استراتژي بلندمدت ايران
چين رقيب ما نيست و سعي ميكرد چين را به عنوان يك كشور مسوول در روابط بينالملل قلمداد كند و براي اين كشور تعيين تكليف كند و از سوي ديگر براي آنها يك نوع مشاركت قايل شود. اما نكته ديگري كه وجود دارد اين است كه در اواخر دوره باراك اوباما سياست بازتوازن در آسيا را پيش گرفت و اين استراتژي نشان ميداد كه روابط پكن- واشنگتن وارد يك دوره رقابت شده است. به بياني ديگر طي 10 سال گذشته هر چند امريكاييها، چين را يك رقيب ميدانستند ولي اميدوار بودند كه بتوانند چين را به عنوان يك كشور مسوول در برخي از تصميمگيريهاي بينالمللي سهيم كنند و مانع از آن شوند كه چين جايگزين امريكا به عنوان يك كشور هژمون شود. اما در اواخر دوره اوباما امريكاييها مشاهده كردند كه پيشروي چينيها در عرصه بينالمللي و منطقهاي بسيار زياد است. از همين رو از طريق بازتوازن در آسيا سعي كردند چين را مهار و آن را از يك كشور مسوول در صحنه بينالملل به عنوان يك كشور رقيب و حتي دشمن شناسايي كنند.
هر چه روابط از سمت دوستانه به سمت خصمانه گرايش پيدا ميكند به همان ميزان نيز سياست چين در مقابله با سياستهاي امريكا در مقابل ايران هويداتر ميشود. چرا كه يك قدرت هژمون بايد براي خود پيروان داشته باشد. چين، ايران را به عنوان يكي از پيروان خود ميدانست و در نتيجه بر اساس اينكه يك قدرت هژمون بايد خير عمومي به متحدين خود بدهد بنابراين از ايران در برابر سياستهاي امريكا حمايت ميكرد. اين روند در جريان برجام برجستگي پيدا كرد و اكنون نيز ادامه دارد.
از سوي ديگر هر چند بعد از پيروزي انقلاب در ايران سياست چينگرايي در كشور همواره سير صعودي داشته است اما اخيرا چينيها از ايران خواستهاند كه در سياست خارجي ثبات داشته باشند. چرا كه از نظر چينيها در سياست خارجي ايران يك نوع بيثباتي وجود داشت و با تغيير جريانهاي سياسي ايران در قدرت سياست خارجي ايران نيز دچار نوسان ميشد. بنابراين چين از ايران خواست تا در سياست خارجي با چين ثبات قدم داشته باشد. از همين رو به نظر ميرسد اكنون ايران در اين مسير حركت كرده و اين موضوع نشان ميدهد كه در روابط دوجانبه ميان ايران و چين تحولات كيفي به وجود آمده است. اين تحولات كيفي هنوز به سمت مشاركت استراتژيك نرسيده چرا كه در دكترين امنيت ملي چين اتحاد نظامي با كشورها هنوز جايگاه خود را پيدا نكرده و هنوز به تفكر غالب استراتژيك تبديل نشده است. از همين رو روابط دو كشور سير صعودي داشته ولي هنوز به عاليترين درجه كه در يك اتحاد نظامي و يا يك مشاركت استراتژيك نمود پيدا ميكند، نرسيده است.
اما اگر بخواهيم به جايگاه ايران در جنگ سرد ميان امريكا و چين ببينيم بايد ابتدا به سناريوهاي پيش روي دو كشور بپردازيم. پكن-واشنگتن سه سناريو را پيش روي خود ميبينند. يك سناريو دام توسيدد دانشمند يوناني نام دارد. در اين سناريو پيشبيني ميشود كه آينده روابط ميان چين و امريكا ممكن است با يك جنگ بزرگ همراه شود كه اين جنگ ميتواند در نهايت به انتقال قدرت به چين يا ماندن قدرت در دستان امريكا منجر شود. چرا كه در طول تاريخ نزديك به 16 جابهجايي قدرت داشتهايم كه از اين تعداد، 12 مورد به جنگ منجر شده است. از همين رو پيش بيني ميشود چنين اتفاقي در روابط امريكا و چين نيز حادث شود. اما سناريوي دوم اين است كه دو كشور يك سيستم كنست را در راستاي هماهنگي ميان قدرتهاي بزرگ در راستاي مديريت جهان ايجاد كنند كه اين موضوع بسيار خوشبينانه است. اما سومين سناريو به نام دام چرچيل معروف است. كه اشاره آن به سخنراني معروف نخستوزير اسبق بريتانيا در دانشگاه ميسوري بازميگردد كه در سال 1945 عنوان كرد كه بايد جلوي رشد اتحاد جماهير شوروي را به هر قيمتي جز جنگ بگيريم. بنابراين راه موجود جنگ سرد بود. در بين سه سناريو، اولي بدبينانه اما امكانپذير است. دومين سناريو خوشبينانه است كه بسياري همين گزينه را ترجيح ميدهند. اما سناريوي سوم كاملا محتمل است. در اين چارچوب اگر بنا باشد جنگ سردي ميان چين و امريكا به مانند گذشته رخ دهد، ايران بخشي از بلوك چين خواهد بود. واقعيت آن است كه امريكا و چين مشغول يارگيري هستند. ابتكار يك كمربند يك جاده را چين راهاندازي كرده و جهان در حال تجربه نظم چيني است. پكن در اين طرح حداقل 70 كشور را به خود وابسته ميكند. چين براي بسياري از كشورها يك دام بدهي به وجود آورده است. اين دام به آن معني است كه چين پول هنگفتي را به كشورها تحت عنوان وام اعطا ميكند و كشورهايي كه اين پول را دريافت كردند توان پس دادن آن را ندارند و مجبور هستند مابه ازاي آن امتيازهاي استراتژيك به چين بدهند. در ايران نيز نيرويي كه فعلا برجستگي بيشتري در تعيين سياست خارجي دارد نيروهاي چينگرا هستند. اما هيچ چيز در آينده مشخص نيست چراكه شايد امروز يك ديدگاه در كشور حاكم باشد و در دورهاي ديگر ديدگاه غربگرا در كشور حاكم شود. ولي قطعا ايران هم بايد براي آينده تكليف خود را روشن كند و نشان دهد غربگرا و يا شرقگراست. يا اينكه ميخواهد سياست نه شرقي نه غربي و سياست موازنه منفي يا مثبت در پيش بگيرد. بنابراين بايد از شرايط بلاتكليفي در سياست خارجي خارج شويم.
البته نبايد فراموش كرد كه پيشينه كشورها نقش مهمي در سياست خارجي آنها دارد. پيشينه ذهني ايرانيها چندان به روسيه و چين تمايل نشان نميدهد. برعكس به دليل تجربه تاريخي كه در شكل مدرنيسم از غرب گرفتند عمدتا ادراكات و تمايلاتشان غربگرايانه است. به نظر ميرسد بايد درباره گزينهها فكر شود. در چين و روسيه تامل بسيار زيادي در خصوص ايران وجود دارد. يعني هنوز ايران - روسيه و ايران- چين اين آمادگي را پيدا نكردهاند تا وارد يك رابطه عميق استراتژيك شوند و دليل آن هم ترديدهايي است كه اين كشورها نسبت به يكديگر دارند. هنگامي كه برجام به امضا رسيد يك چرخش جدي به سمت غرب صورت گرفت و شرق رها شد. اين موضوع از ديد چين و روسيه حكايت از يك عمق فكري دارد كه به ناگاه اين تحول رخ ميدهد. ولي بهترين استراتژي براي ايران اين است كه هر چه تعداد قطبها افزايش پيدا كند فضا براي بازيگراني مانند ايران نيز افزايش پيدا ميكند و هرچه تعداد قطبها كمتر شود فشار به ايران نيز بيشتر خواهد شد. از همين رو طيف وسيعي از استراتژيها وجود دارد كه ميتوانيم يكي از آنها را انتخاب كنيم. يكي از آن گرايش به شرق و يكي گرايش به غرب است. ولي يك استراتژي گرايش به سمت هر دو است. بنابراين ما اكنون نيازمند يك نگاه عميق به آينده كه مربوط به يك تا دو سال آينده نيست بلكه بايد استراتژي براي حداقل 30 تا 40 سال آينده طرحريزي كرد چرا كه رقابتهاي چين و امريكا در سال 2030 خود را نشان خواهد داد و تا سال 2050 برجستگي خود را نمايان خواهد كرد و اتفاقي نيست كه يك شبه حادث شود.