زمان خوشدلي تنگ است درياب
محمد ذاكري
كرونا اين روزها ديگر نزديك به 3 ماه است كه مهمان ماست. البته نه فقط مهمان ما كه مهمان مردمان فراواني مثل ما در اقصا نقاط جهان، از مردم عادي گرفته تا سياستمداران و نويسندگان و دانشمندان و از سفيدپوست تا سياهپوست و زردپوست. چشمآبيها و چشممشكيها به يك ميزان در معرض ابتلا به آن هستند و البته رفتار ما با آن هم طي اين مدت تغيير كرده و تغيير خواهد كرد.
مدتي آن را با خوف و رجا از دور نگاه كرديم، لختي بيخيالي و بيتوجهي در پيش گرفتيم و وقتي آن را نزديكتر از هميشه حس كرديم، تازه از آن ترسيديم و به كنج خانه پناه برديم. حالا هم كه دريافتهايم اين مهمان ناخوانده قصد ندارد به اين راحتي و به اين زودي رحل سفر بربندد و ما را با آرامش به حال خود واگذارد، ناگزير تصميم به كنار آمدن و سازش با آن گرفتهايم. در اين مدت خيليها در رسانههاي شخصي و عمومي از پساكرونا گفتهاند و تلاش كردهاند، تصويري از آينده جهان با يا بدون كرونا ترسيم كنند. خيليها هم خيالپردازانه يا آرزومندانه پرسيدهاند:«اولين كاري كه بعد از كرونا ميكنيد، كدام است يا اولين جايي كه ميرويد، كجاست؟» و پاسخ اين پرسشها، پرده از عادات و دلمشغوليهاي روزمره پاسخدهنده برميدارد كه حالا به خاطر محدوديتهاي ناشي از كرونا از آن باز ماندهايم.
مصداق اين بيت زيباي سعدي كه «مقدار يار همنفس چون من نداند هيچكس، ماهي كه در خشك اوفتد قيمت بداند آب را». به گمان من تصوير حال و آينده كرونا و نسبت ما و جهان با آن تا حد زيادي شخصي است و بايد به آن نگاهي پديدارشناسانه داشت و صدور احكام كلي و سناريوهاي جهانشمول براي آن اگرچه ممكن است مبتني بر قواعد علمي و اصول آيندهپژوهي باشد و بعدا درست هم از كار درآيد اما نشانگر همه واقعيت نيست. اولين شاهد عرصه سياست است. برخي خامانديشانه آمال خود را در سياست داخلي و بينالملل در كرونا دنبال كردند كه اين حكومت و آن حكومت را رسوا كند و به زيركشد و فلان دولت را به زمين گرم بزند و ديگري را بركشد. تا آنجا كه حتي از فزوني تعداد مبتلايان و كشتگان كرونا در امريكا شادمان شدند و آن را نشانه سقوط امپرياليسم و ظهور نظم نوين جهاني ديدند. رويايي كه حداقل تا الان تحقق آن چندان
باورپذير نيست.
ضمن آنكه هنوز منشأ بروز اين بلاي جهانسوز روشن نيست و هر كس با تحليل و قصهاي، كشوري را متهم به انتشار ويروس ميكند. ما كه مسوول درست كردن دنيا و تاديب ديگر حاكمان نيستيم و بهتر بود اگر ميتوانستيم، مهارت بيلزنيمان را خرج باغچه خودمان ميكرديم. وقتي رييس و تعدادي از نمايندگان مجلس و برخي از مديران فعلي و سابق ارشد كشور، گرفتار اين بيماري شدند و برخي نيز در اين راه جان سپردند(از آن جمله دو نفر از نمايندگان منتخب مجلس جديد كه پس از دوره سخت رقابت، فرصت نشستن بر صندليهاي سبز را نيافتند) اميدوار بوديم كه كرونا اين درس را به همه ما داده باشد كه «دنيا ارزش بعضي جنگها و دعواها و جنجالها و تخريبها و نامردميها را ندارد.» اميدوار بوديم كه سياست و رقابت سياسي مسير ديگري بيابد و راه به صلاح برد ولي زهي خيال باطل. گرد و خاك كرونا كه خوابيد، گرد و خاك سياسيون و جنگ قدرت بالا گرفت.
به جهان سياست و قدرت نميتوان چندان اميدي بست كه كرونا كه هيچ، پدر جد كرونا هم بتواند چيزي را تغيير دهد و دلها را بلرزاند. اما در زندگي مردم عادي بارقههاي اميد بيشتري به بهبود همزيستي ميتوان يافت. كرونا اگرچه فاصلههاي فيزيكي را شكل داد و زياد كرد و شايد تا مدتها هم آن را باقي گذارد اما دلها را به هم نزديكتر كرد. تعطيلي مدارس و دانشگاهها، تعطيلي برخي از محلهاي كار يا شيفتبندي برخي ديگر، تعطيلي رفت و آمدهاي خانوادگي و گپ و گفتهاي دوستانه، تعطيلي پاركها و رستورانها و كافهها و قهوهخانهها كه ميزبان نشستها و خلوت و كثرت ما بودند، منع سفر و سير آفاق و انفس، تعطيلي اماكن و برنامههاي فرهنگي و هنري و ورزشي و خيلي تعطيليهاي ديگر نشان داد كه «زمان خوشدلي تنگ است عيار، شتاب عمر بين در عشق بشتاب» اينكه همين دلخوشيها و مشغوليتها و روابط عادي روزانه در زندگي ما نقش دارند و نبود آنها ميتواند در ما خلأ ايجاد كند. حالا دلمان براي خيلي از مكانها و افراد تنگ شده كه تا ديروز چشم ديدنشان را نداشتيم يا در بهترين حالت بيتفاوت از كنارشان ميگذشتيم.
حالا هر گشايشي كه توسط ستاد كرونا ايجاد ميشود، نور و گرمايي در دلها ميتاباند كه ميتوانيم اندكي بيشتر به دلخوشيهايمان بازگرديم. كرونا قرار نيست به اين زوديها برود و قول داده در پاييز با پسرعموي بد شگونش آنفلوآنزا بازگردد اما باكي نيست تا دل و پشتمان به هم گرم است:«تو خوش ميباش با حافظ برو گو خصم جان مي ده/ چو گرمي از تو ميبينم چه باك از خصم دم سردم».