شاهنامه، نامه آيين زيبازيستي
دكتر مهدي افشار
در ميان آثار كلاسيك ادب فارسي، اندرزنامههاي بسياري چون قابوسنامه، نصايحالملوك، كليله و دمنه (داستانهاي بيدپاي)، ديوان ناصرخسرو و فراتر از همه گلستان و بوستان شيخ اجل سعدي بسيار شناخته شدهاند ولي به گمانم ـ كه در درستي اين گمان ترديدي ندارم ـ هيچ اثري چون شاهنامه، چه به تصريح و چه به تلميح با مخاطبان خويش تا اين وسعت و گستره به اندرز سخن نگفته است. شاهنامه به راستي آييننامه زيبازيستي است و رهنمودهاي انسانساز آن چنان روشنيبخش كه چشم دل را تلألو و جلايي ديگر ميبخشد و روح را تعالياي ديگر. دليل كمتوجهي به اين وجه از شاهنامه، يعني اندرزگونگي آن از اين واقعيت منشا ميگيرد كه اين حماسه عظيم بيهمانند به سبب سرشت و بافت حماسياش و رويدادهاي پرشگفت و شورانگيزش آن چنان نگاهها را به خود ميخواند كه موجب ميشود ديگر وجوه شاخص آن تحتالشعاع رويدادها قرار گيرد. پرداختن به اندرزهاي شاهنامه در اين اثر سترگ و شگرف بيهيچ مبالغه و مجاملهاي به كتاب پربرگ ديگري نيازمند است كه اين قلم را نه توان آن و اين مقال را نه وسعت آن و خوانندگان را نه شكيب آن است كه به همه اندرزهاي حكيم توس بپردازد، به همين روي بر آن شدم تنها يك داستان از ميان صدها داستان شاهنامه را برگزينم و وجوه اندرزگونگي آن را بيان دارم كه: آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد. و از آن ميان به داستان آشناي سياوش پرداختم، داستاني كه سراسر پيام انساني است ولي نگاه اندرزگونه آن پوشيده مانده. سياوش، فرزند كاووس از مادري توراني است كه توس و گيو آن زن زيبا را با حالي پريشان در جنگل مييابند كه از پدر نابخرد خويش گريخته و او را نزد كاووس ميبرند و كاووس او را به همسري برميگزيند و سياوش از آن زن زاده ميشود كه در زيبايي چهره و بلنداي قامت، بيهمانند است و آنگاه كه سودابه، همسر كاووس سياوش را ميبيند، آنچنان شيفته ميشود كه ميكوشد به هر طريق به وصال او برسد و با توسل به انواع نيرنگها، سياوش را به مشكوي يا شبستان خويش ميكشاند و به او عشق ميورزد و چون سياوش تن در نميدهد، سودابه شيون به پا ميكند كه آن جوان، سوداي تعرض به او ميداشته و اگرچه كاووس اطمينان مييابد كه فرزندش پاكدامن است، با اين حال سياوش به آزمون گذر از كوه آتش تن ميدهد و سپيدروي، آزمون را پشت سر ميگذارد و سرانجام براي گريختن از كينه سودابه به جنگ افراسياب ميرود و دلاوريها نشان ميدهد و چون افراسياب آشتي ميجويد، سياوش با شروطي اطمينانبخش پذيراي آن ميشود ولي كاووس نميپذيرد و گروگانهايي را كه افراسياب براي تضمين گسيل داشته، خواستار ميشود و سياوش ميداند كه پدرش گروگانها را خواهد كشت، سياوش به توران و به افراسياب پناه ميبرد و افراسياب با دل و جان او را پذيرا ميشود ولي بر اثر دمدمههاي گرسيوز، افراسياب نسبت به سياوش بدگمان ميشود و فرمان ميدهد خون سياوش را بريزند و آن جوان بيهمانند ايراني چون گوسپند سر بريده ميشود. اين ناداني افراسياب، نبردهاي ديرپايي بين ايران و توران را موجب ميشود كه به شكست حقارتبار و مرگ رقتانگيز افراسياب منتهي ميشود.اگر به تامل در اين روايت شاهنامه بنگريم، بسيار نكات است كه آيين زيبازيستي را تعليم ميدهد:
1. پاكدامني: سياوش پاكدامن است، به هيچ روي وسوسه و شيفته زيباييهاي يك زن نميشود و همين ويژگي برجسته اوست كه چهرهاي جاودانه و ستودني از او ميآفريند.
2. وفاي به عهد: سياوش چون درمييابد پدر زودخشم و بيقرارش ممكن است گروگانهاي افراسياب را گردن زند، آنان را به نزد افراسياب بازميگرداند و از آنجا كه متعهد به صلح شده است، براي پرهيز از جنگ به دشمن پناه ميبرد.
3. خردورزي: برجستهترين وجه شاخص شاهنامه تاكيد بر خردورزي است و آغازين سخن اين اثر سترگ در ستايش خرد است و سياوش در تمام سالهايي كه در توران ميزييد، چنان خردورزانه رفتار ميكند كه افراسياب گاه او را بر پسران خويش مرجح ميدارد.
4. سازندگي: سياوش در توران دو شهر بنا ميكند كه در زيبايي بيهمانندند و نام ايراني را به عنوان چهرهاي سازنده و آفريننده، بر زبانها جاري ميگرداند.
5. پرهيز از كينهجويي: بيگمان اگر كاووس به پيشنهاد آشتي افراسياب محتاطانه پاسخ مثبت ميداد، هرگز آن سرو برومند ايراني، آنگونه مظلومانه كشته نميشد و آن همه خون به ناحق سرزمينهاي ايران و توران را رنگين نميكرد.
6. پرهيز از رشكورزي: سياوش در توران بزرگوارانه و جوانمردانه زيست ولي رشكورزي گرسيوز، برادر افراسياب نسبت به شكوه و عظمت آن جوان ايراني موجب ريخته شدن خون او ميشود و اين خون آن چنان دامان توران و تورانيان را ميگيرد كه به كشته شدن هزاران ايراني و توراني مينجامد.
7. پرهيز از پناه بردن به دشمن: اگرچه افراسياب، سياوش را به دل و جان پذيرا ميشود، اما به آغوش دشمن پناه بردن، فرو كردن سر در كام اژدهاي خفته است كه هر لحظه ممكن است بيدار شود.
8. پرهيز از زودخشمي: افراسياب سرشتي زودخشم دارد، چنانكه وقتي برادرش، اغريرث، اسيران ايراني را آزاد ميكند، از شدت خشم تيغ برميگيرد و برادر را به دو نيم ميكند و با آنكه درمييابد سياوش مرتكب خطايي نشده، بر اثر خشمي ناگهاني فرمان مرگ او را صادر ميكند كه نتيجه آن سقوط حقيرانه خود او و پناه بردن به غار و آن فرجام تلخ است.
9. وفاداري زنان به شوي خويش: فرنگيس، دخت افراسياب و همسر سياوش و مادر كيخسرو مهرورزانه در كنار شوي خود ميايستد و ميكوشد تا مانع از كشتهشدن همسرش شود و افراسياب نابخردانه او را كه باردار است، فرمان ميدهد آنقدر به چوب زنند تا آن كودك ساقط شود و تنها به لطف پيران ويسه است كه مادر و كودك نجات مييابند.
10. ستايش از نيكانديشي: يكي از چهرههاي ستودني در شاهنامه، پيران ويسه، مشاور و راهنماي افراسياب است كه پيوسته طريق خرد ميپيمايد و ايرانيان با آنكه به اردوگاه دشمن تعلق دارد، به جهت طبع نيكويش او را دوست ميدارند، هرچند كه وفادارياش به افراسياب به كشته شدنش به دست گودرز مينجامد. بديهي است اگر به تامل در همين يك روايت نگريسته شود، دهها نكته ديگر ميتوان آموخت كه مرعي داشتن آنها دستمايهاي براي زيستن به كمال خواهد بود كه زيبا زيستن نه فقط در رفاه بودن كه در آسايش و نيكنامي زيستن است. دريغ كه اين مقال را بيش از اين فرصت و وسعت نيست.