اعجاز هم ياري پاي سفره نذري
پريسا صهبا
ده، دوازده ساله بودم كه روزي برادرم با پادرد خانه آمد. درمانهاي خانگي جواب نداد و درد روز به روز بيشتر شد. دكترها تشخيص عفونت شديد در استخوان را دادند و او بستري شد. امكان قطع پا بود. مادر آن روزها آرام و قرار نداشت. كاري نبود كه بگويند و او انجام ندهد. معتمدي گفت: دعاي توسل نذر كن و بخوان! مادر شرط كرد، فرزند شفا يابد چهارشنبهها، دعاي توسل برگزار كند. امير پس از يكماه روي دو پا به خانه برگشت و زمان اداي دين رسيد. در آغاز فاميل ميآمدند و دعاي توسل خوانده ميشد. در آن سالها منزل ما فضاي كافي و مناسب براي برگزاري مراسم بزرگ را داشت. كمكم مادر هوايي شد تا به مراسم دعا رونق دهد مثلا در محرم زيارت عاشورا يا گاه به توصيه مادربزرگ حديث شريف كسا و دعاي كميل خوانده ميشدند. گاه دعا خواندن با انداختن سفره همراه ميشد. آش رشته، حلوا، شلهزرد، نان و پنير و سبزي، ميوه و شيريني و خرما جزو لاينفك سفره بودند. از همان ايام نوجواني در بطن آييني بودم كه پر از ريزهكاريها و ذوق زنانه بود. همه چيز بر اساس سنن ويژهاي برنامهريزي و اجرا ميشد. هنوز مزه زيستن، زير سايه مديريت زنانه زير دندانم است. آن زمان رسم نبود چيزي جز ميوه، شيريني و خرما سفارش دهند. همه چيز در منزل تهيه ميشد. اوايل لوازم سفره از كرايهچي محل ميآمد اما چيزي نگذشت كه اتاقي مخصوص نگهداري وسايل روضه داشتيم. از سماوري كه هم قد آن روزهاي من بود تا قوري چيني كه با دو دست هم به سختي بلندش ميكردند. بشقابهاي ميوه وآشخوري سفيد لب طلا. سري قاشق و چنگال. چهل، پنجاه دست كناره يكدست كه بزرگترها ملحفه كرده بودند. به جا آوردن دعا پشت ميز و صندلي خوبيت نداشت. به وقتش مبلها جمع و مهمان خانه را كناره و پشتي ميچيدند. تمام اين اسباب به ديگران قرض داده ميشد و به كار همه ميآمد. برخي مايحتاج را هم فاميل و آشنا ميآوردند. مثلا مادربزرگ ناگفته ميدانست بايد با گلابپاشهاي گل سرخي بيايد و خاله با سجاده و مهر و تسبيح. فرقي نميكرد مراسم به نام چه كسي بود همه با احساس مسووليت و توجه خاصي به امور سيدگي ميكردند. مادر در كنار مابقي خانمها از ريز و درشت تشريفات خبر داشت و حواسشان بود چيزي از قلم نيفتد.
از آنجا كه در چنين مراسمي تعداد مهمانها دقيق نيست، تخميني ميزدند و رسم بود بيشتر از برآورد تدارك ببينند. براي دويست، سيصد مهمان دكانهاي محل جوابگو نبودند. چند روز مانده به مراسم دو، سه نفر مامور خريد از ميدان ميوه و تربار ميشدند. همه چيز كه ميرسيد، تداركات به كمك همه شروع ميشد و در خانه برو و بيايي راه ميافتاد.
اتاق چاي
مكان چايخانه از پيش معين بود. اتاق بايد به مهمانها نزديك و فضاي كافي ميداشت. برپا كردن بساط چاي آداب خاصي داشت. سماور را بر سر سفرهاي ميگذاشتند. قوريها و استكان و نعلبكيها كنارش چيده ميشدند. پيشتر كله قندها شكسته و قندانها پر ميشدند. چايريز، خبره و كاركشته بود. ظاهرا فقط چاي ميريخت اما در واقع به هركس نميشد اعتماد كرد. چرخاندن بيوقفه چاي اعلاي نجوشيده در طول مراسم كاري واجب و حياتي بود. او را از مدتي قبل خبر ميكردند. اگر بيمار بود يا برنامه تداخل داشت چارهاي نبود تا خودش كسي را ضمانت و معرفي كند. چند ساعتي زودتر سماور را روشن و چاي خشك را با هل معطر ميكرد. غير خودش كسي به قوري اصلي كه سر سماور بود دست نميزد. چاي را نزديك رسيدن مهمانها دم و بعد در قوريهاي كوچكتر يك رنگ ميكرد. در طول مراسم در حالي كه سينيها را پر ميكرد و دست جوانترها ميداد، مراقب بود چاي كم مايه يا غليظ نشود. براي خانم خانه، رنگ و بوي چاي مراسم حيثيتي بود و هيچ اشتباهي جايز نبود. يكي، دو خانم استكانهاي خالي را ميشستند. خشك ميكردند و دم دست ميگذاشتند. اتاق سماور آخرين جايي بود كه خاموش ميشد.
آش
خانه، سر حمامي بزرگي داشت كه اجاق و ديگ را آنجا برپا ميكردند. دسترسي خوبي داشت و بوي غذا در خانه نميپيچيد. تمام مايحتاجش از قبل مهيا بود. ديگ مسي را حسابي شسته بودند. بنشنها از شب قبل خيس شده و سبزيها را پاك، شسته و خرد كرده بودند. رشته و كشك، سفارشي از سبزوار رسيده بود. وسط روز كه حبوبات را بار ميگذاشتند گاهي همسايهها براي دعا و هم زدن ميآمدند و حاجت ميطلبيدند. خانه خالي نميشد. مخلفات آش رشته آماده و طبخ شده بود. مسوول ديگ آش عمه بود كه در سفرهاندازي مهارتي تمام داشت. مادر همه را به او ميسپرد و گاهي سر ميزد. ساعت پاياني مهم و حساس بود. بر سر ديگ صلوات ميفرستادند و كسي حق ورود نداشت مبادا چشم ناپاك به ديگ آش نذري بيفتد. چشم از ديگ بر نميداشتند. بر غلظت و طعم دائم نظارت ميشد. به ضرورت آب اضافه يا شعله را كم و زياد ميكردند. به عمل آوردن آش رشته سبزواري تبحر ميخواهد. در سبزوار رسم است كشك را حين پخت اضافه ميكنند و امكان شور شدن خوراك زياد است. آش، بادمجان نگيني سرخ شده دارد كه اگر به وقتش اضافه نشود له و آش رشته از قيافه ميافتد. به پايان خواندن دعا كه نزديك ميشديم آش در نهايت قوام بود و قدحهايش با نعنا، سير و پيازداغ، كشك و زعفران مفصل نقش زده و آماده گذاشتن بر سر سفره ميشدند.
اتاق بچهها، محل نگهداري شلهزرد، نان و پنير و سبزي بود. شلهزرد را روز قبل طبخ و در كاسههاي يك نفره سرد كرده بودند. دارچيننويسي و تزيين با خلال بادام و پسته وظيفه بچههاي فاميل بود. سبدهاي سبزي با پنير تزيين و همراه نان سنگك يا تافتون برش خورده آماده بودند. حلوا در ديسها تزيين و در طول مراسم همراه خرمايي كه با گردو پر شده بود و ميوه و شيريني گردانده ميشدند.
دعا كه تمام ميشد گروهي با سيني چاي لبسوز سراغ خانمها ميرفتند. در حالي كه آنها گلويي تازه ميكردند سفرهها به سرعت رنگين و چيده ميشدند. با اينكه همه چيز در دسترس بود اما مهمان به حال خودش واگذار نميشد. در خراسان رسم است آش رشته را با خورش قيمه ميخوردند پس يكي مسوول چرخاندن كاسه قيمه بود. اين شامل كشك و نعناداغ اضافه هم ميشد. سالخوردگان در پذيرايي از مهمان، رحم نداشتند و پوست جوانها كنده ميشد. يادم است هر كاري ميكردم تا با مادربزرگم چشم در چشم نشوم. برايش مهم نبود كه ديس را تازه زمين گذاشته بودم، تا من را ميديد ميگفت: «مادر، يك بار ديگر بچرخان!» در حالي كه من دولا مانده بودم از مهمانان امتناع و از مادربزرگ اصرار كه «نمك ندارد بخوريد.» وقتي به آن روزها فكر ميكنم، ميبينم چقدر همه چيز حساب شده بود. برخي عادت داشتند مقداري از نان و پنير و حلوا را براي تبرك به خانه ببرند براي آنان از قبل كيسههاي نايلوني سرسفره مهيا بود تا بيتعارف و رودربايستي هر چه ميخواهند بردارند. باقيمانده آش زينت و كاسه ميشدند تا اگر كسي براي بردن طلب كرد، آماده باشند. به محض اينكه غذا خورده ميشد، مهمانها يك به يك عزم رفتن ميكردند و خانه ناگهان خالي ميشد. كار خوديها تمام نشده بود. منزل بايد با كمك همه، سامان مييافت. آقايان كه ميرسيدند همه چيز تقريبا شكل اولش بود. انگار نه انگار كه خبري بوده است. بعد خانمها نفسي تازه و طلب چاي ميكردند و به هم دست مريزاد ميگفتند. اين مراسم نمونهاي ناب از همكاري و حمايت بود. جاي تعجب است كه برخي با نگاهي تحقيرآميز اين آيينها را قضاوت ميكنند. با تكيه بر تجربيات كودكي از آن همه دقت، ظرافت، هماهنگي و همياري به شعف ميآيم. از من بپرسيد دستگيري، ماهيت زنانه دارد. خوشا به حال مرداني كه آن را از مادران ارث برده و اهل مراقبت هستند. اين روزها با تكيه بر آراي وارداتي ميتوان همه داشتههاي پيشين را تحقير كرد اما در دل بسياري از سنتهاي ديرين، گنجها و فرصتهاي ويژهاي نهفته است. سنگ بناي خيريههاي موفق بسياري به دست زنان بوده و هست. آنها خبره و كاردان هستند. تمرين همكاري و از خودگذشتگي دارند. مراسم دعاي مادر هم زمينه اتفاقات خجستهاي شد. قلبا باور دارم چرخ خيريهاي كه امروز با كمك مادرم و ديگر بانوان ميچرخد، نتيجه اهتمام به طريقه ايثارگرانه زنانه و مادرانه است و از پاي همان سفرههاي نذري شكل گرفته.