پادشاهي در زمانه تغيير
رضا مختارياصفهاني
فتحعليشاه قاجار مانند بسياري از دومين افراد سلسلههاي حكومتي با مسائل و مشكلات بسياري براي تثبيت مواجه بود. او در وضعيتي ناپايدار و شكننده بر تخت شاهي نشست، آنهم پس از قتل عمو و بنيانگذار سلسله قاجاري، آقامحمدشاه قاجار. آقامحمدشاه قاجار و فتحعليشاه در تاريخنگاري سلسله جانشين، سلطنت پهلوي، داراي چهرهاي مغشوش و گاه تحقيرآميزند. آقامحمدشاه را نه با عنوان شاهي كه با عنوان خان ميخواندند و گاه در نگارش، «آقا» را به عمد و غلط «آغا» به كار ميبردند. فتحعليشاه نيز تنها به حرمسرا و شكستهايش در قبال روسيه نامبردار بود. گويا اين پادشاه در عمر 37 ساله سلطنتش جز اين موارد كارنامهاي نداشته است. در حالي كه تلاش براي حفظ ايران و سلسله قاجار در مقابل رقيبان متعدد در بحبوحه اختلافات فكري و عقيدتي نشان ميدهد از او تصويري يكسويه برساختهاند؛ تصويري كه گوياي تاريخنگاري رسمي سلسله جانشين و فقدان نگاهي همهجانبه به شخصيتها و پديدههاي تاريخي است. آقامحمدشاه قاجار در حالي به قتل رسيد كه ايران در تب و تاب شورش و هرج و مرج ميسوخت. قاجاريه پس از تجربه نادرشاه و زنديه كه نتوانستند از زير سايه مشروعيت و اقبال عمومي به صفويه خارج شوند در تدارك سلطنتي مستقل از پيوستگي به آن سلسله بودند. به جز اين، آنان ميراثدار تحولات جامعه عصر صفوي بودند. از دل جامعه آن روزگار نحلههاي فكري مختلف سر بر آوردند كه هر كدام در پي مرجعيت فكري در ايران بودند. صوفيه كه اواخر صفويه توسط فقيهان و متشرعان به گوشه انزوا رانده شده بودند، بعد از سقوط صفويه به بازسازي موقعيت خود و يارگيري از ميان طبقات پايين اجتماع و ايلات و عشاير همت گماشتند. به جز اين در ميان متشرعان و فقيهان نيز اختلاف دو مكتب فقهي اصولي و اخباري سر بر آورد. اگرچه حوزههاي علميه كربلا و نجف مركز ثقل اين اختلاف بودند اما ايران صحنه عمل و اجراي يكي از اين دو مكتب بود. اصوليون با قائل بودن به اجتهاد و اصل امر به معروف و نهي از منكر براي نهاد سلطنت هم رقيب و هم مُعين بودند. سيدمحمدباقر بهبهاني معروف به وحيد به عنوان زعيم و موسس مكتب اصولي و فرزندش، آقامحمدعلي كرمانشاهي معروف به صوفيكُش، نشان دادند در بسيج تودهها و راهبري فكري جامعه از رقيبان پيشروترند. از همين رو با وجود درستي پيشگويي سيدمحمد اخباري درباره قتل سيسيانف، فرمانده روس در جنگ اصلاندوز، فتحعليشاه به اخباريها روي خوش نشان نداد كه اصوليون را قويتر ميديد. او براي رهايي از پيوند فقيهان شيعه با صفويه به اين همراهي نياز داشت بهطوري كه در جنگ دوم ايران و روسيه با فتاواي جهادي آنان همراه شد. شاه قاجار در صحنه دربار نيز با توسعه نفوذ و قدرت حاجابراهيمخان كلانتر مواجه بود. حاجي كه نقش تاجبخش براي قاجاريه داشت باتوجه به كاري كه در حق لطفعليخان زند كرده بود، همواره در مظان خيانت بود. اقدامات او در سپردن حكومت نقاط مختلف به نزديكانش بر اين بدگماني ميافزود. سرنوشت حاجابراهيمخان در ادامه سرگذشت وزيران ايراني در حكومتهاي پس از اسلام بود. وزيراني كه خادم و خائنشان ميتوانست سرنوشتي غمبار داشته باشد. حاجابراهيمخان كلانتر آخرين وزير مقتول اين سلسله نبود و دنبالههايي داشت. اين اخلاف اما برخلاف حاجي، خوشنام بودند. فتحعليشاه را اما بيشتر با عهدنامه تركمانچاي ميسنجند؛ عهدنامهاي كه در فرهنگ سياسي ايرانيان نمادي از تحقير و شكست در مذاكره شده است. در تركمانچاي ايرانيان تنها بخشهايي از سرزمينشان را از كف ندادند بلكه حيثيت و اعتبارشان نيز از كف رفت. در اين قرارداد حق قضاوت كنسولي(كاپيتولاسيون) به روسها واگذار شد. همچنين روسها تعرفه گمركي نازلي براي كالاهايشان به دست آوردند؛ امتيازي كه صنعت سنتي و كمرمق ايراني را در مقابل كالاهاي روسي به نابودي كشاند. بعدا بريتانيا هم توانست اين امتيازات را طلب كرده و به دست آورد. شومي اين قرارداد با تضمين حمايت روسيه تزاري از سلطنت عباسميرزا و فرزندانش تكميل شد. وابستگي نهاد سلطنت به قدرتي خارجي ميتوانست ذهنيت تودهها را نسبت به آن تغيير دهد. ايرانيان در قراردادهاي بسياري سرزمينهايي را از دست داده بودند اما در تركمانچاي سرزمين و حيثيت را توأمان واگذار كردند. با اين همه، فتحعليشاه قاجار را تنها از يك جنبه نبايد ديد. شاهي چون او را ميتوان با شاهطهماسب صفوي مقايسه كرد كه با وجود ضعف در حوزه سياست خارجي توانست صفويه را امتداد ببخشد. فتحعليشاه در زمانهاي به شاهي رسيد كه جهان تغيير كرده بود. او و جامعه زمانش اما اين تغيير را درنيافته بودند. آنگاه اين تغيير دريافته شد كه شكست و جدايي بخشهايي از سرزمين ايران عارض شد. درباره قرارداد تركمانچاي هم نبايد از نقش عباسميرزا غفلت كرد.