آيا هر گونه فخامت كلام در شعر معاصر را بايد به شاملو مرتبط دانست؟
ياد ايادِ غول سپيد شعر نو پارسي
عليرضا پنجهاي
يكي از مهمترين مواردي كه ميتوان از منتقدان هوشيار و زيرك انتظار داشت، استقلال هر چه بيشتر آرايشان نسبت به آراي پيشينيان است، اينكه با حقيقت جان به ديدار يك آفرينشگر و آفرينهاش بروند.
اگرچه بررسي سوژهاي چون شاملو نه براساس تكرار طوطيوار هر آنچه اسلاف از زبان خامه راندهاند، جاذبه خواهد داشت كه تكرار مكررات است و بس و چالشي نو محسوب نخواهد شد و اين ناگفته پيداست كه از نكات پاتولوژيستي نقد معاصر هم هست، يعني شخصي نظري در مورد شخص ديگري داده بقيه هم عين اعضاي يك دسته عزاداري هم آن را تكرار ميكنند، حال با كلام و در بزنگاههايي به ظاهر متفاوت!
اين درست است كه شاملو در بهره از آركاييسم، فخامت و بهره از زبان دربار شاهان، فولكلور و فرهنگ عامه و به لحاظ نحوي بهره از شكل مصدري افعال و تركيبسازي واژگان، بهرهاي شايان از قواعد نحوي و موسيقي قرآني در نثر مسجع برده و كاربرد آن تحت هويت شعر سپيد يعني شعري كه پالوده از وزن است و به جاي قافيه و رديف كناري به قافيه و رديف دروني نظر كرده نيز تاكيد بسيار داشته است، مضافا اينكه آركاييسم مورد بهره او برآمده از تاثير شاعراني چون لوركا، نرودا و حكمت كه در زبان ترجمه او از اشعارشان جاني چنداچند را ميتوان سراغ گرفت، بوده است، در واقع ميتوان بر شاخصههاي طرز شاملويي تعقيد و تعليق معنا در اشعار و بينامتنيت در بهره از نماد، اسطوره و سياسينگري، اومانيسم و انسانمداري را افزود. او در آشناييزدايي، بهره از اسطوره، آرگو و تزويج ملاحظات گونهگون در قاعدهافزايي و قاعدهكاهي آنقدر مولفه دارد كه چنين ملاحظات را بايد توسط گروهي پژوهنده مجرب پيكرهبندي كرد. پاري... كم نيستند و بسيارند موارد مهمي كه در كارنامه او شاخصههاي شعر او را مترتب داشتهاند، اگرچه برخي با نگاهي سلبي سبب شدهاند تا از وجاهت و اثربخشي جهانبيني مختص او نزد نسل نو بكاهند، يا نسل گذشته را به ظن و چالش گيرند، آنهم در مواجهه با آثار شاعراني كه در ابتداي كار از او متاثر بودهاند اما ضمن بهره از تجربيات او، خود، يافتهها و انديشههاي روزآمدشان را با قاعدهافزايي و قاعدهكاهي در خلق آثار درخشان و منحصر ارتقا دادهاند، امروزه كم نيستند شاعراني كه در ابتداي كار با او و برخي شاعران و چهرههاي فلسفي و زبانپژوه به فرازهايي ديگر رسيدهاند به قللي كه قللي ديگرند اگرچه مبدا اوجشان قله شاملو بوده اما خود اكنون فاتح قللي هستند كه با نام خودشان رقم زدهاند. پاري برگذشتن از جهان جادويي شاملو خود حكايت ديگري است كه هستند، جرياناتي كه گمان ميبرند با انتساب آثار شاعراني كه با طرز شاملويي آغازيدند و امروز خود نامي ديگرند، خواهند توانست آنها را به برائت از او ترغيب كنندكه همان امر ناپسند نمك خوردن و نمكدان شكستن است تا بل با پروپاگانداي معكوس از انبوه گروندگان به انديشه و آثار غول سپيد شعر نو بكاهند، طرفه آنكه برخي هنوز در دهه 50 زندگي خود را شاگرد كارگاه اين و آن خطاب كرده و با متوليگري چند چهره در سايه مانده سعي بر آن دارند تا بر طبل واحسرتا و ظلمديدهاي كه بهنگام ديده نشدهاند سعي بر ايجاد تشكيك در دستاوردهاي او كردهاند بي كه بدانند هيچ، جز خود نكاستند از اينهمه تلاش سيستماتيك در جهت محو (!؟) تاثير شاملو! اما آنانكه لذت غوطه در اعماق بردهاند را نتوان هرگزا با انتساب بهره از هر نوع زبان فخيم و آركاييسم به تاثير از او نسبت داد به صرف اينكه او بود كه زبان تاريخ بيهقي را به شعر ورود داد، بسيار خوب اما مهمترين شاخصه اين ورود ابتدا شكل بهره مصدري او از افعال است و سپس مولفههاي خاص نحوي شاملو در كاركرد شعرياش، شاملو پراتسين خوبي بود چراكه وقتي طرح گذر از شعر نيمايي را فريدون رهنما با او در ميان نهاد ظاهرا نيما هم با آن مخالفتي نكرد اگرچه نگرانيهايي داشت كه تذكار داد هر نوآوري بايد با طمانينه صورت پذيرد و از افراط بر حذر ماند و البته تاكيد داشت كه شاعر هميشه بايد يك پا از مردم جلوتر باشد. او سال ۱۳۲۵ خورشيدي با علي اسفندياري (نيمايوشيج) آشنايي نزديك يافت و متاثر از انديشه تجددمحور پدر شعر نو به شعر نيمايي رخ نماياند؛ تا نخستين بار سال ۱۳۲۹ شعر«تا شكوفه سرخ يك پيراهن» با عنوان «شعر سفيد غفران» چاپخش شد، ذهن خويش از وزن رهانيد و توانست آوانگارديسمي كه در او شعله ميكشيد را اگرچه به شكل كودتايي خوشايند و خوشمنظر و برآمده از انديشهاي ژرف، گستردهتر و آزادتر در امتداد انقلاب نيما با ظرفيتهايي «ديگر» مطرح كند. بايد گفت طرز شاملوي خيلي زود تولد نوزادگان ديگرتري را سبب آمد كه همه البته در ادامه انقلاب بنيادين نيما قابليت تاويل مييابند، اگرچه شعر سپيدگونه شاملويي آنچه نبود كه مصداقش شعر سپيد شاملويي باشد و بيشتر به شعر نيمايي دلالت ميكرد اما قابليتي در خود داشت كه انگار شعر ايران منتظر ظهور آن بود و البته ناگفته نماند كه مانند هر پديده نويي آفاتي هم با خود به همراه داشت هم ازاينرو پتانسيل موجود در هسته مركزي آن سبب شد شاخ و برگهاي تازهاي به بار آورد: همچون شعر حجم، موج نو و جريانهاي ديگر، موج ناب، انواع گونههاي نو ولاده و پيشنهادشده و برآمده از انقلاب نيما در شعر قدمايي و انقلاب سپيد شاملويي در شعر نيمايي با ايجاد تغيير نگاه از موزونيت برآمده از شعر قدمايي نيما به تغيير موزونيت موصوف به آهنگ نهفته در سجع آفرينههاي منثور- چه با واسطه و چه بيواسطه- متاثر از سجع قرآن در گلستان سعدي و بهطور متمركز در تاريخ بيهقي بودند كه هريك شاخصههاي ديگرتر اين روند خجسته نو از نوزادگي را نويد دادند. پاري... هم ازاين رو نميتوان هر فخامت و آركاييسمي در شاعران پسا نيمايي و پسا شاملويي را به تاثير مستقيم از شاملو ربط داد، چه شعر و نوآوري شاعران گاه جرقهاي است براي بازخواني موكدتر شاعرانِ در پيآمده از منابع آييني كه منشا اغلب آفرينههاي ادبي جهان هستند چندانكه نه جلالالدين محمد، نه خواجه محمدشيرازي نه شيخ اجل سعدي و نه بسياراني از چامهسازان و چكامهسرايان را نميتوان بيرون از حيطه تاثير از كلام قرآن و ساير كتب عرفاني و آسماني و باورهاي آييني متصف بررسي كرد. بنابراين هر فخامت و آركاييسمي را نميتوان تاثير از زبان شاملويي تلقي كرد، مگر آثار ذكر آمده از شاخصههاي ديگر شاعر نيز برخوردار باشند. در غير اينصورت زبان شعر اخوان نيز زباني است آركاييك و معطوف به نماد و امثله و نوعي شاهنامهخواني مرسوم توسط نقالها، در واقع اخوان همان بنيانگذار شعر گفتار پسانيماست و رتوريك شعرياش و استفادهاش از آركاييسم با شاملو تفاوت ماهوي دارد، خاستگاه بنيادين شعر اخوان در پيوندهاي خود با سنت معهودتر است اما شاملو هنجارشكنانه با زبان و انديشه در رتوريك زبان رفتاري پارادوكسيكال و هنجارشكن دارد، اخوان ثالث در تاريخ شعر نو شاعري است كه از پوسته انديشه نيما در بيان ديگر و نو، شاعرانه بهره ميبرد اما شاملو متاثر از هسته انديشگي نيماست و پارادايم مطروحه توسط حتي نيما را دستخوش كاركرد ديگر ميداند. اخوان ثالث (م.اميد) ذهنيتش نيز در تداوم شعر زبان خراساني و شاهنامه قابليت تاويل مييابد اما در شعر نيما بيشتر ما با زبان خراساني- بخوانيد نحو طبري آن - آشنا ميشويم به نوعي حماسه و ناتورئاليسم در او بهره از طبيعت، زبان و موجوديت هسته وجودي و تاريخي طبيعت شمال را موجد ميشود و در پارهاي شعرها با اومانيسمي سخاوتمندانه برآمده از خاستگاه طبقاتياش فئوداليسم مانند قطعهاي آدمها آدمها را به آدميت دعوت ميكند. در شعر شاملو ما تزويج نويي از سبك عراقي، خراساني و بعضا هندي را شاهديم، خاصه در ايجاد رمزگان و رمزگشايي و ورود زبان آرگو و كوچه و بازار به شعر خود. منتها اين همه را شاملو مديون دو استاد، يعني نيما و فريدون رهنما بوده است، هم ازاين رو او توانست به قاعده در هيئت يك پراتيسين، تئوريهاي مورد نظر فريدون رهنما را كه بر گرفته از ادبيات نو فرانسه بود به بار بنشاند.