پايان قرن امريكا
احسان شمس
قرني كه گذشت به قرن امريكا شهرت دارد. مستعمرهاي دورنشين، به بركت نظام اقتصادي و سياسي خاصش و البته فرصت حاصل از دو فاجعه جنگ جهاني خود را سرور جهان و با آغاز جنگ سرد با شوروي و بالا بردن هزينههاي امنيتي رقيب، هژموني خود را به جهان تحميل كرد. ايالاتمتحده تاثيرگذارترين كشور در عرصه بينالمللي در قرن اخير بوده است. سيادتي كه با پايان زعامت باراك اوباما به نظر به پايان رسيده است. در آينده از باراك اوباما به عنوان آخرين رهبر بزرگ غرب ياد خواهند كرد. باراك اوباما با شناخت صحيح از عرصه بينالمللي و تمركز بر چين، ايجاد همگرايي با متحدان سابق بهويژه اروپا، توجه به جهان عرب و ايجاد سياست موازنه ميان اعراب و اسراييل، ايجاد نقش فعال مثبت و سازنده در سازمانها و نهادهاي بينالمللي و بسياري مانند اين، رهبري ايالاتمتحده را تضمين كرد. خلاصه سياست خارجي ايالاتمتحده در زمان باراك اوباما توجه به همگرايي و ايجاد يك جبهه بينالمللي تحت رهبري ايالاتمتحده بود كه بهخصوص در زمان وزارت جان كري موفقيت قابلتوجهي را كسب كرد.
اين همه با ورود ترامپ به كاخ سفيد وارونه شد. همگرايي و چندجانبهگرايي، جاي خود را به تكروي داد. قراردادهاي تجاري منطقهاي تحت فشار يكجانبه ايالاتمتحده بازبيني شد كه اين بازبينيها عموما به سود ايالاتمتحده بود. سازمانهاي بينالمللي در ضعيفترين سطح ممكن از سوي ايالاتمتحده به عنوان مدعي رهبري جهاني و فعالترين بازيگر در عرصه اين سازمانها نگريسته ميشود و ديگر از خرج دلار براي بهرهبرداري سياسي از اين نهادها و سازمانها خبري نيست. اكنون كمتر كسي ميداند نماينده ايالاتمتحده در سازمان ملل متحد -كه بعد از وزير امور خارجه، ارشدترين ديپلمات اين كشور محسوب ميشود- چه نام دارد. در حالي كه ميتوان متصرفان اين كرسي را تا زمان سوزان رايس به ذهن آورد. معاهده پاريس رها شده؛ برجام به نابودي كشيده شده و به تبع آن نقش ايالاتمتحده در شوراي حكام آژانس بينالمللي انرژي اتمي كمرنگ شده است. ايالاتمتحده در مقابل بحران بينالمللي كرونا، نه تنها نقش رهبري غرب را برعهده نگرفت، بلكه تهديد به خروج از سازمان بهداشت جهاني كرد. ايالاتمتحده از پيمان آسمانهاي باز -كه نقشي راهبردي در تامين امنيت اروپا داشت- خارج شد. اتحاديه اروپا كه قدرتمندترين شريك ايالاتمتحده محسوب ميشود، روابط سردي با ترامپ دارد تا جايي كه سفير آلمان در ايالاتمتحده -به عنوان يكي از كليديترين كشورهاي اتحاديه- آن سخنان جنجالي در رابطه با ترامپ را بر زبان آورد؛ يا در فقره اخير صدراعظم آلمان دعوت رسمي رييسجمهور امريكا براي شركت در اجلاس گروه جي7 را رد كرد و ترامپ هم براي تلافي از وزارت دفاع خواست اقدام به خروج نيروهاي امريكايي از آلمان كند. ترامپ مشوق اصلي انگليس براي خروج از اتحاديه اروپا بود و اتحاديه اروپا را در قضيه كريمه در مقابل روسيه تنها گذاشت. اينها همه
يك طرف اما نكته كليدي اينكه ترامپ برخلاف دولت باراك اوباما، تمركز سياست خارجه را از چين به مسائل غرب آسيا معطوف كرد. از مساله پايتختي اورشليم در فلسطين، تا قراردادهاي نظامي سنگين با عربستان و امارات كه منجر به برهم خوردن توازن نظامي در منطقه شد تا تنها گذاشتن قطر به عنوان متحد استراتژيك ايالاتمتحده در منطقه، تا بازي منفي در زمين سوريه و فراموشي افغانستان و پاكستان. دلارهايي كه ايالاتمتحده در عراق، افغانستان و سوريه هزينه كرده بود، بدون هيچگونه بازخورد ملموسي رها شد.
ترامپ دوباره به فكر اژدهاي زرد افتاده است و اكنون ديگر دير شده، سطح تنشها ميان ايالاتمتحده و چين هر روز در حال افزوده شدن است و ما به نقطه غيرقابل برگشت نزديكتر ميشويم. آيا نقطه غيرقابل بازگشت آغاز يك جنگ است؟ از لحاظ تئوري نظامي هرگاه دو رقيب توان تحمل يكديگر در عرصه ژئوپليتيك را نداشته باشند، جنگ آغاز ميشود. اكنون اين اتفاق در درياي چين جنوبي در شرف وقوع است. اما طرف چيني عاقلتر از آن است كه خود را درگير چنين جنگي كند. هر چند زبان ديپلماتهاي چيني در ماههاي اخير بسيار تندتر شده است، اما به نظر نقطه آغاز جنگي نخواهد بود. اما اين تنشها خود را در قالب جنگهاي بيولوژيك يا سايبر نشان خواهد داد كه قطعا در اين فرض پيروزي با طرف چيني است. دو سوي اقيانوس آرام درگير تنشهاي روزافزون خواهد شد و خروجي اين تنشها، افول قرن امريكاست.