خيانت و مكافات
احسان زيورعالم
شايد براي نسل امروز چندان قابل درك نباشد در چند دهه گذشته چه بر سر تئاتر آمده و آنچه امروز به نام تئاتر ميشناسيم، چه مسيري را طي كرده است. اگر زماني در نشست شهرداران كلانشهرهاي جهان، شهردار وقت با آمار و ارقام، تعداد زياد اجراهاي تئاتر در تهران را محل فخرفروشي ميدانست، او هيچگاه نميدانست بر تئاتر چه گذشته است. سالها پيش در گفتوگو با هوشنگ توكلي كه در ابتداي انقلاب از نيروهاي فرهنگي انقلاب به حساب ميآمده و مسووليت سازماندهي هنر پس از انقلاب را برعهده داشته متوجه ميشوم اين شخصيتها چگونه در دهه شصت عملا تئاتر را تا مرز نابودي پيش ميبرند. با كوچ سينماگران پس از انقلاب، چهرههاي مذكور كه پيش از حضور در دستگاه سينمايي در تئاتر شهر مستقر بودهاند، تلاش ميكنند چهرههاي تئاتري وارد چرخه سينما شوند تا براي روشن نگه داشتن سالنهاي سينما، چراغ تئاتر را خاموش كنند. نتيجه امر را ميتوان در مصاحبههاي دهه شصت جستوجو كرد، جايي كه شخصيتهايي چون قطبالدين صادقي يا بهزاد فراهاني از فقدان امكانات در تئاترشهر ميگويند. با ورق زدن روزنامهها ميتوان به خوبي دريافت چگونه آن همه تئاتر بين سالهاي 58 تا 60 ناگهان به صفر ميل ميكنند. اخيرا در مطالعاتم به مقالهاي عجيب از لاله تقيان، سردبير وقت مجله نمايش برخوردهام. خانم تقيان كه عمرشان را صرف ثبت تاريخ تئاتر ايران كرده است در مقاله سال 1366 خود مينويسد: چگونه برخي نيروهاي دولتي وقت تئاتر را به سوي نابودي سوق ميدهند. او در مقاله «تئاتر و نخستين دهه انقلاب» مينويسد: «متاسفانه بعد از هشت سال و اندي به هيچ يك از هدفهاي متصور نرسيد و روز به روز هم از روح و جان و پويايي و تحركش كاسته ميشود.» اين روزها، رفتار دولت در برابر تئاتر چيزي شبيه گفتار تاريخ لاله تقيان است، هرچند تئاتريها در آن روزگار دوام ميآورند و با اندك بضاعت موجود تئاتر را سرپا نگه ميدارند، آن هم در ميانه جنگي تحميلي. كرونا نيز همچون يك جنگ پستمدرن ميماند؛ اما اينبار ميراث عظيمتري در آستانه فروپاشي است، ميراثي كه روزگاري رييس كنوني مجلس، پزش را ميفروخت.