روسري گلدار
فاطمه باباخاني
زمستان بود و سرد، برف سبكي شب قبل باريده و گوشه به گوشه جاده را سفيد كرده بود، ابتداي خروجي شهر در اتاق گلي قديمي خانمهاي عضو تعاوني صنايع دستي و محصولاتشان را براي فروش به رانندگان عبوري گذاشته و ما هم قرار بود در گفتوگو با آنها ببينيم چه كمكي از دستمان براي توسعه كارشان برميآيد. وارد اتاق كه شديم سه زن حضور داشتند، دو نفر كه لبخند زدند و احوالپرسي كردند و يكي با مانتو و مقنعه و چادر و كفش و جوراب سياه كه در چهرهاش اخمي بود و خيلي آرام سلام كرد. آن روز نشد با او حرف بزنيم، حتي نميدانستيم نامش زهرا است. در جلسههاي بعدي هم گرچه حضور داشت، اما حضورش همواره در سايه بود و كمرنگ، نه سخني در موافقت ميگفت و نه مخالفتش را ابراز ميكرد. ماهها گذشت، بارها به منطقهشان رفته و در اين مدت با بقيه اعضاي گروه دوست شده بوديم اما همچنان زهرا را زياد نميشناختيم، دانستههاي ما به اين موارد خلاصه ميشد: از خانوادهاي باغدار است، دو خواهر دارد و يك برادر، در مغازه خودشان به فروشندگي لوازم تحرير مشغول است، زينبيه ميرود و آنجا يكبار كه جوراب رنگ پا پوشيده بوده، گفتهاند برگردد و همان جورابهاي مشكي را به پا كند، خيلي به خانواده وابسته و در روزهاي ميانه خرداد در حال درست كردن لواشك و برگه آلو و جمع كردن زردآلو از باغهايشان است، همين وابستگي باعث شده گاه حتي به شوخي برخي اعضا دختر بابا صدايش بزنند.
دو، سه سال پيش در همين روزهاي ابتدايي خرداد كه براي بازديد از روند كار به منطقهشان رفته بوديم، در اتاق محل جلسه نشسته بوديم كه زهرا آمد، حاشيه روسري گلدار از زير چادرش بيرون زده بود. رنگ كرمي روسري با گلهاي سورمهاي ريز و لبخندي كه به چهره داشت و اثري از اخم در آن نبود او را متفاوت از ديدارهاي قبلي ميكرد. شايد مدتها قبل آن اخم از صورت زهرا رخت بربسته اما آن روز تركيب اين گلهاي روسري و لبخند صورتش آنچنان خوشايند بود كه لب ما نيز به لبخند باز شد. در اين جلسه مثل ساير جلسهها دوباره بحث گردشگري بود و محصولات و هزار كار ديگر كه ميخواستند انجام دهند.
مدتي بعد كه اقامتگاهشان را راه انداختند، زهرا هم به كادر اجرايي پيوست و بعدتر در نمايشگاهها و غرفهها حاضر شد، دو سال قبل عيد نوروز را در قم ماند و در غرفه گروهشان در كنار بقيه آش و محصولات غذايي فروخت تا صندوقشان تقويت شود. وقتي ميان برخي اعضا درگيري ايجاد شد زهرا از كساني بود كه سعي كرد ميانه را بگيرد و از بقيه هم خواست اختلافات سياسي را وارد مباحث گروهيشان نكنند. اين روزها زهرا در كنار بقيه در كار پرورش كرم ابريشم است، بعد از سحر كمي ميخوابد، صبح ساعت 6 به سمت مدرسه براي رسيدگي به كرمها ميرود و با بقيه كارش تا ساعت 12 رسيدگي به آنهاست. تا برسد خانه و نماز بخواند و اندكي استراحت كند ساعت از 4 گذشته و از آن زمان تا افطار باز در كار رسيدگي به كرمهاست.
5 ماهي ميشود كه سري به آنها نزدهام، اين ديدارهاي گاه و بيگاه را در اين سه ماهه اخير كرونا از ما گرفته. در غير اين صورت ميشد باز به آنجا رفت و ديد كه زهرا با آن روسري گلدار و چادري كه به كمر بسته در حال رسيدگي به كارهاست، دختري كه از حاشيه گروه به متن آمده اما همچنان كم حاشيه است. او كه در همه كاري مشاركت ميكند، با همان كمرويي هميشگي احوالپرسي ميكند و از همه ميخواهد تنها به آينده فكر كنند به جاي آنكه اسير اختلافات روزمره باشند.