نگاهي به فيلم «حكايت دريا» ساخته بهمن فرمانآرا
حكايت سرخوردگي و خلأ معنويت
كامل حسيني
در حكايت دريا احتمالا برخي تماشاگران به پاي زنجيرهاي از كشمكشها نشستهاند، درست در دو بافت متضاد كه به همديگر بُرش خوردهاند يعني نخست ميزانسن و پسزمينه رنگين و جذاب قابهاي نخستين سكانس فيلم با ديالوگهاي عاشقانهاش. بافت ديگرش سكانسي است كه در آن ژاله رو به دكتر ميگويد:«او نويسنده بزرگي است، او بله بزرگ است اما براي شما و ديگران نه من» از طرفي ديگر نوع بيماري و كهولت سن طاهر و مهمتر از آن آگاهي يافتن ژاله به اينكه طاهر همچنان دوستدار حضور او در بيمارستان بوده است، مرهمي هر چند اندك بر زخمهاي روحي ژاله گذاشته شده و آرامبخشي موقت براي آشفتگي او هنوز پديدار است. در واقع حكايت دريا، روايت زندگي دوران سالخوردگي نويسندگان، نماياندن تلاطم روحي، آثار گونهاي از پوچگرايي و يورش بيماريهاي رواني بر آنهاست. به نظر ميرسد، كارگردان چنين فضاي غبارآلودي را براي تماشاگران از لابهلاي تركيببنديها و پيشزمينه رنگين بيشتر قابها، نورپردازي، موتيفهاي پرمعناي موجهاي دريا و موسيقي گوشنواز طبيعي آنها، مجسمهاي با شكم دريده و دروني قفل شده و انبوه كتابهاي رديف شده مجسم كرده است. در مورد «دكوپاژ» ميگويند: زماني كه فيلمساز درصدد است تماشاگر هر چه بيشتر با شخصيت اصلي همراه شود و با چشم او به ماجرا نگاه كند معمولا از برداشتهاي بلند و از حركت دوربينهاي طولاني استفاده ميشود. در حكايت دريا با تاثيرپذيري خواسته يا ناخواسته از اين دستور هميشه رايج بهره گرفته شده است زيرا برخي نماهايي كه در آن طاهر حضور دارد يا ميزانسن به حالتهاي روحي طاهر ارجاعي هر چند غيرمستقيم دارد معمولا حالتي نيمه طولاني دارند. به نظر نگارنده با تماشاي حكايت دريا و دقت در عناصر ميزانسن، ديالوگها و دكوپاژ، بسياري مخاطبان به ماهيت كشمكشها پي خواهند برد يعني تنشهايي كه رخ ميدهد بيشتر از آنكه ميان طاهر و ژاله صورت پذيرد در جهان دروني طاهر روي ميدهد و به نوعي كشمكش ميان فرد با جهان دروني خود يا حتي جامعهاي است كه در يك عمر طولاني با آن ميزيسته است. البته كارگردان ايما و اشارههايي به جامعهاي دارد كه او با آن در تنش بوده است. بار ديگر در ميانه روايت تنش ميان طاهر و ژاله به ياد بياوريم در سكانس مربوط به زمان برگشت پروانه و آمدنش به منزل طاهر؛ چگونه رسواييهاي اخلاقي و خيانت استاد دوباره همچنين راز ماهيت خود پروانه برملا ميشود. شايد با توجه به نوع فرم روايي و حتي محتوايي كه فيلم به آن روي آورده است، نتيجه غافلگيري و تعليقي كه به دنبال اين سكانس ميآيد براي پيشبرد تنشهاي يك روايت از پتانسيل چندان قدرتمند دراماتيك برخوردار نيست. اما آيا رويكردي براي فيلمنامه آگاهانه و با غرض خاصي شكل گرفته يا واقعا ناشي از ساختار سست فيلمنامه است؟ به نظر نگارنده يكي از پاسخها به اين وضعيت چنين است: دليل اين امر را در همان نوع شخصيتپردازي بايد جست كه براي طاهر در روايت ترسيم شده است؛ يعني در اين سالهاي آشفتگي، افسردگي شديد و كهولت سن طاهر تهديد احتمالي بازگشت طاهر به رابطه پنهاني از ديد ژاله تقريبا از بين رفته و جدا از ذات منفور رفتارهاي طاهر، نقش يادآوري خاطرات تلخي براي روح زنانه ژاله هستند و بس. عدم تصميم قطعي ژاله بر جدايي هم در اين ميان بر اثر شرايط سني و نوع بحرانها رو به افول ميرود و قضا خود ژاله هم در زماني نيست كه طلاق براي او مأمني روحي باشد. اما فرض كنيم اين گونه ارتباطهاي طاهر، تصميم ژاله مبني بر جدايي و ساير حوادث تلخي كه براي ژاله رو ميشوند در ميانسالي و سرحالي نويسنده فاش ميشدند(كه توانايي دسترسي آسانتر به نگار و سايرين بيشتر وجود داشت) آيا واقعا كشمكشها چه در عالم واقع و چه در پيرنگ مسير بحرانيتري نميپيمودند؟
واپسين ساخته بهمن فرمانآرا به موضوعاتي در جهان ذهني و رفتاري مردان نگاه دارد كه بيشتر اوقات از ديد زنان مسائل بحثبرانگيز، حساس و پرسشهاي ملتهبي بودهاند. براي نمونه طاهر با واكنشهاي مختلف خود، عشق و محبت خود را به ژاله يادآوري و به او خاطرنشان ميكند كه «نگار» مادر پروانه(كه قبلا با او مخفيانه مدتي ارتباط داشته و رازش برملا ميشود) جايگاهي در قلب احساس و عشق ندارد اما از طرفي ديگر با ديدن دخترش يعني پروانه بلافاصله نام او را يعني مادر پروانه را در غياب ژاله به زبان ميآورد. پرسشهاي ساده و به ظاهر بياهميتي كه پاسخ قطعي به آنها براي زنان اهميتي حياتي پيدا ميكند و بياهميتي به آنها توسط مردان، آنان را به شدت آزار ميدهد؛ اينكه آيا مردها به زوديميتوانند عشق نخستين يا قديميهايشان را فراموش كنند؟ يا اينكه چگونه يك مرد همزمان چندين عشق مختلف را در قلب خود ميپروراند. در هر حال داستان حكايت دريا همان طور كه بيان شد، عناصر فراواني در خدمت فرمال فيلم آورده تا بتواند هر چه بيشتر با محتواي مورد نظر خود فيلمساز نزديك شود و ميزان موفقيتش در اين امر يعني تناسب فرم با محتوا را به قضاوت تماشاگران و منتقدان صاحبنظر ميسپارم. اما در پايان نبايد فراموش كرد كه قهرمان اين فيلم در عين اينكه از رنجي با منشأ اجتماعي و فرهنگي رنج ميبرد اما اين رنج دروني به علت نوعي جهل پنهان هم تشديد شده است؛ جهلي فكري و سستي يك ايمان معنوي اصيل كه متاسفانه در جهان معاصر زندگي بيشتر نه تنها رماننويسان بلكه فيلسوفان، جامعهشناسان و دانشمندان علوم طبيعي از آن تهي شده كه سرانجامش آنها را به ورطه انواع پوچي و نابسامانيهاي روحي كشانده است. اين دسته افراد گاهي دچار بيزاري حتي از نويسندگي و انتشار آثارشان ميشوند؛ آنجايي كه در سكانسي، نااميدانه ضمن رد دعوت به رونمايي اثرش آرزو دارد چندين هزار نسخه اثر چاپ شدهاش سوزانده شوند. چنين است كه بيماريهاي گوناگون رواني، افسردگي شديد و در نتيجه خودكشي احتمالي سبب شده كه نه شهرت فراوان، نه بازگشت به عشق پيشين، نه جولان در عالم رويا و دوستان قديمش نه سكني گزيدن در سواحل دريا با مناظر چشمنواز امواج خروشان و گاه آرامبخش و پرندگان دريايي هيچكدام در اين خلأ معنوي نميتوانند اميدبخشي مداوم و تسليبخشي روحي و اخلاقي براي انبوه رنجهاي او باشد.