نگاهي به رمان اروسيا
فرصتي براي غمگين بودن نداريم
سعيد كاويانپور
طنز نوعي آينه است كه نظارهگران عموما چهره هركس به جز خودشان را در آن ميبينند.
براي اينكه آينه مورد مثال سوفيت به همان نحوي كه گفته عمل كند بايد با زاويه نسبت به بيننده قرار بگيرد. به يك طرف متمايل باشد تا مخاطب عوض چهره خودش ديگران را در آينه ببيند؛ به عبارت ديگر طنز شبيه يك آينه است كه سوژهاش را از يك زاويه جذاب به مخاطب نشان ميدهد. جوري كه در عين ديدن نقطه ضعفهايش به او برنخورد، بخندد و مسكن دردهايش باشد. تمثيل آينه به نكته ديگري هم اشاره دارد؛ طنز حاصل نحوي نگريستن به موضوع است، مثل زاويه ديدي كه محتوا را عوض ميكند. آنچه در منظر اين آينه قرار ميگيرد بيشك كسر و كمبودي دارد و طبعا زننده است ولي از زاويهاي بهتصوير كشيده ميشود كه براي بيننده خوشايند باشد.
اروسيا با همين ترفند مصايب روزگارش را به نمايش ميگذارد. دستمايه رمان (اعتياد) نهتنها كليشهاي كه ناراحت كننده است. مكان، شخصيتها و ماجراهاي داستان همگي حاكي از آسيبهاي اجتماعي و پيامدهاي ناگوار بلاي خانمانسوزند. با اين وجود مخاطب به هيچوجه آزرده نميشود. چون از ديد يك طنزنويس به موضوع نگاه ميكند. اتمسفر داستان، پيشآمدها و سرگذشت آدمهايش واقعا تلخ و دردناكند ولي به محضي كه از فيلتر ذهن راوي ميگذرند، قابل تحمل و چهبسا خندهدار ميشوند. حساب ظاهرسازي نيست، اين شخصيت واقعا خوشبين است. هميشه نيمه پُر ليوان را ميبيند و با سهلانگاري از كمبودها چشمپوشي ميكند. جهانبيني و نحوه نگرش او كاركردي شبيه آينه دارد؛ متمايل به موارد جالب توجه است و با اين رويكرد بيشتر نكات مثبت مسائل را بازتاب ميدهد. لطف آن راوي در اين است كه خواننده از چشم آدمي به دنيا نگاه ميكند كه معتقد است: «زندگي مثل يه شوخي كوتاهه. فرصتي براي غمگين بودن نداريم.»
اين راوي يكجور مصلح اجتماعي كميك است، دوست دارد الكي هم شده همه در صلح و صفا زندگي كنند. شوخ و شنگ ساخته شده تا با شيرينكاري از تلخي مصائب ويرانشهرشان بكاهد. از كار و زندگي گرفته تا رفقا و سوالات فلسفياش همه در خدمت جذابيت متن و ابزار طنزند؛ رحيم در يك موسسه همسريابي كار ميكند. روش درمانياش بر اين مبناست كه بهجاي بحث براي حل مشكل مراجعين، صورت مساله را پاك ميكند. راهنماي زندگياش مرام پايين شهري است كه ميگويد تا تهِ خط برو! عاشق زناني است كه چهرهشان با هيچ حسي تغيير نميكند؛ صورت، ساحل آرام، دل درياي خروشان. روزي دوبار عاشق ميشود و اين برايش عجيب نيست. چون هرچه باشد شغلش يكجور خريد و فروش عاطفه است. با دهسال تجربه در كار پيوند دلها به اين نتيجه رسيده: «اينجا نميشه همهچي را صاف گفت و بدون كنايه جواب گرفت. نهِ ما هميشه نه نيست، آره هم هست. اگر كسي بهت گفت نه و گونههاش سرخ شده، دهتا معني ميتونه داشته باشه. اگر نهِ قاطع گفت و خيلي هم جدي بود، نزديكترين معني بهش اينه كه بايد بيشتر اصرار كني.» رحيم از معدود جوانان سالم و سربهراه محل است، اغلب رفقاش معتادند. ولي عوض خودنمايي يا نقل اشتباهات و قصههاي كليشهاي اين قبيل افراد به ماجراهاي عاشقانه و ويژگيهاي منحصر به فردشان اشاره ميكند: جمال كوتوله و قناس است. بهرغم جثه ضعيفش دندانهايي مثل اسب دارد و كسي جرات نميكند حين دعوا نزديكش بشود. چهلسال سابقه مفيد نشئگي داشته، به جمال هشتمواد معروف است. خودش يك آزمايشگاه سيار بوده و با اين احوال اوردوز كرده. در عمل به همه نشان داده همين يك كار را هم بلد نيست. رفيق دوم (اسد) در جواني پاي ثابت تجمعهاي سياسي بوده، برخلاف پيشبيني دستگير نشده و از همين بابت احساس بيارزشي ميكند. كمكم به مواد روي ميآورد و از آن به بعد مريخي صدايش ميكنند. چون آنقدر در فضاست كه به ياد نميآورد چند دقيقه قبل چه كاري انجام داده. در مجلس ترحيم جمال رو به جنازه مرحوم ميگويد: «براي اينكه روحش تو آرامش باشه، بهتره يك راهي پيدا كنيم كه پستمدرنها زياد تو آلمان قدرت نگيرند. من هميشه از پستمدرنها بدم ميآد.»
اين جمله يكجور طنز فرمي است، بارها توسط شخصيتهاي ديگر داستان هم بازگو ميشود و طنز آن به هجو ميل ميكند. تعابيري نظير همسر يواشكي، اسمي كه رفقا براي گروهشان انتخاب كردهاند (1+2) و راهكار راضي كردن نگار به ازدواج (چانهزني از بالا و فشار از پايين) حكايت هجو گرههاي كور سياستگذاريهاست. ابزاري كه عموما طنزنويسها به كار ميگيرند؛ با ارجاع به وقايع مهم، تقليد از رمانهاي معروف يا روايات انجيلي به ديد انتقادي مشكل امروز را در قالب قديمش بازنمايي ميكنند. با تمركز روي تناقضهاي وضع موجود (تفاوت ميان آنچه هست و بايد باشد) ايراد كار را نشان ميدمند. يكي از كاربردهاي طنز همين است كه چيزي را پيشروي ما بگذارد و بگويد نگاه كن! اين آنچه به نظر ميآيد نيست.
تعقيب و گريزهاي رمان اروسيا، سردسته آدمهاي خطرناكش (مرسل) و كسب وكار پدر نگار از همين نمونهاند؛ آخر سر معلوم ميشود هيچكدام آنچه نشان ميدادهاند نيستند. نمونه ديگرش تكيهكلام راوي است، معنايش در انتهاي رمان آني نيست كه ابتدا ميگفته: «فقط مرگه كه درمان نداره.» طنز اروسيا صرفا گفتاري نيست؛ محدود به لحن راوي يا آنچه درباره خودش و ديگران ميگويد. شايد ديگر شخصيتها براساس خصايلشان شكل بگيرند ولي قهرمان داستان با اعمالش ساخته ميشود. طنز در رفتار و بيشتر از نگرش رحيم به جهان سرچشمه ميگيرد. سواي راوي بعضي از لوكيشنهاي داستان هم وسيله ابزار طنزند؛ بنبست كوچه باريك ارس، ماشينهايي كه كيپ هم پارك ميشوند و براي جابهجايي هركدام بايد بقيه ماشينها از كوچه بيرون بروند. خانه مضحك مريخي و بسياري از عناصر داستان با هدف دستيابي به حداكثر طنز باهم مرتبط شدهاند. سابقه سياسي رفقا (رحيم و اسد و جمال) به جذابيت اين كاراكترها افزوده ولي جا داشت به ديگر شكستهاي زندگيشان اشاره شود تا سرانجامشان دور از باور نباشد. برهمين اساس اگر پايان قصه منطقيتر بود و حلقههاي پيرنگ داستان بهتر چفت و بست ميشد در بسترِ باورپذيرِ واقعيتي جديتر، طنز رمان بيشتر جلوه ميكرد. اروسيا هم مثل هر رمان طنزي يك قرباني دارد. شخصيت سهلانگاري كه بهخاطر سادگي مدام از واقعيت ضربه ميخورد. رحيم از اين قاعده مستثني نيست در عين حال يك نقطه قوت دارد كه بيشتر جذابش ميكند؛ خيرخواهي، همدلي و ديد مثبت او براي خواننده تجربه ميشود. خاطرهاي كه از جهان داستان به جا ميگذارد بسي دلپذيرتر از واقعيت اطراف ماست. بعد پريدن نشئگياش به خود ميآييم ما را معتاد كرده به خوشبيني. توصيههايش از يادمان نميرود.
«آنهايي كه زندگي را دو دستي ميچسبند زودتر از بقيه ميميرند. شجاعت عمر را زياد ميكند. بعضي وقتها نه راه پس هست نه راه پيش. اونوقت بايد بگذاري هر اتفاقي كه قراره بيفته.» آخر قصه و در پايان همه حرفهايش خوش داريم باور كنيم: همهچيز درست ميشود، اگر ما آدمها همديگر را دوست داشته باشيم.