كار ايران با خداست
مرتضي ميرحسيني
تيرماه سال 1287 كه با كودتاي سلطنتي براي سرنگوني مجلس شوراي ملي شروع شد از دورههاي خونين تاريخ معاصر ماست. بعد از به توپ بستن مجلس، شماري از آزاديخواهان و طرفداران مشروطيت را به باغشاه (عمارتي متعلق به خاندان سلطنتي قاجار و واقع در غرب تهران) كه پايگاه مركزي كودتاگران بود، بردند و مجروح و دستبسته جلوي پاهاي محمدعلي شاه انداختند. در ميانشان حاجي ميرزا نصرالله اصفهاني مشهور به ملكالمتكلمين و ميرزا جهانگيرخان شيرازي مدير روزنامه صوراسرافيل سرشناستر از ديگران بودند. ملكالمتكلمين پيش از اعدام هم به كودتاگران گفت امروز ضربهاي زديد و كارتان را پيش برديد، اما بازنده و ذليل نهايي اين نبرد شماييد و بساط ظلمتان زودتر از آنچه فكرش را ميكنيد برچيده ميشود. شاه نه به اين حرفهاي تهديدآميز اعتنايي كرد و نه حال وخيم دستگيرشدگان ترحمش را برانگيخت. البته بيشتر كارها را حلقه اطرافش (شماري شاهزاده قاجاري و آخوند درباري و صاحبمنصب سابق زخم خورده از انقلاب) كه بيشترشان به اندازه او ـ و شايد هم بيشتر ـ از مشروطيت متنفر بودند، انجام ميدادند و خود او فقط از تماشاي سرنگوني مجلس و هزيمت دشمنانش لذت ميبرد. همينها بودند كه دادگاههاي نمايش را برپا و اداره كردند، عدهاي از مشروطهخواهان را كشتند و عده ديگري از آنان را چند روز پياپي شكنجه كردند. مثلا نوشتهاند كه شيخ احمد معروف به سلطانالعلماي خراساني را كه روزنامهنويسي پرشور و مبارزي خستگيناپذير بود و نشريه روحالقدس را اداره ميكرد آنقدر زدند كه نيمهجان شد. بعد برهنهاش كردند، به زور روي سنگ يا ديگي داغ نشاندند و سرانجام تهمانده جانش را هم با بستن طنابي دور گلويش گرفتند. قزاقهاي شاه نيز كه تهران را در سيطره خودشان گرفته بودند تا يكي، دو هفته بعد از كودتا هر روز عده زيادي را دستگير و زنداني ميكردند و گاهي برخي مردم عادي را هم همانجا در خيابان زير مشت و لگد ميگرفتند. اين شعر ملكالشعراي بهار به حوادث و فضاي آن روزهاي كشور ما اشاره دارد:
«با شه ايران ز آزادي سخن گفتن خطاست/ كار ايران با خداست/مذهب شاهنشاه ايران ز مذهبها جداست/ كار ايران با خداست/ شاه مست و مير مست و شحنه مست و شيخ مست/ مملكت رفته ز دست/زين سيهمستان به هر سو فتنه و غوغا به پاست/ كار ايران با خداست/هر دم از درياي استبداد آيد بر فراز/ موجهاي جانگداز/ زين تلاطم كشتي ملت به گرداب بلاست/ كار ايران با خداست.»