روايت قتل رومينا، دختر چهارده ساله تالشي در گفتوگو با بستگانش
هيچكس صداي رومينا را نشنيد
نيلوفر رسولي
ساعت سه بعدازظهر روز يك خرداد، كفشها پشت در خانه تازه از پا كنده شدهاند و هنوز يك ساعتي نميشود كه پدر از دادگاه به خانه بازگشته است، صبح همان روز پدر براي بازگرداندن دختر چهارده ساله به دادگاه رفته بود، با اين خيال كه دختر فريب خورده و با مردي همسن و سال پدر فرار كرده است، صحبتهاي دختر در دادگاه و ننگ عكسي در گوشي همراهش اما او را با خشم مضاعفي به خانه بازگردانده بود. از همان لحظه ورود، عربدهها و داد و بيدادها بالا ميگيرد، «بيناموسي» واژهاي است كه در اين ميان بارها از ميان لبهاي خشمگين پدر بيرون ميريزد، لابه و انكار رومينا اما بر خشم پدرش ميافزايد تا آنجايي كه مادر خانواده و برادر رومينا در حمام زنداني ميشوند، خشم تا منتهاي درجه وجود پدر را فرا ميگيرد، به سوي دختر خطاكار ميرود تا او را خفه كند، رومينا با چابكي فرار ميكند و اينبار پدر داس را از ديوار خانه بر ميدارد و با ضربهاي به پشت سر رومينا، به زندگي دخترش در همان لحظه پايان ميدهد. قتل روميناي چهارده ساله بار ديگر داغ ديگر قتلهاي ناموسي را در سالهاي اخير زنده كرده است. بهمن، همان مردي است كه به قول اسفنديار، عموي بزرگ رومينا، ننگ بيناموسي را بر اين خانواده زده است. روايت بهمن، روايت دلدادگي و عشق دختربچهاي است كه از آشوب خانواده به شادي و امنيت مردي ديگر پناه برده است، روايت اسفنديار اما روايت قتلي است كه مسبب اصلي آن انتشار عكسهاي بدحجاب رومينا در فضاي مجازي است، مسبب اصلي آن مردي است كه با اغفال رومينا، حرمت خانواده را شكسته است.
او به من پناه آورد
«از 9 سالگي عاشقم بود و منو ميخواست. يازده ساله كه شد با هم حرف زديم و وابسته شديم.» بهمن 28 ساله بود كه در كوچه پس كوچههاي روستاي حويق براي اولينبار با روميناي 9 ساله آشنا شد. بهمن ساكن «حويق» نبود اما خانهاش كمتر از يك كيلومتر با حويق فاصله داشت و عصرها كه از كارگري خلاص ميشد، ميتوانست قدمزنان خود را به حوالي خانه رومينا برساند. از همان روزهايي كه رومينا توانست در دستان كوچكش گوشي همراه بگيرد، رابطه رومينا و بهمن دور از يد خانواده در فضاي مجازي ادامه پيدا كرد. مادر رومينا از همان روزها از رابطه دختر دوازده سالهاش با پسري كه فقط يكي، دوسال با همسرش اختلاف داشت، آگاه بود اما اين رابطه را از پدر رومينا مخفي و در خلوت با دخترش جدل ميكرد. مخالفت و اصرار رومينا به رابطهاش سرانجام به گوش پدر نيز ميرسد. بهمن بارها ميگويد كه پدر رومينا دست بزن داشت، نه فقط رومينا، بلكه مادرش نيز از سيليهاي او نوش جان كرده بودند و بارها رومينا به بهمن شكايت برده بود كه پدرش موهايش را ميكشد و او را ميزند. پس از اينكه آوازه رابطه رومينا و بهمن به پدر رسيد، يك هفته گوشي تلفن از رومينا گرفته شد، بهمن در اين يك هفته مطلقا خبري از رومينا نداشت تا اينكه بالاخره يك روز صبح از گوشي خود پيامي از رومينا دريافت ميكند: «امروز ظهر بيا سركوچمون و منو با خودت ببر.» بهمن پاسخ مثبتش را بدون تعلل ميدهد. او پيش از اين «آدم» به خانه رومينا فرستاده و از پدر خواستگاري دختر را كرده است، اما پدر به بهمن دختر نداده است، بهمن سني است و خانواده شيعه رومينا چنين پيوندي را صلاح ندانستهاند. همين مساله و اصرار رومينا براي فرار از خانه كابوسوار پدري بهمن را مصمم ميكند تا ظهر ارديبهشت ماه رومينا را همراه با كيف كوچكي از وسايل شخصياش به سوي خانه خواهر بزرگش ببرد. بهمن ميگويد كه شش، هفت روزي را كه فرار كردند، رومينا در خانه خواهر بزرگش مانده بود و خودش در خانه يكي ديگر از خواهرانش، تاكيد اوست كه در اين مدت آنها جدا از هم بودند و بهمن تلاش كرده است تا لااقل صيغه محرميت ميان آن دو خوانده شود. بهرغم تلاشهاي بهمن براي صيغه كردن رومينا، در اين مدت پدر رومينا بارها او را تهديد به مرگ و انتقام كرده و گفته است كه «تو ناموس ما رو بردي؛ ناموس ما رو لكهدار كردي.» در اين ميان رومينا و بهمن تصميم به انجام كاري ميگيرند كه سرنوشت تلخ رومينا را رقم ميزند. انتشار عكسي دونفره در اينستاگرام گرچه بهزعم بهمن نشان از اين دارد كه رومينا با خواست خودش فرار كرده و حالا در كنار او احساس خوشبختي ميكند، اما انتشار عكس «ناموس» در اينستاگرام براي پدر و عموهاي رومينا بسيار دردناكتر از فرار آن دو نفر از خانواده ميشود. در آخرين روز اقامت رومينا در خانه خواهر بزرگ، بهمن موفق ميشود تا با حضور برخي اقوام رومينا و والدين و اقوام خود مراسم صيغهاي تدارك ببيند، مهمانان حاضر ميشوند و رومينا نيز در لباس سپيدي كنار بهمن سر سفره عقد مينشيند، روحاني به خانه ميآيد تا صيغه را بخواند و در لحظهاي كه بهمن در دل يك قدم تا وصلت با رومينا فاصله دارد، پليسها از ميان مهمانان نقاب از چهره برميدارند و بهمن را دستگير ميكنند. بهمن يك شب را در بازداشتگاه ميماند تا فردا روز در دادگاه حاضر شود، با اينكه خطبه صيغه عقد موقت هرگز ميان رومينا و بهمن جاري نشد، اما بهمن رومينا را پس از آن روز همسر خود ميداند رومينا چطور؟ «ما همديگه رو دوست داشتيم و رومينا به من ميگفت كه پناه آورده به من. ميگفت تا حالا تو عمرش اينقدر خوشحال نبوده، اون چند روزي رو كه خونه خواهرم بود ميگفت تا حالا چنين خونواده خوشحالي نديده، وقتي ميگفت به من پناه آورده يعني ميخواسته زن من بشه.»
دادگاه
اقامت يكشبه بهمن در بازداشتگاه به درازا نكشيد، صبح روز بعد، در مسير بازداشتگاه تا دادگاه، بهمن لحظهاي از ناسزاهاي پدر و عموهاي رومينا در امان نماند. همانجا از زبان پدر رومينا شنيد كه نه فقط او، بلكه پدر و مادر و خواهرهايش را به قتل ميرساند. رومينا و بهمن در دادگاه حاضر ميشوند، رومينا با گريه و بهمن با سكوت. هر دو يك صدا ميگويند كه دزدي در كار نبوده و رومينا با خواست خود فرار كرده است اما تفاوت نظر رومينا و بهمن در برداشت معنا از يك كلمه خلاصه ميشود، رومينا دلزده و ترسان از خشم پدر به مردي همسن و سال پدر خود «پناه» برده است و بهمن اين «پناه آوردن» را به دلدادگي تعبير كرده است. بهمن تعريف ميكند كه رومينا در دادگاه با صداي بلند گريه و زاري كرده و بارها از مقام قضايي خواسته است تا او را پيش پدرش باز نگرداند، رومينا بارها در كنار پدرش فرياد كشيده است كه اگر پايش به خانه برسد، پدر او را ميكشد. مراجع قضايي حاضر در آن جلسه هرگز فكر نميكردند كه لابههاي دختر 14 ساله همان روز رنگ واقعيت به خود بگيرد. با اينكه توضيحات رومينا با شفافيت تمام نشان ميدهد كه او از آشوب خانه فراري شده است و از مواجهه دوباره با پدر تندخويش واهمه دارد، اما همان روز دادگاه بهمن را تبرئه كرد و دست لرزان رومينا را در دستان پدر گذاشت تا ساعت سه بعدازظهر همان روز، آن دستهاي زمخت به زندگي دختر پايان دهند. دو، سه ساعت پس از قتل رومينا، دوستان بهمن او را مطلع كردند. او به سوي خانه رومينا دويد اما هممحلهايهايش به او هشدار دادند كه پدر رومينا قصد خون او را هم دارد و بهمن، يگانه مقصر اين قتل ناموسي است، اين بهمن است كه دامن دختر خانواده را لكهدار كرده است، اين بهمن است كه دختر خانواده را فريب داده است و اين بهمن است كه مقدمات دختركشي را فراهم كرده است. در اين چند روزي كه از قتل رومينا گذشته، بهمن بارها تلاش كرده تا شبانه به مزار رومينا برود اما پدر چند مرد را بر قبر دخترش گمارده است تا مانع حضور بهمن بر مزار او شوند، پدر از پشت ميلههاي زندان نيز از بيآبرويي جسد و قبر «ناموسش» واهمه دارد.
شرم از بيناموسي
«بچه بود ديگه، سيزده سالش بود، تازه رفته بود توي چهارده سالگي، چي ميفهميد مگه؟» اسفنديار عموي بزرگ روميناست، حالا كه پدر پشت ميلههاي زندان روزها را شب ميكند، اسفنديار راوي آن سوي ماجرايي است كه چندان با روايت بهمن همخواني ندارد، جز در ارسال و انتشار همان عكسي كه هنوز هم براي عموي رومينا به مثابه «بيآبرو كردن ناموس» است. بعد از آن روز شوم، اسفنديار ميگويد كه بارها زنگ و پيام تهديد از بهمن دريافت كرده است، بهمن حالا مدعي است كه رومينا زن اوست و بايد قبر او را به روستاي خود منتقل كند. اسفنديار بارها به جان پسرش قسم ميخورد كه در آن پنج، شش روز فرار، كسي براي خواستگاري نيامد، حتي او براي سامان دادن به اوضاع به پدر بهمن مراجعه كرد، اما پدر بهمن دست رد به سينه او زد و گفت: «ما دختري رو كه فرار كرده نميخوايم، ببريد چنين دختري رو بفروشيد.» يادآوري اين صحبتها، يادآوري انتشار عكسي از «ناموس» خانواده با «لباس نامناسب» هنوز هم براي عموي رومينا دردناك است، دردناكتر از جاي خالي برادرزاده. گرچه بهمن بارها ميگويد كه رومينا به ميل و خواسته خود به او پناه برده بود، اما عموي رومينا معتقد است كه بهمن در خلوت كوچه چاقو زير گلوي او گذاشته و او را تهديد كرده بود كه بايد با او فرار كند، كاري كه پيش از آن نيز با چند دختر ديگر انجام داده و حالا پروندهاي قطور در دادگاه به اسم بهمن خورده است. اما اسفنديار ناراحتي اصلي برادرش را در همان عكسها ميداند، ميگويد بعد از اينكه بهمن عكسهاي رومينا و خودش را براي او فرستاد و گفت «اين زن منه» چند ساعتي گوشي همراهش را خاموش كرده بود، خانه را دورتا دور قدم ميزد و احساس شرم ميكرد: «آنقدر ناراحت بود كه بدون صيغه بدون عقد ناموسش پيش يه مرد ديگست، عكس و اساماس ميومد براش، نميتونست سرشو از خجالت پيش در و همسايه بلند كنه.» روز قتل، اسفنديار به ييلاق رفته بود، ساعت پنج كه به روستا برميگردد خبر ميرسد كه تمام پاسگاه محل جمع شدهاند در خانه برادرش. به دو به سوي خانه ميرود و برادر گريانش را ميبيند كه روي پلههاي حياط نشسته است و گريه ميكند و ميگويد: «ناموسم رفت.» حالا مادر رومينا كه چهل سال هم ندارد گريان است و بيتاب، اسفنديار ميگويد كه مادر رومينا از آن روز نتوانسته از شرم دروهمسايه از خانه بيرون برود و از ننگ اين اتفاق دوام نخواهد آورد. كدام اتفاق؟ قتل دخترش به دست پدر يا بيناموسي؟ «بيناموسي، شما جاي ما بوديد چي كار ميكرديد؟ همش سر نامردي اون مرد شد كه ناموس ما رو فريب داد و با خودش برد. من حالا ديگه شرمم ميشه تو كوچه راه برم. ما هممون داغدار و شرمندهايم. از اين شرم و خجالت ميرم توي جنگل گريه ميكنم. كمر ما شكسته خانم.»
دختركشي
تلاقي روايتهاي بهمن و اسفنديار در يك نقطه به هم گره ميخورد، نديدن رومينا. براي بهمن، رومينا همسر او بود كه با خواست خود ميخواست در سن چهارده سالگي وارد زندگي زناشويي شود؛ براي پدر و اسفنديار اما رومينا مطلقا يك واژه بود: «ناموس». واژهاي كه با اين ننگ، پيش از مرگ نيز از دست رفته بود. پرسشهاي مكرر از هر دو سوي ماجرا نشان ميدهد كه هيچ كدام از اين و طرف مذكر، هرگز به ريشههاي ناآرامي و بيتابي رومينا در منزل پدري توجه نكردند، بهمن هرگز از خود نميپرسد كه يك دختر چهارده ساله چگونه ميتواند با خواست خود به عقد يك مرد سي ساله در بيايد و اسفنديار هرگز از خود نميپرسد كه بر برادرزادهاش در خانه چه گذشت كه چنين بيتابانه در پي خانه مردي ديگر دويد، نالههاي رومينا حتي به گوش دادگاه نيز نرسيد و دادگاه نيز چندان لابههاي او را جدي نگرفت و بيمعطلي دست دختر را در دستان پدر گذاشت. شايد اگر دادگاه پيش از بازگرداندن رومينا به پدرش، تنها يك جلسه مشاوره برگزار ميكرد، يا اجازه ميداد كه زمان بار خشم و كينه پدر را فرو بخواباند، شايد رومينا حالا نفس ميكشيد، گرچه به عنوان «يك ناموس خطاكار» اما هنوز از زندگي بهره داشت و شايد آينده روي ديگري جز «ناموس يك مرد بودن» براي او متصور ميشد.
عكسنوشت
گروه اجتماعي | انتشار تصويري موسوم به «آگهي سومين و هفتمين روز درگذشت مرحومه مغفوره، شادروان رومينا اشرفي» روز گذشته در شبكههاي اجتماعي بازتاب گستردهاي داشت و اين نظرها معطوف به ذكر نام پدر رومينا در خط اول آگهي ترحيم و به عنوان صاحبعزا بود. گرچه ذكر نام وابستگان مذكر در اعلاميههاي ترحيم امري خارج از عرف جامعه نيست، اما قتل ناموسي رومينا و درج نام قاتل در اعلاميه واكنشهاي فراواني را در فضاي مجازي برانگيخت.