نميدانم! شايد ظرف دو سه ماه اخير پيش آمده باشد كه شما هم مثل من دقيقهاي بيخيال يا چه ميدانم كمي خيالاتي نشسته باشيد خيره به صفحه تلفن همراه، فارغ از امور زمين و آسمان، مِن بابِ گذرانِ وهمآلودِ ساعاتِ قرنطينه در فضاي مجازي. وقتي كرونا آمد چقدر اتفاق افتاد با ديدن تصوير پرستاران در بيمارستانها سر شوق بياييم و احساس امنيت كنيم؟ براي من كه زياد. واكنش بعضي هم اينطور بود كه «آخي، بيچاره ببين صورتش به چه روزي افتاده» و به فاصله پانزده ثانيه story بعد. بعضا خيلي كه ناراحت شديم ريه را پر كرديم از هوا و پُف غليظ و سرتكان دادني و تمام. روزهايي كه ما در چهارديوار امن خانه پناه گرفتيم (خودم را عرض ميكنم) گروهي به محض اينكه متوجه شدند كمبودي هست، دست روي زانو زدند و...
همان روزهاي مياني ماه اسفند جمعي از بچههاي تئاتر عروسكي زير نظر مرضيه برومند و جمعيتي ديگر با مديريت رخشان بنياعتماد آستين بالا زدند و دل به دريا، بلكه قدمي بردارند در جهت تامين ملزومات مورد نياز پرستاران و بيمارستانها براي حفظ امنيت. همين امروز هم مشغولند، خبرنگاران و روزنامهنگاران هم دوباره به تحريريه روزنامهها بازگشتند، گرچه كمتر، جمعوجورتر! از اين مرحله به بعد ديگر امكان ناديده گرفتن اين جدو جهدها وجود نداشت. به خيال خودم خواستم كاري كرده باشم! از روزنامه زدم بيرون.
سلام به موتوريهاي ميدان توحيد
تصور كنيد؛ يك ماه قرنطينه (براي ما) بوده، آرزوي همكلامي با مردم كوچه و خيابان به دلتان مانده، ترس ناشي از انتقال ويروس هم به جان همه افتاده، درعين حال اولين گزارش ميداني در «خانه عروسك» است، دير هم شده! ميدان توحيد سوار دل به دريا زدم و به اولين موتورسواري كه سر تكان داد، گفتم: خيابان بلژيك! حالا خيابان بلژيك كجاست؟ نميدانم. موتورسوار كه در مسير فهميدم اسمش علي است هم فيوز پراند كه «آقا بلژيك كدوم سمته؟» خلاصه فهميديم جايي سمت ميدان فردوسي، پايينتر از سفارت آلمان؛ كوچه عرضه لوازم شكار و ماهيگيري! در راه به علي گفتم نگران نيستي؟ گفت: «آقا قسط و اجاره و هزينهها ترس نميشناسه، يا از گرسنگي ميميريم يا كرونا، تهش مرگه ديگه.» روي پل حافظ بوديم وقتي با خندهاي سرخوشانه اين جملهها را گفت و يك دنده ديگر چاق كرد. پياده كه شدم ديدم مغازهدارها و باربرها سخت مشغول كارند، گرچه محدوده مثل سابق شلوغ نبود و آنها كه بايد، حاضر بودند. زنگ ساختمان را زدم و ... سلام.
به ياد زنان پشت جبهه
فضاي ساختمان «خانه عروسك» تصوير زنان و دختران پشت جبهه در مستندهاي جنگ ايران و عراق را زنده ميكرد. همانها كه با عشق براي سربازان خط مقدم شال و كلاه و دستكش ميبافتند، آذوقه جمع ميكردند... همه با سرهاي پايين و دلهاي شاد دست به كار تامين خط مقدم بودند. بين هنرمنداني كه ميخورد يكي دو نفرشان جمله مشهور «شنوندگان عزيز، توجه فرماييد، صدايي كه هماكنون ميشنويد...» را شنيده باشند، مرضيه برومندي ميانداري ميكرد كه تجربه كار تئاتر و تلويزيون زير موشك باران تهران را در كارنامه دارد. او هم مثل همه ما مشغول برنامهريزي بود كه وضعيت ويروسي شد: «به نظرم هركس به سهم خودش دست به كار شده، به محض اينكه ماجراي كرونا پيش آمد مصادف شد با توقف فعاليتهاي طولاني مدت ما براي برگزاري جشنواره تئاتر عروسكيِ يزد. قرار بود نهم اسفند ماه جشنواره را افتتاح كنيم كه روز سوم اسفند خبر دادند همهچيز بايد متوقف شود. كار چنداني از كسي ساخته نبود، نهايتا چند روزي در يزد مانديم و كارها را جمع و جور كرديم و بعد به تهران آمديم. تقريبا ميتوانم بگويم همهچيز آماده بود، فقط بايد گروههاي خارجي ميرسيدند. هزينه بليت سفر گروهها و اقامتشان در هتل پرداخت شده بود، 25 گروه ايراني هم بايد راهي يزد ميشدند. اما به هرحال ماجراي بيماري به اندازهاي حاد بود كه همه جهان درگير شد. وقتي به تهران بازگشتيم هنوز اول كار بود، مدارس تازه تعطيل شده بودند و دولت از مردم ميخواست بيشتر رعايت كنند. از وزارت بهداشت تماس گرفتند و خواهش كردند هنرمندان و فعالان اجتماعي كمي بيشتر به موضوع و آگاهي بخشي عمومي توجه داشته باشند ولي درخواست درست وقتي اتفاق افتاد كه خودم نسبت به انتشار يكسري ويديو مرتبط با مراقبتهاي ويژه در دوران كرونا اقدام كرده بودم.»
پرستارانِ جان بركف
همان دوران پزشكان و فعالان شبكههاي اجتماعي بارها درباره كمبودها اطلاعرساني كردند. همه شاهد بوديم پرستاران چطور سختكوشانه و جان بركف مشغول هستند، درحالي كه امكانات لازم براي حفظ ايمني و جانشان را در اختيار نداشتند. «مدتي بعد مساله كمبود وسايل ايمني در بيمارستانهاي مناطق محروم يا بيمارستانهاي دولتي بعضي شهرها مانند رشت مطرح شد. با كمال تاسف متوجه شديم زيرساختهاي پزشكي در بخش دولتي با بيتوجهي زيادي مواجه بوده و ضعف زيادي وجود دارد. من و خانم بنياعتماد همزمان به هم پيوستيم و پويش «ياران درمانگران ايران» راهاندازي شد. چهل، پنجاه نفر آدمي كه اصلا يكديگر را نميشناختيم بعدا جايي قرار مشترك گذاشتيم و تازه آشنا شديم؛ واقعا جمع بينظيري است. در همين اثنا بحث شيلدهاي محافظ به ميان آمد، وقتي عكس شيلد را به من نشان دادند به دوستان هنرمند همراهم گفتم ما كه ميتوانيم اين را بسازيم. بنفشه بديعي هم به سرعت استقبال كرد و پاي كار ايستاد، طوري كه ميتوانم بگويم امروز رقمي بالاي هشتصدهزار شيلد محافظ به بيمارستانها ارسال كردهايم.»
اتاق برومند پر بود از خاطره كودكي من و عروسكهاي «خونه مادربزرگه» و «شهرموشها»، حميد جبلي جوان كه لبخند به لب براي عروسكگرداني روي زمين خوابيده بود. بچههاي پويش از 20 اسفند آغاز به كار كردند و «خانه عروسك «هم به خط مقدم توزيع اقلام توليدي به زابل و رشت و اصفهان تبديل شد. «اتفاق دوستداشتني اين بود كه رخشان بنياعتماد كه ارتباط چنداني با فضاي تئاتر عروسكي نداشته حالا انگار دريچهاي در برابرش باز شده و بهشدت تحتتاثير پويايي و آگاهي بچهها براي حضور در فعاليتهاي اجتماعي قرار گرفته. حضور خانم بنياعتماد در خانه عروسك براي خودم هم بسيار دلچسب بود، بايد بگويم به نوعي وارد مرحله ديگري از روابط فرهنگي و دوستي هنري شدهايم.»
مرجان پورغلامحسين بخش عمدهاي از امور اجراييِ پويش را برعهده گرفت و همراه با محسن عبدالوهاب كارهاي مالي را نيز مديريت كرد. به گفته برومند، مرضيه سرمشقي و رفعت هاشمي هم از همان لحظه شروع طراحي لوگوي يادا و طراحي پوستر همراه شدند. اصولا سرعت بچههاي تئاتر در تشكيل گروه و تقسيم كارها همه را غافلگير كرد. آرش ميگويد: «البته جمعيت حاضر در خانه عروسك كمتر شده، چون بعضي گروهها مدتي بعد به دفتر آقاي صدرعاملي كوچ كردند. محل ما مشكل طرح ترافيك دارد، در عينحال بايد فاصله ايمن را هم رعايت كنيم و طبق پروتكلها پيش برويم. به همين دليل تعداد افراد حاضر در محل كمتر شد.»
آدمها به حرفهشان معنا ميدهند
هركس نداند تئاتر عروسكي به كرونا و توليد شيلد چه ارتباطي دارد؟ مرضيه برومند و بچههاي عروسكي خوب ميدانند: «آدمها به حرفهشان معنا ميبخشند، به هرحال تئاتريهاي زيادي هم هستند كه كاري به كار چيزي ندارند و سكوت كردهاند. وظيفه اجتماعي هر يك از ما است كه در مواقع بحراني قدم پيش بگذاريم و منتظر كسي و چيزي نباشيم. افراد زيادي پيام ميفرستند كه اين كار وظيفه دولت است، چرا شما بايد كار كنيد و غيره. اما پرسش من اين است كه اگر دولت كاري نكرد بايد دست روي دست بگذاريم؟ مواقع ضروري زمان طرح چنين مباحثي نيست، بايد هركار از دستمان برميآيد انجام دهيم تا آسيب كادر درمان و پرستاران كاهش يابد. گلايهها و كاستيها سر جاي خودش وجود دارد و حتما مطرح ميشود، بايد هم مطرح شود ولي با غر زدن در شرايط بحراني كار پيش نميرود. مثل اينكه يك نفر داخل رودخانه افتاده دست و پا ميزند، بعد ما بايستيم به تماشا و بگوييم وظيفه دولت بود بايد قايق نجات ميگذاشت.»
ياد گرفتهايم در سختيها كار كنيم
به قول مرضيه برومند «اصلا ما ياد گرفتهايم در سختيها كار كنيم» و اين جمله يادآور خاطره اجراي تئاتر در روزگار سختي جنگ است، زير موشك باران. بهرام شاه محمدلو «اولدوز و كلاغها» و «يك جفت كفش براي زهرا» را در تئاتر شهر روي صحنه داشت. استقبال مردم و شلوغي دورتادور بناي مدور تئاترشهر هنوز در خاطر افراد زنده است. «سريال «مدرسه موشها»، فيلم «شهر موشها»، «خونه مادربزرگه» اتفاقا در سختترين شرايط جنگي توليد شد. اصولا تاريخ چند دهه گذشته ما مملو از اتفاقات پيچيده عجيب و غريب است كه رخ داد.»
نميدانم شايد اين سوال گاهي براي شما هم پيش آمده باشد كه چه نيروي محركي موجب ميشود بعضي افراد با وجود تحمل سختيهاي زياد طي ساليان متمادي، نهتنها ميل به گوشهگيري و كنار كشيدن از فعاليتهاي پر جنب و جوش اجتماعي پيدا نكردهاند، بلكه همواره پيشگام ميشوند؟ برومند همينطور كه صدايش دور و نزديك ميشود، در حين سركشي به اتاقها و آشپزخانه و آماده كردن واحد براي خوشامدگويي به يك مهمان پاسخ ميدهد؛ آرام و قرار ندارد: «اول از همه براي آرامش خودمان اين كار را انجام ميدهيم. يعني بعضي افراد مثل من اصلا نميتوانيم دست روي دست بگذاريم و كاري نكنيم. از طرفي ما نتيجه تحمل رنجها و كوشش در شرايط سخت را ديدهايم. وقتي شما با «خونه مادر بزرگه» خاطره داريد يا جوانهايي كه الان بچه در بغل دارند ميگويند مثلا با ديدن «مدرسه موشها» چقدر خوشحال بودند و آرامش گرفتهاند، به من بيشتر اثبات ميشود هرچه نيرو و ظرفيت داريم بايد براي بازگشت آرامش به جامعه و كمك به مردم بگذاريم. چه ميشود كرد وقتي از شانس هميشه در برهه حساس كنوني به سر بردهايم؟ تازه همين چند روز قبل زلزله هم كاملش كرد.»
تمام اين حضور اجتماعي و كمكها در شرايطي بوده كه بچههاي تئاتر عروسكي حتي از داشتن يك سالن اختصاصي براي اجراي كارهايشان محروم بودند، اما كمبودها تاثيري بر روحيه فعاليت اجتماعيشان نداشته: «به هرحال كاستي در عرصههاي مختلف وجود دارد و تنها مربوط به تئاتر نيست، ولي با وجود شرايط سخت هميشه اميدوار هستيم كاستيها از سر راه بچهها كنار برود. من يكي به افراد اميد نميبندم و قائل بر خودم عمل ميكنم. معتقدم خودم بايد شرايط را درست كنم؛ بدون اينكه هر فعاليتي را در گرو گرفتن چيزي يا امكان خاصي بدانم. امكانات هيچوقت برايم وجود نداشته و خودم ظرفيتي پديد آوردهام. به بچهها هم آموختهام خودشان هستند كه بايد شرايط را مهيا كنند. گرچه دولت وظيفه دارد و بايد شرايط مناسب به وجود بياورد اما اگر انجام نداد ما نبايد دست و پا دراز كنيم و بميريم.»
در زندگي مقاطعي، «زخمهايي هست...» مثل تصاوير بيماران مبتلا به كرونا يا پرستاراني كه صورتشان آسيب ديده بود. اينها باعث ميشود انسان يك جا با خودش بگويد ديگر با ديدن اين تصوير تير آخر را خوردم و بريدم: «نه، اتفاقا نبريدم برعكس نيرو گرفتم وقتي ديدم پرستاران با صورتهاي زخمي و آسيبديده همچنان به كار ادامه ميدهند؛ بيشتر شرمندهشان شدم و فكر كردم ما هم بايد بيشتر تلاش كنيم. تاكيد ميكنم مجموعه اينها باعث نميشود بگويم همهچيز گل و بلبل است، خير افتضاح است. ما حتي نميتوانستيم يك آمار پيش پا افتاده از نياز بيمارستانها در شهرها به دست بياوريم. درحالي كه بارها با آقاي جهانپور و ديگران تماس گرفتيم كه متوجه شويم الان مثلا ماسكها و شيلدهاي توليدشده را به زاهدان ارسال كنيم يا مشهد يا اصفهان. كارگروه نيازسنجي ما تلاش ميكرد ولي طبيعي است كه اگر مسوولان بيشتر همراه ميشدند ما هم بهتر كمك ميكرديم. ستاد دكتر زالي خيلي خوب كار ميكند ولي ستاد ملي مبارزه با كرونا كه مسووليت رصد وضعيت كل ايران را برعهده داشت چندان همراه نبود. ما هيچوقت نفهميديم پويش چندماه ديگر بايد ادامه يابد، چون منابع مالي محدود است، درحالي كه ميدانيم چشم اميد بسياري از بيمارستانها به همين كمكها است.»
بيپولي، وجه مشترك تئاتر عروسكي و كار خير
تهيه اسفنج و كش و تلق براي ساختن شيلدها كار چندان سادهاي هم نبوده. آرش اين قضيه را پيگيري كرد. مرجان پورغلامحسين از بچههاي تئاتر عروسكي، با روحيه مديريتي! من و عكاس را به سمت طبقه پايين و محل توليد شيلدها راهنمايي كرد. درعين حال توضيح ميداد بچهها چطور در جريان ماوقع قرار گرفتهاند: «خانم برومند پانزدهم - شانزدهم اسفند تماس گرفتند و پرسيدند امكان اينكه خانه عروسك را در اختيار خانم بنياعتماد قرار دهيم وجود دارد يا نه؟ ماجرا از اين قرار بود كه پويشي براي تامين وسايل مورد نياز پرستاران فعال شده بود، من و بنفشه (بديعي) هم بررسي كرديم و ديديم مشكلي نيست. بلافاصله متوجه شديم نياز اول بيمارستانها شيلد است كه آن اوايل قيمت بالايي داشت.»
آرش مصطفايي نشسته بود پشت ميز و تكهابرهاي باريكِ برشخورده را به تلقها ميچسباند، سريع سر بلند كرد كه: «شيلد جزو محصولات ساختني بود و آن اوايل شركتي دست به كار توليد نشد، البته ماسك توليد ميكردند ولي كارگاه يا كارخانه توليد شيلد سراغ نداشتيم، به همين دليل دست به كار شديم.»
مرجان بحث وارداتي بودن محصول را پيش كشيد: «خانم برومند به بنفشه پيشنهاد داد و قرار شد يك كارگروه زيرنظر او راه بيفتد براي توليد شيلد. بعد براي همه بچههاي عروسكي فراخوان فرستاد تا هركس ميتواند كمك كند، بيايد. اينكه ماجراي نمونههاي اوليه شيلدها چگونه بود و از چه نوع شيلدي به چه نوع رسيدند خودش داستاني است.»
طوري كه آرش توضيح ميدهد بچهها براي ساخت شيلد، پزشكي را به عنوان مشاور همراه خود داشتهاند: «وقتي رفتيم بازار تازه با حجرهاي مواجه شديم كه مصرف كش كل ايران را تامين ميكرد. اصلا اينطور نبود كه خيلي راحت برويد آنجا خريد كنيد بعد برگرديد. صاحبان مغازه به ما گفتند بايد هفت صبح بياييد صف بايستيد، ساعت هشت حجره را باز ميكنيم و نهونيم هم همهچيز تمام است! باقي مواد مورد نياز را همينطور يكي يكي پيدا كرديم، براي مثال آخرين پارت چسب را به كارخانه اصلي سفارش داديم. اوايل حرفهاي نبوديم، براي همين خيلي امكان داشت جنسي را گران بخريم. همين طلقها را از متري 3400 تومان خريديم تا الان كه به متري 800 تومان رسيده است. اوايل نميدانستند براي چه كاري اينها را ميخريم، بازاريها هم كه تعارف ندارند به قيمت حساب ميكنند. تمام بچههايي كه اينجا ميبينيد فقط يك روز سال تحويل سر كار نيامدند، باقي روزها همه مشغول كار بودند.»
گروه در روزهاي ابتدايي فروردين از ده صبح تا 10 شب كار كرده و هنوز هم دست از تلاش برنداشته است. تلاشها فقط به خانه عروسك محدود نماند و چيزي حدود پانزده گروه (يك تا چهار نفره) ديگر در خانههايشان كار كردند. آرش ميگفت «ساخت عروسك با اسفنج سر و كار دارد و چسب، مثل ساختن شيلدها، مواد مشترك زياد است، به خصوص كه هر دو كار دست است.» به اينجا رسيد يكي از بچهها غريبي را كنار گذاشت و گفت: «هر دو مثل همند پول ندارد؛ نه تئاتر عروسكي و نه كار خيريه. فكر كنم كمكم بتوانيم شيلدها را جاي عروسكها بازي دهيم.» خلاصه اينكه اگر اين روزها در خيابان با افرادي مواجه شديد كه شيلد روي صورت دارند، لحظهاي ياد اين بچهها باشيد كه تمام دوران قرنطينه تا همين لحظه مشغول كارند براي من، براي ما.