• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4645 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۳ ارديبهشت

شاه دورگه

مرتضي ميرحسيني

مي‌گويند آخرين شاه بزرگ سلسله اشكاني بود و فرمانرواياني كه پس از او آمدند هيچ كدام همپا و هماوردش نمي‌شدند. نمي‌دانيم نام واقعي‌اش چه بود اما به نام بلاش به تخت نشست و تاجي را كه از پدرش ونون به ميراث مانده بود به سر گذاشت. از پدر به خاندان اشكاني پيوند مي‌خورد و مادرش دختري از خانواده‌هاي يوناني ساكن ميلت در آسياي صغير بود. در سكه‌ها از عنوان فيله هلن استفاده مي‌كرد كه به زبان ما «كسي كه فرهنگ يوناني را دوست دارد» ترجمه مي‌شود. اما از حيث اعتقادات و خلق‌وخو دلبسته سنت‌هاي ايراني و ارزش‌هاي پارتي بود. در سال‌هاي ضعف و بحران و دوراني از پدركشي و برادركشي به فرمانروايي رسيد، اما دلزده از دشمني‌ها و كينه‌توزي‌هاي رايج، رويه‌هاي زمانه را تغيير داد. به جاي كشتن و زنداني كردن برادرانش، به وفاداري آنان اعتماد كرد و در جنگ و سياست از آنان كمك گرفت. مهم‌ترين‌شان تيرداد نام داشت كه شاهزاده‌اي بي‌باك و پرطاقت بود و به ارمنستان رفت و در آنجا نزديك به 10 سال پرفراز و نشيب با رومي‌ها جنگيد (اين همان تيرداد است كه به رم رفت و با نرون ديدار كرد) . بعدها بلاش خودش به ارمنستان رفت و كار جنگ با دشمن متجاوز را يكسره كرد و بعد هم در معاهده‌اي كه منافع واقعي آن به ايران مي‌رسيد ماجرا را به صلح خاتمه داد. تا پايان عمر به قرارداد - و تعهداتي كه طبق آن به امپراتور روم داده بود - پايبند ماند و فرصت‌هايي را كه براي زير پا گذاشتن صلح و كسب امتيازات بيشتر داشت ناديده گرفت. به صلح و ثبات عشق مي‌ورزيد و از خونريزي و بي‌رحمي كه برخي شاهان آن را نشان ابهت و قدرت خويش مي‌پنداشتند اكراه داشت. حتي حامي هنر و ادبيات هم بود. اما سال‌هاي زيادي از عمرش در جنگ گذشت و در داخل و خارج مرزها با دشمنانش رودررو شد. به جز درگيري در ارمنستان و جنگ با روم، در گرگان با شورش مخالفانش مواجه شد و به زحمت و با دشواري بر آنان غلبه كرد. سال‌هاي آخر عمر با آلان‌ها كه قبايل نيمه‌بدوي و درنده‌خوي ساكن در شمال درياي خزر بودند نيز جنگيد اما حريف‌شان نشد. مهاجمان از قفقاز گذشتند، به جنوب سرازير شدند. در مسير پيشروي خود بخش‌هايي از ارمنستان و آذربايجان را غارت و ويران كردند و بسياري از مردم ساكن در آن نواحي را هم كشتند. اين فاجعه، مقطع پاياني عمر بلاش را تيره و تار كرد و قلب او را شكست. به ويژه آنكه مهاجمان بخشي از آذربايجان محبوب او را، كه خودش در سال‌هاي وليعهدي در آنجا اقامت و حكومت داشت تباه كرده بودند. چندي بعد، در بهار سال 80 ميلادي از دنيا رفت و - در روايت‌هاي ايراني - نامي محترم از خود به جاي گذاشت. قلمروي فرمانروايي او سرزمين‌هاي ميان سند و فرات را در برمي‌گرفت و طبق نوشته آندره ورستانديك در كتاب تاريخ امپراتوري اشكانيان، حداقل سي قوم و مليت زير فرمان او بودند. چند مشكل و بحران بزرگ را تدبير كرد، اما مشكلات و بحران‌هاي ديگري هم وجود داشتند كه وي يا فرصت مقابله با آنها را پيدا نكرد يا توان كافي براي حل‌شان را نداشت. گفته‌اند در كنار همه ويژگي‌هاي مثبتي كه داشت، در امور ديني تعصبي آميخته به تنگ‌نظري و سختگيري نشان مي‌داد و آن آزادمنشي مرسوم ميان اشكانيان در او ديده نمي‌شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون