• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4685 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۶ تير

ياور به تصويرِ گوشي به دست خود در صفحه تلويزيون خاموش نگاه مي‌كرد

طرح

كيهان خانجاني

1- سيمبر روي حصير نشسته و سيني را بر دامن سرخش گذاشته و برنج پاك مي‌كرد. با صداي زنگ تلفن، طرف اتاق دويد: «ها...؟ بلندتر بگو... كي هستي كه؟»
2- مشتي‌آقا روي چاهچه نشسته و داس تيز مي‌كرد. آغازن با يك دست تشت تشت پِهِن گاوها را از طويله بيرون مي‌كشيد و مي‌‌برد و در باغ مي‌ريخت تا كود شود. دستِ ديگرش در جورابي بود كه مثل دستكش انگشت‌هاي مچاله‌اش را تا مچ مي‌پوشاند.
«اين ماكان گردن‌بشكسته رفت گاوها را بيارد؟»
آغازن با باله چادركمر عرق پيشاني‌‌ را گرفت: «گمان نكنم. حتما قهوه‌خانه نشسته به حرف‌هاي درشت‌تر از دهن زدن و گُه‌خوري سياست.»
مشتي‌آقا بلند شد و غرولندكنان سر خماند و از چارچوب در رد شد و توي اتاق رفت و داس را سر تاقچه گذاشت و گوشي را برداشت و شماره گرفت و منتظر ماند و گفت: «... اين آتش‌بگرفته آن‌جاست؟... صداش بكن...»
لحظه‌اي اتاق ساكت شد و خس‌خسِ نفسِ سينه پيچيد.
«... جذام بگيره دهنت، با جاي ديگه‌ت حرف سياسي بزني! نصف‌شب بشد، نمي‌خواهي اين زبان‌بسته‌ها را بياري؟ هلاك بشد‌ند از تشنگي...»
دوباره اتاق ساكت شد و دوباره خس‌خسِ سينه بلند شد.
«چرا نفس‌نفس مي‌زني حرف مي‌زني؟»
ناگاه صداي پمپ آب در خانه پيچيد. مشتي‌آقا بلندتر گفت: «سيگار به‌ دست داري؟»
و از ميان صداي پمپ هوار كشيد: «جذام بگيره دهنت، با جاي ديگه‌ت سيگار چاق بكني!»
3- ياور به تصويرِ گوشي به دست خود در صفحه تلويزيون خاموش نگاه مي‌كرد: «سلام‌عليكم. تويي سيمبرخانم‌جان؟ ياورم. تنهايي؟ رفتند بجار؟»
4- مهندس، تعميرِ سيم تلفنِ كشيده‌شده از مبدأ خمام به چوكام و شيجان را در موازات تبريزي‌ها و رودخانه روشن‌آب و بجارها تمام كرده بود. هر يك از اهالي، پياده يا سوار بر اسب يا موتور، به او كه مي‌رسيد، مي‌ايستاد: «آقامهندس‌جان، بلا مي‌سر، پس كي وصل مي‌شود؟ از زارِ زندگي بيفتاديم تي جان قربان.»
مهندس جعبه‌ابزار را به دست گرفت و گفت: «چرا تا دو محل دعواتون مي‌شه سيم تلفن پاره مي‌كنين آخه؟»
5- تازه‌ارباب، بلندبلند فحش مي‌داد. دو دست گره كرده بر پشت، طول حياطِ قلوه‌سنگي را گز مي‌كرد: «ناموس ندارن، غيرت ندارن، مادروخواهر ندارن.»
زنش دست بر سينه مي‌زد: «الهي برود زير شِن‌كش تكه‌تكه بشود هر كي به اولادم افترا مي‌زند.»
سيمبر گوشه‌ ايوان توي پيراهن سرخش مچاله شده، پشتِ دستش را بر خيسي و سرخي چشم‌ها مي‌ماليد و برنج پاك مي‌كرد و مدام دماغش را بالا مي‌كشيد. 
6 - قديمي‌ارباب، داس در دست داد مي‌كشيد: «تمامِ جانِ تو را سياه مي‌كنم، قرتي بشده بي‌پدرمادر؟ محله «چوكام» كم بود، حالا بايد آبرويم را درون محله «شيجان» ببري؟»
ياور پشت درِ اتاق، روبروي تلويزيون نشسته بود و آنقدر با پشتش به در فشار آورده بود كه فرش زير پاشنه پاهايش جمع شده بود.
قديمي‌ارباب، پشتِ داس را به در مي‌زد: «خيرِسرم قبلِ اصلاحات ارضي ارباب بودم، خيرِسرت ارباب‌پسري. آن‌دفعه نصف‌شب برفتي چوكام پشت پنجره دخترشان راجع به آب و ميراب گپ‌وگفت بكردي، اين‌دفعه برفتي سرِ زمينِ آن نودولتان ياوري و فعله‌گي بكردي، حالا تيلفوني از دخترشان خواستگاري بكردي!»
زنش دو دست را رو به آسمان بالا گرفته بود: «الهي رزقش سواره باشد خودش پياده، هر كي به اولادم افترا مي‌زند.»
قديمي‌ارباب، فرياد مي‌كشيد: «دو شقه‌ت مي‌كنم! تازه، فكر مي‌كني خبرِ سيگار كشيدنِ ‌تو را ندارم با آن ماكانِ سگ‌خورده‌دهن كه فقط زرتِ سياسي سوت مي‌زند؟»
ياور به تصوير خود در صفحه‌ تلويزيون خاموش نگاه مي‌كرد.
7- هوا تاريك شد. مشتي‌آقا نوك داس را در ستون چوبي ايوان فروكرد: «ناكام بشوي ماكان. آقاجانت كمرش را گذاشت سرِ بجاران، مارجانت دستش را گذاشت سرِ كمباين، بعد تو فقط بنشين قهوه‌خانه حرف‌وگپِ درشت‌درشت بزن.»
 آغازن تشتِ شسته را با يك دست به ديوار طويله تكيه‌ داد و جورابِ روي دستِ ديگرش را با دندان تا بالاي مچ بالا كشيد: «چي مي‌شود كرد، آه نكش مرد، جواني است و جاهلي، عاق نكن مرد.»
در انتهاي جاده‌ نيمي آسفالت و نيمي خاكي منتهي به خانه، كسي سوت‌زنان و ترانه‌خوان پشت‌سرِ هيكل‌هاي نيمه‌محو چند گاو مي‌آمد. صداي سوت كه قطع مي‌شد، ترانه مي‌خواند؛ صداي ترانه كه قطع مي‌شد، سوت مي‌زد؛ هر دو كه قطع مي‌شد، نقطه‌اي سرخ در هوا پُررنگ مي‌شد و بعد انگار هواي سفيد در آسمان سياه به چشم مي‌آمد. 
8 - پرنده‌اي تاريك روي سيم تلفن نشسته بود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون