كه از قديم گفتهاند...
مرتضي ميرحسيني
دوازدهم خرداد 1314 اولين نشست رسمي فرهنگستان ايران برگزار شد. رياست آن را محمدعلي فروغي به عهده داشت و قرار بود اين نهاد درباره ساختن و استفاده از واژههاي جديد فارسي تصميمگيري كند. اما خود جنبش پيرايش زبان فارسي كه سرهنويسي خوانده ميشد اوايل دوره ناصري شكل گرفته بود. علاقه افراطي برخيها به گذشته به رواج اين فكر منجر شد كه آميختگي زبان فارسي به واژههاي عربي و تركي از نشانهها و حتي از عوامل انحطاط فرهنگ كهن ايران و عقبماندگي كشور است و ميگفتند و مينوشتند كه براي احياي ايران، زدودن كلمات «بيگانه» از زبان فارسي ضروري است. اين فكر در گذر از تغيير و تحولات بعدي و به پشتوانه گسترش آشنايي نصفه ونيمه و سطحي از تاريخ باستان تقويت شد و در بين جمع بزرگي از «نخبگان» آن روزگار ريشه دوانيد. بعدها در دوره رضاشاه و با حمايت دربار اين جريان قويتر هم شد و حتي خود او سختگيريهايي هم اعمال كرد. اما با نوشتههاي كساني مثل ذبيح بهروز و احمد كسروي بود كه سرهنويسي بيشتر از قبل به افراط و ابتذال و حتي مسخرگي كشيد. بهروز ميگفت: «درآميختگي زبان عربي با فارسي علتالعلل انحطاط و عقبماندگي علمي و فرهنگي ايران» است و «همين مساله در روزگار كنوني نيز مانع تجدد و ترقي ايران و ايرانيان است و كار اخذ و اقتباس علوم و فنون جديد و آموزش و گسترش آنها را با موانع و اشكالات اساسي روبرو كرده است.» كسروي از بهروز هم متعصبتر بود و در سلسله مقالاتش از نياز به بازنويسي برخي متون تاريخي و حتي از فرارسيدن زمان طرد آثار سعدي و حافظ مينوشت. اين وسط، بازار حرفهاي نژادپرستانه و ستيزهجويانه رونق گرفت، گُسل تضادهاي قومي فعال شد و اتفاقا آن «وحدت ملي» را كه بهروز و كسروي و همفكرانشان در پيرايش زبان جستوجو ميكردند مخدوش كرد. همين زيادهرويها بود كه شماري از عقلا و فضلاي جامعه- مثل عباس اقبال آشتياني- را نگران كرد و آنان اين نگراني خودشان را، مستقيم يا با واسطه با علياصغر حكمت كه آن زمان كفيل وزارت معارف بود در ميان گذاشتند. خود حكمت هم در اين نگراني با آنان شريك بود و از چندي پيش به تشكيل انجمني تخصصي از دانشمندان و ادبا براي ساماندهي اين وضعيت آشفته فكر ميكرد. او موضوع را به فروغي- كه گويا از اساس با چنين كارهايي مشكل داشت- گفت و آنها كار را از طريق دولت پيگيري كردند. موافقت رضاشاه را هم گرفتند و به دستور مكتوب او، كار واژهسازي و واژهپردازي را در انحصار نهادي حكومتي درآوردند. تاسيس فرهنگستان به آن آشفتگي پايان داد و ابتذال را به سطح بالاتري برد، اما كار آن، چنان كه پايهگذارانش انتظار داشتند حرفهاي و تخصصي پيش نرفت. سايه دخالتهاي هميشگي دربار و اعمال سليقه رضاشاه بر آن سنگيني ميكرد و مصوبات آن جز با تاييد خود او اعتبار نمييافت. به قول حسن تقيزاده كه از اول مخالف تاسيس فرهنگستان بود و آن را «كار بيخودي» ميدانست: «لغت درست ميكردند و ميبردند به شاه نشان ميدادند... نوشته بودم اين كار اهل علم است كه از اين مقوله بصيرتي داشته باشند و اين با حكم و اينها نميشود. گفتم كه از قديم گفتهاند شمشير در كار قلم نبايد مداخله بكند.»