آخرين تزار روسيه
مرتضي ميرحسيني
نوشتهاند نيكلاي دوم از صلابت و قاطعيت بيبهره بود و شهامت گرفتن تصميمهاي سخت را نداشت. با دختري ازدواج كرد متولد آلمان، بزرگ شده در انگليس به نام آلكساندرا (نوه ملكه ويكتورياي بريتانيا) كه نه به زبان روسي صحبت ميكرد و نه از پيروان كليساي ارتدوكس روسيه بهشمار ميرفت. ازدواجش را مردم عادي روسيه نپسنديدند و عدهاي آن را مصداقي از رخنه و حتي سيطره فرهنگ آلماني بر دربار كشورشان ديدند. نيكلاي به اين حرفها اعتنايي نميكرد و هميشه از آنهايي كه به او انتقاد يا اعتراضهاي دلسوزانه و ملايم داشتند فاصله ميگرفت. به قول لئون تروتسكي -كه البته با همه وجود از نيكلاي و كل خاندان رومانف متنفر بود- او فقط همنشيني و گفتوگو با «احمقهاي چاپلوس» را دوست داشت و در مواجهه با حقايق تلخ و مسائل جدي درمانده و فلج ميشد. سال 1894 در چنين روزي تاجگذاري كرد و در 26 سالگي جاي تزار مُرده، يعني پدرش آلكساندر سوم را گرفت. روز نخست با اين جمله كه «من درباره مسائل كشور مطلقا چيزي نميدانم» آن دسته از مردان امپراتوري را كه در آن سالهاي پرالتهاب به اين تزار جديد اميدها بسته بودند، مبهوت و دلسرد كرد. هر چند عده ديگري از مردان دولت و دربار، اين وارث خاندان رومانف را از نزديك و بهتر ميشناختند و ميدانستند كه او مرد رويارويي با بحرانها نيست. همان روز تاجگذارياش هم چند حادثه بد و ناگوار روي داد كه براي خيليها نشانههايي از شومي و نحوست تلقي شد. حين مراسم كه در كليساي اوسپنسكي مسكو برگزار ميشد صليب سن آندرو از گردن نيكلاي به زمين افتاد. نفس برخي شاهدان كه بالاترين نشان افتخار كشورشان را زير پا افتاده ميديدند، براي لحظاتي قطع شد. از آن بدتر اينكه در تجمع فقرايي كه به اميد دريافت هداياي روز تاجگذاري در يكي از ميدانهاي شهر مسكو جمع شده بودند عده زيادي زير دست و پا ماندند و كشته شدند. نوشتهاند كه تعداد كشتههاي آن حادثه كه بسياري از آنان كودك بودند از هزار نفر بيشتر بود. تزار بيخبر يا بيتوجه به آنچه روي داده بود به سالن رقص سفير فرانسه رفت و به جمع مهماناني كه آنجا منتظرش بودند، پيوست. با اين كارش دلايل بيشتري به مخالفان داد تا از او و از حكومتي كه او در راس آن بود، متنفر باشند. دوره سلطنتش چنين آميخته به نحسي و با فاجعه شروع شد و بسيار بيشتر از آنچه انتظار ميرفت، تا انقلاب 1917 ادامه يافت. حوادث زيادي در اين مقطع حدود 23 ساله روي داد؛ از جنگ با ژاپن و شكست در منچوري و تجاوز به ايران و اشغال آذربايجان و گيلان گرفته تا درگير شدن در جنگ اول جهاني كه امپراتوري تزاري -عاجز از به كار بستن تدبيري براي كاهش تضادها و تناقضهاي درونياش- از اين آخري قِسِر در نرفت. نيكلاي دوم در بحبوحه انقلاب و ناآراميهاي همراه آن، به پيشنهاد جمعي از فرماندهان نظامي از حكومت كنارهگيري كرد و مدتي، كنار خانوادهاش در حبس خانگي ماند. قرار بود محاكمهاش كنند، اما بعد كه جنگ داخلي شدت و خشونتها بالا گرفت و ماجرا به مسير ديگري افتاد. بلشويكها او را همراه با تمام اعضاي خانواده و خدمتكارانش تيرباران كردند و حتي پزشكي كه با آنان بود و نيز سگ خانگيشان را هم كشتند.