براي درگذشت عليرضا راهب
نام شاعر در دهان فرشته مرگ
رسول پيره
چشمهاي مهرباني داشت كه وقت خنده ريز ميشد، لبخند دلنشيني كه پسِ ريشهاي بلند و نامرتب و پيامبرگونهاش پيدا و پنهان بود. صداي محكم و مطنطني كه وقتي در كافه شعرِ بلندِ دلقك را ميخواند و ميرسيد به جايي كه گفته بود: من خاطره اِمِليانو زاپاتا هستم، از يادم نميرود. وقتي كه خاطرههاي بامزهاش را تعريف ميكرد. وقتي دو دستش را باز ميكرد تا دوستي كه از راه ميرسيد را محكم بغل كند.
چاق و صميمي بود. در تعريف از شعر خوب ديگران، دست و دلباز بود. خودش هم شاعر خوبي بود به گواهِ دو كتابي كه از او خواندم وشعرهايي مثل دلقك و شواليه و ديوار. پر از كشفهاي شاعرانه و انديشه محكم. چيزي كه توي بيشتر مجموعه شعرها نبود و توي شعر او بود. فكر داشت و فقط تصوير قشنگ و پازل درست نميكرد. براي تفريحِ خاطر شعر نميگفت.
راهب، دوست شاعرم كه شاعرماندن در اين عصر و زمانه متعجبش ميكرد و همچنان مينوشت، رفته است. دوستان نزديكترش هم نميخواهند رفتنش را باور كنند اما متاسفانه ديگر فايدهاي ندارد. او در ميان ما نيست و چون رفيق و آدم موثري بود و به خاطر شخصيتي دوستداشتني كه داشت دلتنگش ميشويم. شخصيتش برايم احترامانگيز بود نه براي اينكه با يادداشتش بر كتاب تسكين به من لطف كرد و مرا غافلگير كرد كه آن هم بود. براي اينكه اول بار نوجوان بودم كه ديدمش شانزده هفده ساله. با طمانينه شعر ما جوانترها را ميشنيد و اگر ميخواست چيزي ياد بدهد متواضعانه از شعر خودش مثال نميآورد و به اصرارِ ديگران شعر ميخواند. شعرهايش اغلب تصاوير زيبايي دارند و مايه شگفتي ميشوند. تصاوير را منظم و به قاعده كنار هم ميگذاشت و از تصاوير برايش مهمتر حرفي بود كه ميخواست توي شعر بنويسد. اي كاش آسمان بودم/ حتي اگر تنها يك پرنده در من پر ميزد. همين سطر از شعرِ بلندِ دلقك كه به خاطر نوشتنش بايد از او سپاسگزار باشيم حجمِ عظيم عاطفه را در خودش جا داده است. چيزي فراتر از دلتنگي و حسرت كه آدمي در چرخه زندگي به آن آگاه ميشود. در اغلب شعرهايش عاشق است و اگر شواليه شده است به نيت تصاحبِ محبوب، سكهاي در آب مياندازد و ميداند مردي ديگر قلبش را به رودخانه ميسپارد. در شعر لوك بدشانس هم لوك محوِ خاطره چشمان معشوقش ميشود و همان يك لحظه كار دستش ميدهد و تابوتِ روي ساحل ميسي سي پي، اندازه او ميشود. سرنوشت در شعرهاي راهب كار خودش را ميكند. راهب اصلا پاي سرنوشت را به شعرهايش بازميكند و ميگذارد كارش را تميز و شسته رفته انجام دهد. عشقي مثالي و از دست رفته، در شعرهاي راهب پررنگ ميشود. عشقي كه مناسب حال و هواي اين روزها نيست. تحسينش ميكردم كه كلمه اضافي در شعر نميآورد و روايت را از دست نميدهد و ميشود از اندوهي كه در پايان بيشتر شعرها آورده، مدام لذت برد.هيچكس نميداند مرگ كجا نامِ آدم را صدا ميزند. نامِ عليرضا راهب افتاد توي دهان فرشته مرگ و اين وقتها از دستِ دوستان كاري برنميآيد، جز دريغ و حسرت.