نشست ويژه شهر كتاب به نقد و بررسي كتاب «تبارشناسي نقد ادبي ايدئولوژيك در ايران معاصر از انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵۷» نوشته عيسي امنخاني اختصاص داشت. اين نشست با همكاري گروه زبان و ادبيات فارسي شوراي بررسي متون و كتب علوم انساني در روز چهارشنبه ۲۱ خرداد با حضور بهرام پروينگنابادي، قدرتالله طاهري، محمدرضا موحدي و عيسي امنخاني برگزار و پخش شد. كتاب را نشر خاموش منتشر كرده و مساله آن تبارشناسي و پيشينه نقد ادبي در ايران است. خاستگاه نقد مدرن در ايران، روشنفكران آغازگر اين نوع نقد و ميزان آگاهي آنها از خاستگاه نقد از مباحثي است كه كتاب به آنها پرداخته است.
از ليبراليسم و سوسياليسم تا تصوف و نگاه روشنفكران
محمدرضا موحدي، مدرس و پژوهشگر زبان و ادبيات فارسي در اين نشست به فصل «نقد ادبي و ايدئولوژيهاي معاصر» اشاره كرد و از آثار مكاتب فكري همچون ليبراليسم و سوسياليسم بر نقد ادبي عصر مشروطه با نگاهي به كتاب گفت. او توضيح داد كه در اين بحث نوعي توالي منطقي دنبال شده است و گفت: از اينجا دامنه بحث گسترده ميشود و به موقعيت تصوف، نگاه روشنفكران به تصوف و عرفان در ادبيات، نگاهشان به زبان و نقدشان به شعر گذشته ميرسد. سپس، در بخش «نقد ادبي در خدمت استبداد منور» نظر برخي منتقدان ناسيوناليست را درباره شاعران و نويسندگان گذشته ما، به ويژه فردوسي و سعدي، تصحيح متن، زن و جايگاه او بيان ميكند. در بخش «نقد ادبي ماترياليستي، ماركسيسم و نقد ادبي»، يكي از پربارترين بخشهاي كتاب، نشان ميدهد كه نويسندگان و منتقدانِ متاثر از ماركسيسم چگونه كار كردهاند. بحث اصلي اينجا آغاز ميشود. نويسنده در اين بخش، درباره نوع نگاههاي طبري و ياران او به ادبيات، نگاه صادق هدايت، جلال آلاحمد و نيما صحبت ميكند. در بخش آخر، «غربستيزان و نقد ادبي»، به بيان نگاه نيروهاي جديد در سالهاي پيش از انقلاب اسلامي به نقد ادبي و خاستگاه ايدئولوژي ميپردازد.
ايدئولوژي به مثابه درد و درمان
عيسي امنخاني، نويسنده كتاب هم هدف اصلي خود از اين تاليف را بررسي نقدهايي خواند كه با معيار يا رويكرد ايدئولوژيك نوشته شدهاند. او گفت: منظورم از رويكرد ايدئولوژيك صرفا ايدئولوژي ماركسيست لنينيست حزب توده نيست، بلكه انواع ايدئولوژيهاي مطرح شده در ايران را در نظر دارم. با اين تلقي، بخش زيادي از ادبيات معاصر و نقد ادبي ما ايدئولوژيك است. از اولين ناقد معروف دوره معاصر گرفته تا داريوش شايگان همه منتقدان ما رويكردي ايدئولوژيك دارند. پس، اين كتاب ضمن مرور بخش بزرگي از نقد معاصر، كارنامه نقد ايدئولوژيك را در دوره معاصر بررسي ميكند.
امنخواني «تبارشناسي» را در پژوهشهاي معاصر، رويكردي مرسوم دانست كه مهمترين هدف يا آن موضوعات سركوبشده يا به حاشيه راندهشدهاي است كه گفتمان غالب آنها را كنار ميگذارد. او گفت: ادبيات ايدئولوژيك ما بسيار گسترده است اما به حاشيه رانده شده. در تبيين اين امر ميتوان گفت كه اجتماع بين نقد و ايدئولوژي نوعي امتناع اجتماع نقيضين است: ايدئولوژي چارچوب دارد؛ درحاليكه نقد فراتر از چارچوب قرار ميگيرد. پس، نقد نميتواند ايدئولوژيك باشد. به نظر ميرسد نقد ايدئولوژيك به نوعي از حقيقت خودش فاصله گرفته و نقدي ناسالم است. اين نوع نقد در دوران معاصر به حاشيه رانده ميشود. همچنين، امروز ديگر، برخلاف دهه 30 و 40، ايدئولوژي مفهومي مترقي نيست. ما ايدئولوژي را بيشتر به شكل منفي آن ميفهميم؛ يعني چارچوبي مانع از تفكر انتقادي. پس، علاقهاي به سخن گفتن درباره آن هم نداريم. به بيان تبارشناسانه، ما به جاي اينكه بگذاريم ايدئولوژي بگويد چرا در يك دوره نقد ايدئولوژيك نقد حاكم بر ادبيات ماست، درباره ايدئولوژي صحبت ميكنيم و با رويكردي يكطرفه آن را محكوم ميكنيم. درحاليكه ايدئولوژي ميخواهد به موضوع يا فرد به حاشيه رانده شده فرصت بدهد كه صحبت كند و فارغ از همه پيشداوريهاي موجود خودش را معرفي كند... بخش بزرگي از نقد ادبي دوره معاصر ما پيرامون مباحثي درباره تصحيح متن است. در اين كتاب نشان دادهام كه اگر ناسيوناليسم نبود، حوزه تصحيح متن به وجود نميآمد و ما بخش بزرگي از نقد ادبي معاصر خود را از دست ميداديم.
ايدئولوژي، خاستگاه منتقدان ادبي
از نظر اين پژوهشگر، غالب منتقدهاي ايراني در دوره بررسي شده به يكي از جريانهاي ايدئولوژيك يا شبهايدئولوژيك تعلق داشتند. او افزود: در اروپا و كشورهاي غربي هم ايدئولوژي و نقد به هم گره خوردهاند اما در ايران وضعيت نقد ايدئولوژيك قدري غليظتر است كه اين هم به وضعيت ايران برميگردد. بعد از اينكه در جنگهايي با روسها و كشورهاي اروپايي بخشهايي از كشورمان را از دست داديم و با غرب برخورد كرديم، بسياري از روشنفكران و سياسيون و نخبگانمان به چارهانديشي افتادند. مساله عمده اين بود كه چگونه ميتوان از اين وضعيت خارج شد و در مقابل غرب ايستاد. در مقابل اين پرسش دشوار حداقل دو جريان اصلي به وجود آمد: آنكه ميكوشيد با سنت و پشتوانههاي سنتي خود در برابر غرب بايستد و ديگري كه ميخواست از غرب و انديشههاي غربي استفاده كند. آنچه اين جريان دومي از غرب گرفت، ايدئولوژي بود. پس، ايدئولوژيها پيش از آنكه براي ايرانيان چارچوبي تنگ باشند، براي روشنفكران ما برنامه توسعه بودند. ايرانيان به دنبال راه يا برنامهاي براي رهايي از عقبماندگي بودند و در دورههاي مختلف، ايدئولوژي ليبرال رايج در انگليس و فرانسه، برنامه ناسيوناليستي آلمان و ديگر ايدئولوژيهاي رايج در كشورهاي غربي را به منزله راهكار گرفتند.
او توضيح داد: هم ايدئولوژي برنامهاي براي توسعه است هم نقد در معناي مدرن آن راهي براي از بين بردن كاستيها و ضعفها و ايجاد امكان توسعه و پيشرفت است. پس، برخلاف تصور تفكر منطقي، اين دو به واسطه هدف مشتركشان در كنار هم قرار ميگيرند و نقد ايدئولوژيك را شكل ميدهند. گفتني است نخبگان ايراني ايدئولوژيها را فقط در حوزه اقتصاد يا اجتماع يا سياست معيار قرار ندادند، بلكه آنها را به حوزه نقد ادبي هم كشاندند و همانطور كه انديشه سياسي يا گذشته سياسي خود را از منظر يكي از اين ايدئولوژيها نگريستند، ادبيات خود را هم از منظر ايدئولوژيها ديدند و داوري كردند، بنابراين مبناي بسياري از كارهاي آنها ايدئولوژي بود.
پيوند چارهجويي و نقد
بهرام پروينگنابادي، پژوهشگر، نويسنده و منتقد ادبي نيز درباره اين كتاب گفت: نويسنده براي بيان مساله كتاب چندين صفحه درباره نقد و تبارشناسي آن سخن ميگويد و چون بايد نقد را در تاريخ بازخواني كند، تكيهگاه كتاب را عوض ميكند. او به جاي پرداختن به بود و نبود نقد يا ويژگيهاي آن طي تاريخ به ضرورت به وجود آمدن نقد در دوره معاصرمان توجه كند. از اينرو، به درستي دوره ناصري را نقطه شروع نقدهاي ادبي يا مطالب انتقادي ميگيرد. امنخاني با اين شروع ميكند كه اميركبير براي اولينبار در تاريخ تقاضا ميكند كه هر كس ميتواند پيشنهادي براي اصلاح مسائل حاكميتي بدهد، نوشته اصلاحي خودش را ارايه كند و ميرزا شفيع قزويني كتابچهاي تقديم ميكند. او دهها صفحه درباره مسائل و ضرورت نقد صحبت ميكند، اما سرانجام اين نكته مهم را زيرنويس ميكند كه «بحرانزايي ويژگي دنياي جديد است و حاكميت بايد بتواند اين بحرانها را رفع كند.» اين مساله اصلي است و بايد در متن قرار بگيرد.
او تصريح كرد: از آخوندزاده به بعد چند مساله مطرح ميشود؛ يكي اينكه در انتقادهاي روشنفكران و ناقدان ما در بازخواني آثار شعراي گذشتهمان افراطيگريهايي وجود دارد. نويسنده توضيح ميدهد كه منتقدان مشروطه به دلايلي با سعدي، حافظ، مولانا و تصوف مشكل داشتند. بيش از هر شاعري سعدي مورد تهاجم قرار ميگيرد. امنخاني درباره تصوف ميگويد، ليبراليسم در آن دوره مد شده بود، در حالي كه صوفيان نه كار ميكردند و نه توليدي داشتند. همچنين، به خوبي به تاثير نظريه داروين و «ثروت ملل» آدام اسميت اشاره ميكند. حتي اين از نقاط قوت كار او است كه به متوني ارجاع ميدهد كه در همان زمان از آدام اسميت ترجمه شده يا درباره نظريه داروين بحث كردهاند. اما وقتي از تصوف صحبت ميكند، انگار به اين توجهي ندارد كه تصوف عصر قاجاري همان تصوف قرن چهار و پنج نيست.
پروينگنابادي ضمن تاكيد بر اينكه اگر امروزه فرصتي پيدا كرديم و در اين بازخواني افراط و تفريطي مشاهده ميكنيم يا سعدي را در فرهنگ خودمان آدمي بسيار متعادل و در مقام خرد برجسته ايراني ميشناسيم، به تناسب زمانه است و شايد ما هم در صدر مشروطه همين اشتباهها را ميكرديم، بيان داشت: در گذشته بسياري از شاعران و نويسندگان ما هر انتقادي را از روي حسادت ميديدند. نويسنده اشاره ميكند با اينكه سعدي به نقدپذيري خيلي توجه دارد، خودش چندان نقدپذير نيست. او نشان ميدهد كه اول نويسنده يا شاعران نقد را مذموم ميدانستند. اما بعد از مشروطه، خود شاعران و نويسندگان نقد را طلب ميكنند. در كنار اين، اول منتقد بيشتر به دنبال اثبات حسننيت خودش بوده و پس از مشروطه، كار به جايي ميرسد كه ديگر لازم نيست خودش را اثبات كند. اين نشانه سير و تحولي است كه نقد در انديشههاي ما به وجود آورده است.
او تاكيد كرد: به گمان من، يكي از نقاط عطف نقد ادبي در ايران نخستين كنگره نويسندگان در تير ماه ۱۳۲۵ است. در اين كنگره نزديك ۷۵ نفر از بزرگان ايران جمع شدند. جالب است كه باوجود تندروي و تماميتخواهي حزب توده هيات داوري اين كنگره هياتي متعادل است. اين تعادل در تركيب مهمانها هم هست. براي اولينبار، هشت زن در اين كنگره شركت دارند. مهمتر اينكه هر فردي مقاله خود را ميخواند و ديگران يكييكي از او انتقاد ميكنند. براي اولينبار هيچ درگيرياي نيست. جلسه بسيار محترمانه برگزار ميشود و نقدها شخصي يا همراه با غرضورزي نيست. اين جاي كار بيشتري داشت، بهويژه اينكه برگزاركنندگان آن طرفداران حزب توده بودند و در بيانيه پاياني هشتبار واژه خلق به كار ميرود، اما نقد ايدئولوژيك كمتر در آن ديده ميشود. ضمن اينكه در اين كنگره حتي جلال همايي يا ابوالقاسم حبيباللهي (نويد) كه شاعراني سياسي نيستند، در قالبهاي قُدمايي شعر ضدظلم ميگويند كه خود گواه تاثير جانبي كنگره و جو زمانه بر آن شاعران است. اين يكي از جاهايي است كه ميزان تاثير زمانه را در ما ايرانيان تحصيلكرده/نكرده نشان ميدهد.
پروينگنابادي درهم تنيدگي و انطباق انديشه سندي در ايرانيان را با شعار حزب توده يكي از عوامل راه گشودن اين حزب دانست و اشاره كرد كه اين تفكر باعث حذف يا به حاشيه رانده شدن كساني مثل سهراب سپهري و دستكم گرفتن شاعر بزرگي چون اخوانثالث شده است. سپس اظهار داشت: با خواندن اين كتاب درمييابيم نقد ايدئولوژيك بهويژه در مساله روشنفكري گاهي نقد را منحرف ميكند، چراكه وقتي ايدئولوژياي حاكم ميشود، آن كساني را، فارغ از هر نوع صلاحيتي، روشنفكر معرفي و تبليغ ميكند كه
در راستاي آن قدم برميدارند. در كنار اين، تكيه حزب توده بر مسائل روشنفكري بود. پس، نقد ادبي برايش مبارك بود. اين باعث شد كه نقدهاي ادبي ما حركت رو به جلويي داشته باشند. اين كتاب حداقل به ما نشان ميدهد كه چه جاهايي اشتباه كرديم. بازخواني بسيار خوبي است و منابع بسيار خوبي را ديدهاند. اما پيش از امنخاني، كاميار عابدي مساله «جدال با سعدي در عصر تجدد» را يك بار در قالب مقاله و بار ديگر در قالب كتاب منتشر كرده است. به نظرم بد نبود به اين كارها ارجاعي داده ميشد يا به خواننده گفته ميشد، هر چند نويسنده از منابع اصلي و دست اول استفاده كرده است.
پشت صحنه تاريخي نقد ادبي
قدرتالله طاهري، پژوهشگر و مدرس زبان و ادبيات فارسي اظهار داشت: امنخاني دريچه تازهاي را پيش روي پژوهشگران ادبيات معاصر گشوده است. به راستي جاي چنين كاري در حوزه ادبيات معاصر ما بسيار خالي بود. معتقدم اين آغاز راه است و هر كدام از اين ايدئولوژيها مستقل و درباره فرد فرد كساني كه در اين ايدئولوژيها نفس كشيدند و برآمدند و آثاري توليد كردند جاي بررسي دارد. جنبه ارزشمند ديگر اين كتاب بازخواني مستند لايههاي پنهان و پوشيده نقدهاست. ما كمتر پژوهشگري داريم كه بتواند پشتصحنه نقدها و ديدگاهها را بخواند و آن را مستند نشان دهد. مثلا درباره مناقشه تغيير خط بحثهاي زيادي داشتيم، اما كمتر به سويههاي ايدئولوژيك اين بحثها توجه شده است. درحالي كه اين كتاب بسيار دقيق و مستند به اين سويه پرداخته است. امنخاني بهخصوص در بدنه اصلي كتاب استنباطها و تشخيصهاي بسيار راهگشايي دارد كه ميتواند به پژوهشگران جديد كمك كند واقعيتهاي ابدي ما را از اين دريچه بفهمند.
او افزود: يكي از نقاط قوت كتاب اين است كه به جاي بود و نبود نظريه و نقد ادبي در ايران، به ضرورت نقد در دنياي معاصر ميپردازد و بر اين اساس نقد را با زندگي مدرن ايراني پيوند ميدهد. همينجا است كه بحث نظريه داروين و نظريه اصالت بازار به درستي انتخاب ميشود. همچنين، برقراري ارتباط ميان اين دو نظريه با ضرورت شكلگيري نقد و نقادي و ضرورت اصلاحگري و اصلاحات از ديگر نقاط بسيار باقوت اين كتاب است.
طاهري افزود: انتخاب ايدئولوژيك بهمثابه صفتي براي نقد ادبي معاصر در عنوان كتاب خواهناخواه تصور نقيض آن را در ذهن خواننده ايجاد ميكند. اين در حالي است كه نقد ادبي غيرايدئولوژيك وجود ندارد. حتي به باور من، نقدهايي مثل نقد فرماليستي كه كاملا غيرايدئولوژيك مينمايند هم ايدئولوژيكند. بنابراين، فكر ميكنم «تبارشناسي نسبت ايدئولوژي و نقد ادبي معاصر ايران» عنوان پسنديدهتري باشد. وقتي شاخههاي اصلي نقد ادبي را درنظر بگيريم كه تحتتاثير ايدئولوژي شكل گرفتند، ديگر تقريبا نقدي بيرون از اين حوزه نميماند. پس، حتي لزومي ندارد جايي ايدئولوژيك بودن نقد را امري مخرب بدانيم و جايي بسترسازي براي توسعه نقد. اين واقعيت است كه نقد هرگز نميتواند غيرايدئولوژيك باشد. نقد هميشه همراه با ايدئولوژي است، چراكه نقد شيوهاي است براي مواجهه با متن و اين شيوه خودش مبتني بر ديدگاههاي نظري است كه خود آنها آغشته به ايدئولوژيند.
او ضمن بيان اينكه امنخاني در بخشهايي از كتاب ميتوانست بهتر عمل كند، تصريح كرد: جاهايي نويسنده به خوبي ديدگاهها و نظريههاي منتقدان ايدئولوژيزده را بيان و امانتدارانه انديشه و گفتههايشان را منتقل ميكند، ولي انتظار ميرفت خود او در مقام منتقد با اين ديدگاهها مواجههاي نقادانه داشته باشد. وقتي جوانشير در نقد ديدگاههاي ذبيحالله صفا و جلال همايي حماسه خرد را به جاي حماسه ايراني ميگذارد، مشخص است كه نظريههاي اين دو را كاملا ايدئولوژيزده تفسير ميكند؛ يعني آراي خودش را به آراي اينها تحميل ميكند و قرائت واژگونهاي از واقعيتهاي مربوط به «شاهنامه» و فردوسي استنباط ميكند. ولي امنخاني وارد صحنه نقد چنين ديدگاههايي نميشود و اين شائبه در ذهن مخاطب ايجاد ميشود كه نكند او نيز با اين ديدگاهها همسو و همراه است.
طاهري بيان داشت: فكر ميكنم نويسنده با برخي انديشهها قدري مطلقگرايانه مواجه شده است و به صدر و ذيل كلامي كه بيان كرده خيلي توجه نكرده است. در اين بخشها اگر تحليليتر با اين قضايا برخورد ميكرد، وضعيت بهتر ميشد. ديگر اينكه، امنخاني ربط دادن قافيه به قيممآبي برمبناي انديشه ليبرال دموكرات را تاييد ميكند. او ميپذيرد كه ناف قافيه به استبداد بسته شده است. اين در حالي است كه ميدانيم قافيه از فرهنگ شرقي (عربي و فارسي) به اسپانيا و از آنجا به كل اروپا منتقل شده و آنجا نقش قيممآبي ندارد و جلوي آزادي فكر و انديشه را هم نميگيرد. مولانا هم از قافيهانديشي و عروض گلايه ميكرد، اما خودش بهترين قافيهانديشيها را انجام ميداد و عاليترين عروض را بهكار ميگرفت. به نظر من، گره زدن وزن عروضي و قافيهانديشي با استبداد و تكبعدينگري چندان قابلدفاع نيست، بنابراين نسبت دادن نفي قافيه و وزن در شعر معاصر و دوره مشروطه به انديشه ليبرال و ليبرال دموكراسي محل تامل است.