوع بگذريم و از آن چشم بپوشيم، زيرا عصر پيشرفت را نمي‌توانيم تاريخي بدانيم و اگر تاريخي بدانيم، چون تاريخ آغاز و انجام دارد، ناگزير بايد مطلق نبودن و موقت بودن دوران حكومت آن را بپذيريم و اين عدول از عهد مدرنيته است. جهان ما نمي‌خواهد عهد مدرنيته را به آساني بشكند و از آن بيرون‌ آيد. حتي كشورها و مردماني كه عهدشان با تجدد نيم‌بند و با ملاحظه بوده است، مي‌خواهند با آن و در آن بمانند.

 

كرونا و تجدد

اكنون كه كرونا آمده است، كساني مي‌پرسند كه آيا كرونا نظم جهان را بر هم مي‌زند؟ از هم‌اكنون كرونا منشا بعضي تغييرها و گرفتاري‌ها شده است، ولي تغيير نظام جهان حرف ديگري است. وضع جهان مسلما تغيير مي‌كند، اما تغيير نظام جهان ساده نيست و كرونا و به‌طور كلي هيچ قدرت نفي‌كننده‌اي نمي‌تواند آن را به آساني تغيير دهد، مگر آنكه اساس تفكر و بينش بشر به كلي دگرگون شود.

نظم جهان در صورتي بر هم مي‌خورد كه نظم ديگري بتواند جاي آن را بگيرد. اين تغيير در حقيقت از اعتبار افتادن اصول كنوني حاكم بر نظم جهان و پديد آمدن و اعتبار يافتن اصول تازه است. چنانكه انبياي الهي با اصول تازه نظم بخش‌هايي از جهان را تغيير داده‌اند و رنسانس با شكستن عهد قرون وسطا اصول ديگري را پيش آورده و با آن عهد ديگري آغاز شده كه به تدريج در همه جهان مورد قبول قرار گرفته است. وحدت و همراهي و همكاري آدميان، هميشه و همواره موقوف و مبتني بر اعتقاد و تعلق به اصولي بوده است. چنانكه اروپا عهد مسيحيت قرون وسطا را در زندگي مدني گسست و به اصول تجدد ملتزم شد. آيا كرونا مي‌تواند در اعتقاد مردم و اصول تجدد خلل وارد كند؟ آيا پس از كرونا جهان ديگر به قدرت علم كنوني و حق تصرف و مالكيت بشر و تسخير موجودات و مخصوصا اينكه تجدد با علم و تكنولوژي‌اش مرتبه كمال زندگي بشر است، اعتقاد نداشته باشد؟

 

نظم تكنيك و اصل پيشرفت

در يك‌صد سال اخير در جهان تحولات بزرگ صورت گرفته است. اما هيچ‌يك از آنها را تغيير در نظام جهان نمي‌توان دانست. وقوع دو جنگ جهاني، انقلاب اكتبر و بحران اقتصادي امريكا در اوايل دهه 30 قرن بيستم و گرفتن اروپاي شرقي در بلوك شوروي پس از جنگ جهاني دوم، پديد آمدن نهضت‌هاي استقلال‌طلبي در آسيا و آفريقا و امريكاي‌لاتين، عبور از جو زمين و سفر به ماه و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، پيشامد بحران بزرگ در منطقه خليج‌فارس و انقلاب اسلامي، حوادث بزرگي بودند كه در همه جهان منشا آثار خوب و بد شدند، اما نظم جهان با آنها دگرگون نشد. نظم جهان اصولي دارد كه همه اعم از كمونيست و سوسياليست و سرمايه‌دار و مستبد و ليبرال دموكرات و مسلمان و مسيحي و يهودي و بودايي، حتي اگر چون و چراهايي هم در آنها داشته باشند، از حكم و اقتضاهاي آنها سرپيچي و نافرماني نمي‌كنند و مگر مي‌توانند نافرماني كنند؟ نظم جهان كنوني، نظم تكنيك است. اين نظم براساس اصولي كه به آنها اشاره شد، به وجود آمده و بر جهان حاكم شده است. اين نظم را اصل پيشرفت رهبري مي‌كند. اصلا اصل پيشرفت، اختصاص به علم و تكنولوژي جديد دارد. اما سير فهم در دوران ما چنان بوده كه گويي اين اصل، اصل مطلق حاكم بر همه ‌چيز و بر سراسر تاريخ بشر است.

 

كتاب كلام تجدد

تكرار كنم كه اصل پيشرفت را قرن هجدهمي‌هاي اروپا براي اولين‌بار به عنوان اصل حاكم بر تاريخ پيش آوردند و عجب آنكه دانشمندان هم همراه فيلسوفان و شايد بيش از آنان در تثيبت اين اصل و قبولاندنش به عنوان اصل كلي تاريخ و حتي حاكم بر همه موجودات كوشيدند. لامارك كه پيشروي نظريه تطور موجودات بود، در وسعت بخشيدن به دايره شمول اين اصل تا حدودي موفق شد، اما نتوانست مقام آن را به عنوان اصل كلي حاكم بر جهان تحكيم كند. به نظر او تحول و تطور موجودات بر اثر سازگاري‌شان با شرايط محيط است. چنانكه پيداست، سازگار شدن مناسبتي با تحول و پيشرفت ندارد. داروين اين نقد را تدارك كرد و با پيش آوردن اصل تنازع بقا، نظريه تطور را به اصل قدرت بشر و غلبه او بر موجودات پيوند زد. در اصل هم پيشرفت و تنازع بقا با هم ملازمت داشتند. داروين اين مناسبت را روشن‌تر كرد و به خودآگاهي تجدد آورد و مگر پيشرفت جز از طريق قهر طبيعت به جهان ميسر مي‌شد؟

كار بزرگ داروين اين بود كه اصل خاص تجدد را به همه دوران‌ زندگي و به همه موجودات ديگر تسري داد و شايد به همين جهت، كتاب منشا انواع او يكي از معروف‌ترين و موثرترين كتاب‌هاي تاريخ بوده است. اين كتاب را شايد بتوان علم كلام تجدد و موثرترين اثر علمي در تاييد و تحكيم اصول جهان جديد دانست. اكنون چگونه ممكن است اعتقاد به اصول تجدد از ميان برود و مگر اصول ديگري به جاي آن پيشنهاد شده است؟ هر تمدني با فهم و خردي خاص و با اعتقاد مردمان به اصول و قواعد و رسوم آن قوام مي‌يابد و پايدار مي‌ماند و اگر اين اعتقادات سست شود، خطر از هم پاشيدگي وجود دارد و مخصوصا لطماتي از بيرون نيز به آن وارد شود، اين خطر بزرگ‌تر و نزديك‌تر مي‌نمايد.

 

زمان پست‌مدرن و عهد پايان يافته

آيا مردمان سراسر روي زمين به هر دليل و از جمله به دليل ابتلاي به كرونا، از تجدد و زندگي در آن ناراضي مي‌شوند و مي‌خواهند كه اين نظم پايان يابد و به جاي آن نظم ديگري بيايد؟ به نظر نمي‌رسد كه چنين باشد. حتي كشورها و ملت‌هايي كه از قدرت‌هاي بزرگ ستمديده و احيانا با آنها در جنگ و نبردند، از نظام تجدد دل نبريده‌اند. آنها فقط مي‌خواهند به رسم ستم و ستمگري پايان دهند و نوعي برابري در روابط بين‌الملل برقرار شود. براي آنها حساب مدرنيته از سياست جداست. اما از حدود به اعتباري صد سال و به اعتبار ديگري پنجاه سال پيش، حادثه ديگري نيز در تاريخ تفكر روي داده است. ديگر اميدي كه از قرون هفدهم و هجدهم در دل‌هاي مردم اروپا وجود داشت و سپس به صورت آرزو در دل مردم همه جهان به وجود آمد، اگر به نوميدي نگراييده باشد، قوت و استواري سابق را ندارد. متفكران زمان ما نيز افق نظام كنوني جهان را روشن نمي‌بينند. زمان، زمان پست‌مدرن است و پست‌مدرن يك فلسفه و سليقه خاص فلسفي در ميان فلسفه‌هاي ديگر نيست كه در درستي و نادرستي آن بحث كنيم. پست‌مدرن يك وضع روحي و اخلاقي و نحوي يافت زمان است و البته انعكاس آن در سياست و ادب و هنر و علم و تكنولوژي نيز آشكار شده است. درست بگوييم، پست‌مدرن فلسفه پايان مدرنيته و گزارش زوال اميد و بسته شدن افق‌هاست. مع‌هذا زمان همچنان زمان مدرن است و همه مردم به درجات در زمان مدرن به‌سر مي‌برند و حتي انديشه پست‌مدرن در انتظار پايان يافتن عمر مدرنيته نيست، بلكه گزارش پايان يافتن يك عهد و يك عهد پايان يافته است.

 

كرونا و تشديد نوميدي

ولي مردم چنانكه گفته شد و نه حتي اهل دانشگاه، خواهان پايان يافتن مدرنيته نيستند و اصلا به آن فكر نمي‌كنند. مردم نمي‌خواهند تجدد برود و زندگي در فضاي مجازي‌اش را دوست مي‌دارند. اما ديگر كسي به آينده‌اي كه اروپاي جديد وعده آن را داده بود، اميد ندارد. تمدن با اعتقاد حفظ مي‌شود و نه با موافقت و مخالفت و اظهار سليقه‌ها. در تجدد مردم براي بهبود زندگي و رسيدن به آزادي از طريق مهار طبيعت و غلبه بر نيروهاي قاهر و سركش طبيعي و اجتماعي و سياسي كوشيده‌اند و اميدوار بوده‌اند كه به مقصود خود نائل شده‌اند. گزارش تاريخ از قرن هجدهم تا آغاز قرن بيستم حاكي از اين كوشش و اميدواري به نتايج آن است. اما از آغاز قرن بيستم و به‌خصوص بعد از جنگ‌هاي جهاني و تجربه نازيسم و بلشويسم، نشانه‌هاي اميد به تدريج از نظرها محو مي‌شود و اين به معني سست شدن اميد و صلح و آزادي و سلامت و آسودگي است. كرونا هم مي‌تواند اين نوميدي را شدت بخشد. البته اين هم چندان بعيد نيست كه صاحب‌نظران نيز به فكر بيفتند كه آدمي در فضاي مجازي با چه سودا و چه اميدي زندگي مي‌كند؟ هرگز شيوع هيچ بيماري واگيردار اين‌چنين نويسندگان و صاحب‌نظران را به تامل در بيماري وانداشته بود. شايد يك وجه آن اين باشد كه كرونا خيلي زود عالمگير شد و مردمان هم، همه با سرگرداني در فضاي مجازي شباهت‌شان به يكديگر بيشتر شده و در تنهايي خود اطلاعات يكسان و القائات مشابه دريافت مي‌كنند. آيا با اين ملاحظات نمي‌توان كرونا را يك بيماري پست‌مدرن دانست؟

بيماري و به‌طور كلي و به‌خصوص اين بيماري، يك امر صرفا پزشكي نيست و اگر بود، كار منحصرا به پزشكان واگذار مي‌شد و اين همه درباره آن حرف نمي‌زدند. اكنون سياست و اقتصاد و فرهنگ و مديريت و تجارت و سوداگري نيز شب و روزشان با كرونا مي‌گذرد. همه از آن مي‌ترسند و كساني هم اميدوارند كه از آن سود و صلاحي عايدشان شود. هم ترسيدن و هم طمع سود و صلاح داشتن، با روحيه و اخلاق پست‌مدرن تناسب دارد. يعني از يكسو، ديگر اطميناني وجود ندارد كه بتوان از عهده يك ويروس كه زندگي‌اش را بر هم زده است، بر‌آيد و از سوي ديگر به هر چيزي و حتي به كرونا هم اميد مي‌بندد.

 

رهايي از غرور

هر چه هست، كرونا مجال فكر كردن به مسائلي را مي‌دهد كه تاكنون انديشيدن به آنها را دوست نمي‌داشتيم. از ابتداي قرن هجدهم تا پايان قرن نوزدهم، غرور همه تواني در وجود بشر بيشتر مي‌شد. حتي در ماركسيسم با اينكه بحران اروپا را مطرح كرده بود، به‌شدت يافتن اين غرور مدد مي‌رساند. در آغاز قرن بيستم زمزمه بحران اروپا درگرفت، اما قدرت تجدد چيزي نبود كه بحران‌هاي فكري و اقتصادي آن را متزلزل سازد. اكنون قضيه دارد صورت تازه‌اي پيدا مي‌كند. آيا اين جهان با همه عظمتي كه دارد، از عهده يك ويروس بر نمي‌آيد و مگر قرار نبود در تجدد شهر صلح و سلامت و آزادي و بي‌مرگ ساخته شود؟ اگر كرونا بتواند ما را از غروري كه داريم، آزاد كند و اندكي به تفكر وادارد و ببينيم با خود و خانه خود چه كرده‌ايم و ما را چه شده است كه از زمين نيز دل كنده و خانه خود را در فضاي مجازي و در ابرهاي اوهام بنا مي‌كنيم، شايد اثر خوبي هم بتوان به آن نسبت داد.

كرونا از هم‌اكنون آسيب‌هاي بزرگ به اقتصاد و سياست و شغل و كار مردمان و به روح و روان آنان زده و اميد و شادي را از آنان گرفته و حتي در جاهايي كه دارد آنجا را ترك مي‌كند، مردمان را تهديد به بازگشت خود يا خويشاوندان خويش مي‌كند. در اين شرايط بهتر است قبل از آنكه به بررسي آثار و نتايج آن بپردازيم، اندكي هم فكر كنيم كه ويروس از كجا آمده و چرا آمده و نكند كه جهان ما، جهان ويروس‌ساز شده باشد كه اگر چنين باشد از شر آن هرگز نمي‌توان در امان بود. ما اگر صرفا به آثار و نتايج خوب و بد كرونا بينديشيم، در عالم اوهام باقي مي‌مانيم.

 

با كرونا سياسي برخورد نكنيم

با كرونا به رسم سياسي كه كم و بيش اينجا و آنجا متداول شده است، نبايد مواجه شد. در فضاي مبهم سياست جهان و به‌خصوص در كشورهاي توسعه‌نيافته، وقتي حكومتي موفق نمي‌شود كه معمولا همچنين است، مخالفان جانشينش مي‌شوند و چون اينها هم از عهده كاري بر نمي‌آيند، دوباره مخالف قبلي يا مخالف ديگري جاي آن را مي‌گيرد و اين از آن روست كه به شرايط امكان‌هاي سياست نمي‌انديشيم و مي‌پنداريم مخالف سياست ناموفق رمز موفقيت را مي‌داند و مشكل‌ها به يد با كفايت او رفع مي‌شود. ولي در زمين مخالفت صرف هيچ گل و گياهي نمي‌رويد. از كرونا كه دشمن دوست و همبستگي مردمان است، اميد مددكاري براي رسيدن به سوسيال دموكراسي و عدالت بهتر و جامعه ديندارتر و سالم‌تر نبايد داشت.

آيه يأس نمي‌خوانم، اما بسيار دشوار مي‌بينم كه كرونا برود و به جاي خود مهر و مودت و رعايت حقوق مردمان و اصلاحات اجتماعي به جاي بگذارد. جهان ما هنوز آنچنان به دوزخ شبيه نشده است كه اهل آن از بسياري گزندگان به مار پناه ببرند. اين جهان اگر توانايي دارد، بايد در برابر كروناها بايستد و اگر توانايي ندارد، چگونه پس از آسيب ديدن‌ها و زخم‌هايي كه دارد، همت خود را صرف اصلاح نظم سرمايه‌داري كند. درست است كه كرونا مي‌تواند آزمايشي براي سنجش خرد و تدبير حكومت‌ها باشد، اما خرد و خردمندي با خود نياورده است كه به آنها ببخشد. مايه تذكري هم اگر در آن باشد اين است كه شما مرا نمي‌شناسيد و نمي‌دانيد كه از كجا آمده‌ام و چرا آمده‌ام و البته اين تذكر خوبي است.

 

فرج بعد از شدت

تاريخ نشان داده است كه به قول هگل از هيچ چيز و از جمله بلايا و مصيبت‌ها درس عبرت نمي‌گيرند. اين قول كه شايد اندكي نيز آميخته به درد باشد تا زماني كه موارد خلاف آن يافت نباشد، معتبر است. آيا شواهدي از عبرت گرفتن از تاريخ سراغ داريد؟ يكي از آزمايش‌ها و آموزش‌هاي تاريخ درس فرج بعد از شدت است. در كلمات ائمه ما نيز آمده است كه عند تناهي شده الفرج و در نهج‌البلاغه امام علي(ع) نيز آمده است كه «عِنْد تناهِي الشِّدهِ تكُونُ الْفرْجهُ». بعضي صاحب‌نظران اروپايي نيز از آن تعبيري به اين مضمون كرده‌اند كه نجات آنجاست كه خطر آنجاست. اين نه به معني عبرت گرفتن است و نه بشارت خودبه‌خودي راه را مي‌دهد، بلكه به اين معناست كه هنگام شدت، همت ماندن و راه يافتن پديد مي‌آيد. به قول هگل جغد مينروا، در غروب به پرواز در مي‌آيد.

 

بايد سرچشمه فساد را كور كرد

اين هم درست است كه ابتلاي به مصيبت، گاهي آدمي را به ضعف و نيازش متذكر مي‌سازد، اما به نظر نمي‌رسد اگر اين احساس بر اثر شكست خوردن در تنازع بقا باشد، راه به ايمان ببرد. جهان تنازع بقا، جهان زشتي است. همه بلايا و مصيبت‌ها هم فرستاده خداوند براي آزمايش بندگانش نيست. نظر كساني كه منشا دين را ترس دانسته‌اند، اعتباري ندارد، زيرا بندگاني كه بر اثر ترس و درماندگي به عظم الهي ايمان بياورند، مومنان خوبي نيستند و به جاي آنكه خدا را شايسته پرستش بدانند، از ترس عذاب از او اطاعت مي‌كنند. چنين پرستندگاني نشانه قوت و نشاط دين نمي‌شوند. وضعي كه هم‌اكنون وجود دارد، مي‌تواند صحنه يك آزمايش وسيع باشد. در اين صحنه يك‌سره ظلمت و نوميدي حاكم نيست. نبايد دل به نوميدي داد، اما اميد بستن به برقراري حق و عدالت و آزادي و نيكي بر اثر كرونا دشوار مي‌نمايد يا لااقل كار اهل نظر دلخوش كردن به بعضي نشانه‌ها و قرينه‌هاي اميدواركننده نيست. مع‌هذا اميدوار باشيم كه در مواجهه كنوني با ويروس كرونا كه پزشكان و پرستاران و كاركنان خدمات پزشكي در صف مقدم آن قرار دارند و نظام درمان و بهداشت نيز اداي بخشي از وظايف سياستمداران را به عهده گرفته است و مردم نيز كم و بيش با آنها همكاري مي‌كنند، روسفيد بيرون ‌آيد، ولي در اين صورت هم كار تمام نمي‌شود.

شايد زندگي بعد از كرونا در دهكده جهاني كه روز به روز كوچك‌تر مي‌شود، بايد بيش از پيش در كنترل نظام پزشكي قرار بگيرد، زيرا كرونا اگر برود، دوباره بازمي‌گردد و بايد منتظر امثال و نظاير ديگرش هم بود. اگر همه همت صرف دفع بيماري شود، شايد لازم باشد كه همه جا را بيمارستان كنند. پس بايد براي مقابله با فساد كرونا و هر فساد ديگري سرچشمه‌اش را كور كرد. اين سرچشمه هر جا باشد، مطمئنا نشان آن را در سياست نبايد جست. سياست مي‌تواند در كار مقابله با كرونا و حتي در انتشارش دخالت داشته باشد، اما كرونا را سياست نياورده است، بلكه كرونا مي‌تواند سياست را به بازي بگيرد. پزشكي با شناخت منشا و آغاز آنها مي‌تواند آنها را علاج كند، اما در صورتي كه منشا و آغاز بيماري پيدا نشود، بيماري همچنان علاج‌ناپذير باقي مي‌ماند. به فرض اينكه واكسن كرونا ساخته شود، درمان بيماري نيست، مهم‌ترين تحقيق و تامل در مورد كرونا اين است كه آغاز و انجام آن را بشناسيم، آغاز را كه ندانيم، به انجام هم نمي‌رسيم. والسلام. 


ماركس مي‌گفت كه چون تكنيك در جاي خود قرار ندارد، سرمايه‌داري و پرولتاريا را با خود بيگانه كرده است. براي رفع اين عيب و انحراف بايد تكنيك از دست سرمايه‌داري بيرون‌ آيد و به صاحب اصلي‌اش يعني پرولتاريا داده شود. توهم زيبايي بود، اما ديديم كه سرانجامش چه شد.
كار بزرگ داروين اين بود كه اصل خاص تجدد را به همه دوران‌ زندگي و به همه موجودات ديگر تسري داد و شايد به همين جهت، كتاب منشا انواع او يكي از معروف‌ترين و موثرترين كتاب‌هاي تاريخ بوده است. اين كتاب را شايد بتوان علم كلام تجدد و موثرترين اثر علمي در تاييد و تحكيم اصول جهان جديد دانست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون