نگاهي به زخمهاي صنعت چاقوسازي زنجان به مناسبت روز جهاني صنايعدستي
وقتي چاقو دسته خود را بريد
نيلوفر رسولي
چراغ دكان 53 سال است كه ميسوزد اما داستان آشنايي دستهاي فرجيانها با پولاد و آتش به سال 1324 ميرسد، روزي كه مرحوم «حاج حسين فرجيان» يك سالي ميشد كه بدون تلمذ نزد استادي، راه را به دنياي شگفت و رازآميز چاقوسازي باز كرده بود، حضور او نزد استاد يحيي قدوسي اما ريشههاي عشق به گلهاي مذاب آهن را در دل جوان حاجحسين به بار نشاند و از آن روز تاكنون سه نسل از اين خاندان دل در گرو اين صنعت دادهاند. فرزند پنجم حاجحسين، بعد از چهار دختر شد «محمدرضا فرجيان»، فرزندي كه عصرهاي تابستان و زمستان را در كارگاه چشم به دستهاي پدر ميدوخت و گوش به حرفهاي او ميسپرد تا راز ساختن دشنه تيز و ظريف را از دل آهن و فولاد بياموزد. شايد اگر چراغ اين دكان روبروي مدرسه اميركبير زنجان نميسوخت، شايد حالا عمل «محمدرضا فرجيان» نيز همقطار با عمل «ميرزا طاهر نصرآبادي اصفهاني»، شمشيرساز عهد صفوي در موزههاي كشور ارج و قرب داشت، شايد اگر استاد و پدر در زمان و خطهاي ديگر راز چاقوهاي اصيل زنجاني را احيا ميكردند، استعداد شگرف و نحوه مهارتآموزي آنها افسانهاي چون «ماسامونه»، شهرهترين «كتانا»ساز ژاپني به نام آنها نيز نوشته ميشد. اگر شمشير ساموراييهاي قرن سيزدهم را ماسامونه براي نخستينبار در قرن سيزدهم احيا كرد، فرجيانها نيز شمشير كوروش را دوباره احيا كردند، شمشيري كه حالا در موزههاي آلمان دست به دست ميچرخد، شمشيري كه در شيراز پيدا شده و از ميان شكسته بود، بعد از اين چهار شمشير قديمي ديگر نيز در اين كارگاه تعمير و احيا شدند، يكي از اين شمشيرها حالا در موزه صنايعدستي زنجان است ديگري در تهران و مابقي در آلمان. با اين حال دكان كوچك آقامحمدرضا، دور از مركز گردشگري زنجان هنوز چراغي روشن دارد، هنوز هستند مشترياني كه براي دل از او خريد ميكنند، نام استاد گرچه براي بيرقدوز و فرشفروشي قديمي نبش خيابان اميركبير و تمام آنهايي كه هنوز مهر از خشت و آجر نكشيدهاند و سرقفلي زمين خود را به نوساز واگذار نكردهاند، آشناست، اما اين دكان كوچك دور از مركز اصلي گردشگري شهر، در انزوا تلاش ميكند تا در روزهاي گمنامي و ركود چاقوي زنجان، در مغازه را به روي چاقوهاي چيني ببندد و سنت پدري را احيا كند.
سنت پدر، سنت احياي ساخت قمه و شمشير بود، پدر سال 1395 از دنيا رفت، سالي كه لايحه منع حمل سلاح سرد در تب و تاب تصويب بود، از آن روز تاكنون كسي چندان در فكر احياي سنت ساخت قمه و شمشير نيست و اگر فكرش را هم بكند، بستهشدن مرزها به صادرات قمه و شمشير زينتي به عراق هر استادكار و صاحبكاري را به يأس و نااميدي فرو ميبرد. آن روزهايي كه مرز عراق باز بود، آن روزهايي كه پست چاقو و قمه زينتي را چون ساير صنايعدستي جابهجا ميكرد تمام شده است و حالا تنها سه استادكار در زنجان هستند كه راه آنها را پسرانشان ادامه ميدهند. حالا از ميان 500 استادكار، تنها 50 يا 60 نفر باقي ماندهاند، در كارگاهها هر روز بسته ميشود و پسران ترجيح ميدهند شغل و پيشه ديگري را اختيار كنند و راه پدري را با تمام ظرايف و شگفتيهايش به داشتن سوپرماركت ببخشند. پايينآمدن كيفيت مواد اوليه نيز درد ديگري است كه در ركود بازار آنقدرها مجالي را براي اعتراض نميگشايد، پيش از اين مواد اوليه از امريكا، انگليس و كشورهاي اروپايي ميآمدند، جنس مواد اوليه آنقدر بالا بود تا اين چاقوها را صدها سال ماندگار كند، اما حالا استيلها نيز رنگوبوي قبلي را ندارند. نه تنها استيل، ديگر روي تيزي شاخ گوزن و صدف هم كار نميشود، پلاستيك و مواد اوليه معدني و مصنوعي جاي اين فرآوردهها را گرفته است. محمدرضا فرجيان، بعد از اينكه رگبار خردادماه ناگهان هواي شهر را ابري ميكند، دست روي پيشخوان شيشهاي ميگذارد و پشت به تمام چاقوهايي كه با نامي مهر خوردهاند، ميگويد: «اين هنر ديگر صرفه ندارد.»
ميراث پدر
گهگاهي مهر قديمي پدر را باز از كشو بيرون ميكشد، نگاهي به تصوير سفيد و سياه پدر بر پيشاني دكان ميكند و مهر را كه روي بهترين تيغه ساخته شده است، داغ ميزند. ادب و آداب حكم ميكند كه پسر ياد هنر و مهارت پدر را با داغزدن دوباره مهر او زنده كند. اين داغ، سندي است گوياي ادامه راه پدري و نشاندهنده ثمر تربيتي كه حالا اگر حتي در صنعتگري و هنرورزي از پدر پيشي ميگيرد، با خاكساري مهر پدر را روي بهترين كار خود ميزند تا بگويد هر آنچه دارد از مكتب پدر دارد، مكتبي كه رازهاي آن سينه به سينه نقل ميشود. حالا يكي از اين رازها، شگرد مرموز ساخت فولاد دمشقي يا فولاد جوهردار و رگهدار است كه از 600 لايه فولاد تشكيل ميشود. فولاد دمشقي نامي است كه اعراب به گرانبهاترين شمشيرهاي عربي دادهاند، شمشير كريمخان زند و نادرشاه را نيز از جنس همين شمشير دانستهاند. اين فن و مهارت در ژاپن نيز احيا شده است، شمشيرهاي ژاپني كه با اين فن ساخته ميشوند، بيش از 500 ميليون تومان ميارزند و اجازه صادرات ندارند. شمشيرها اجازه صادرات ندارند تا رمز و رموز اين هنر براي هميشه در همان خطه بماند، اما قمهها، چاقوها و شمشيرهاي زينتي فرجيان نه براي جلوگيري از عيانشدن اين راز سر به مهر، بلكه تحتتاثير اجراي دلبخواهي قانون سلاح خواندن هنر دست او ممنوع اعلام شده است. اين قانون اما دكانهاي پاساژ مرواريد زنجان را پر از محصولات چيني كرده است، خريدن يك چاقو مهردار و ضامندار زنجاني براي قتل صرف نميكند، صادرات كه ممنوع شد، فروختن اين آثار هنري از طريق پست كه ممنوع شد، بانه شد دروازهاي براي ورود بستههاي بزرگ چاقوهاي چيني به اسم سنتي زنجان، سوييسي و امريكايي. حالا حتي چاقوسازان نيز ترجيح ميدهند رديف ويترين مغازه را پركنند از چاقوهاي ارزانقيمت چيني. سود و فروش بيشتر و قيمت پايين آنها لااقل مانع ورشكستگي ميشود. پاساژ مرواريد كنار سنگفرش خيابان امام زنجان، مهمترين مركز تجاري خريد و فروش صنايعدستي است. براي يك مسافر، اطمينان به نام و نشان اين پاساژ او را به خريد وا ميدارد، بيآنكه بداند حدود 30 تا 40 درصد چاقوها، كاردهاي آشپزخانه، تيزي و چاقوهاي ضامندار اين پاساژ چيني هستند، آقاي فرجيان اما براي استعمال واژه «چيني» چند بار عذرخواهي ميكند، چاقوي زنجان ساخت چين چنان شرمي به صورتش مياندازد كه با مكث سعي ميكند اين واژه را سريع در دهان بچرخاند و مثل شربت تلخي آن را به سرعت قورت دهد، بردن نام چاقوي چيني و سوييسي در اين مغازه بياحترامي به چشمهاي پدر است كه از آن بالا صداقت و تعهد به هنر پسرش را ميپايد، اما با وجود مشتريان ثابت، ممنوعيت ارسال، صادرات صفر و مسوولاني كه جز وعده حاصل ديگري ندارند، تا چه روزي ميتوان چراغ اين دكان را روشن نگه داشت؟
تو نخواهي كشت
يك كارد شكاري هفتصد هزار تومان، يك شمشير كوچك تزييني يك ميليون و دويست هزار تومان، چاقوي جيبي هشتصد هزار تومان، چاقويي با اين قيمت محال است براي قتل خريده شود، اگر قرار به كشتن و زورگويي است، تيغههاي چاقوهاي ده هزارتوماني چيني نيز ميتوانند از ترس خراش و زخم و خون ترس را به گشادي سفيد چشمها بياورند. براي ترساندن، براي تهديد، براي خونريختن، براي زخمزدن، براي سر بريدن، براي مثله و تكهتكه كردن نيازي به داشتن مهر صنعتگر روي چاقو و تيزي نيست، قابيل براي كشتن نيازي به چاقوي ساخت زنجان نداشت، سنگ نيز ميكشد، يك گلدان نيز ميكشد، يك لنگه كفش نيز ميتواند جوي خون راه بيندازد، دسته هاون ميتواند به پدركشي بينجامد. اما همانطوركه قاتل به گلدان ميناكاري اصفهان به عنوان ابزار قتاله نگاه نميكند، چاقو و شمشيرهاي كوچك و ظريف استاد فرجيان نيز بيش از آنكه با رنگ سرخ و درد آشنا باشند، مشترياني دارند اهل هنر و فرهنگ كه دلنگران از دسترفتن اين هنر هستند، استادان خطاطي كه براي صيقلدادن قلمهاي ني و خطنوشتن چشمبهراه قلمتراشهاي خوشتراش استاد هستند و موزههايي خارج از مرزهاي زنجان كه ميدانند داشتن چاقوهاي با مهر يك استاد چه گنجينه ارزشمندي است. با اين حال كافي است تا رگ گردن يك جواني باد كند، چشمها بشوند كاسه خون و چاقويي از جيب بيرون بيايد و در پهلو فرو برود و سينهاي را بشكافد، متهم رديف اول ميشود چاقوي زنجان كه با توليدش بهانهاي به دست جوانان ميدهد تا روزهاي روشن جواني را صرفا به دليل داشتن اين چاقوها تباه كنند. در اين ميان شايد كسي تمايلي ندارد چاقوي آلوده به خون را از زمين بردارد، لختههاي سرخ و سياه را كنار بزند و از پس اين قطرهها مارك كلمبيا يا چاقوي همهكاره ويكتورينوكس سوييسي را ببيند. فرجيان بارها با خنده تاكيد ميكند كه «مشتريهاي ما قاتل نيستند»، بلكه مشتريان ديگر اين دكان موزههاي سراسر دنيا هستند. داستان مشتريان «خاص» فرجيان به روزي بازميگردد كه مردي بدون دادن نام و نشان خود سفارش ساخت شمشيري را داد كه بتواند با همتاهاي ترك خود رقابت كند. اين شمشير ساخته شده و به مصاف رزمآرايي رسيد، رزم بريدن يك نمد بود، شمشيرهايي كه با سنت عثماني ساخته شده بودند، سرافكنده از رزم بيرون آمدند، شاهكار دست فرجيان بود كه توانست به نرمي نمد را دو تكه كند. بعد از اين ماجرا بود كه پيشنهاد دادند تا فرجيان پنج سال ساكن تركيه شود و راه و رسم ساخت اين شمشيرها را به ديار سلطانها بياموزد، اما او به پيشنهاد يكي از دوستان از اين سفر، خانه و درآمد چشمگير صرفنظر كرد، آموزش اين هنر خلاف ادب و آداب چاقوسازان بود، اين هنر سينه به سينه در زنجان نقل شده بود و اگر از مرز ايران ميگذشت، چاقو و شمشير زنجان رقيبي جدي به خود ميديد كه از قضا اين رقيب نحوه برخورد با صنايعدستي سرزمينش را به از رقيب ميداند.
از ديده رفتيم
پيش از وضع قانون، لااقل گاهي صنايعدستي تهران سفارش كارهاي موزهاي و زينتي را ميداد، ماجراي اين سفارشها البته به دهه 60 بازميگردد. اما همانزمان نيز اصرار سازمان به اين بود كه چاقوها به دلال فروخته شوند و سازمان از اين واسطه چاقو بخرد. اين خرده محل درآمد نيز بعد از مدتي به باد فراموشي گرفته شد و در سه دهه بعدي به آرامي صنعت چاقوسازي زنجان راه قعر را پيش گرفت و همراه با سقوط تعداد استادكاران، فروشندگان چاقوي چيني در بازار صنايعدستي زنجان بالا و بالاتر رفتند. داخل دكان محمدرضا فرجيان و داخل ويترين، قاب كوچكي با خط نستعليق ميگويد «از دل برود هر آنكه از ديده رود»، فرجيان اما با عذرخواهي ميگويد كه داستان استادكاران و هنرمندان در اين خطه برعكس اين شعر است، هنرمندان وقتي شناخته ميشوند كه از ديده بروند، وقتي كار آنها ارزش پيدا ميكند كه ديگر دير است. فرجيان زيرچشم نگاهي به تصوير پدر ميكند و ميگويد: «پدرم انسان لطيف و خوشصحبتي بود، اگر شاگرد يا استادكار چاقويي برايش ميآوردند، عيب كار را ميگفت و راهنمايي ميكرد، ميخواست كه استادكاران بهترين چاقو را بسازند، نه اينكه ساخت چاقوي خوب در انحصار خودش باشد و بقيه درجا بزنند. استاد يحيي قدوسي هم بينظير بود. ميگويند چاقوي يازده تيغه چرچيل را او ساخت، فرانسه، انگليسي و عربي را مسلط بود، اما او هم تا زنده بود قدر نديد، ما بايد بميريم تا بيايند و ببينند كه چه كسي بوديم و چه كار كرديم، بايد از ديده برويم تا به دل برسيم.» با آرامگرفتن آسمان، پسر جوان اين چاقوساز وارد دكان ميشود و چاقويي را پيچيده لاي روزنامه روي پيشخوان ميگذارد و ميرود، روي چاقو مهر خورده است: «اميد»
كافي است تا رگ گردن يك جواني باد كند، چشمها بشوند كاسه خون و چاقويي از جيب بيرون بيايد و در پهلو فرو برود و سينهاي را بشكافد، متهم رديف اول ميشود چاقوي زنجان كه با توليدش بهانهاي به دست جوانان ميدهد تا روزهاي روشن جواني را صرفا به دليل داشتن اين چاقوها تباه كنند. در اين ميان شايد كسي تمايلي ندارد چاقوي آلوده به خون را از زمين بردارد، لختههاي سرخ و سياه را كنار بزند و از پس اين قطرهها مارك كلمبيا يا چاقوي همهكاره ويكتورينوكس سوييسي را ببيند. فرجيان بارها با خنده تاكيد ميكند كه «مشتريهاي ما قاتل نيستند.»