قوام، رجلي در چند قاب
رضا مختاري اصفهاني
احمد قوام از جمله رجالي است كه هر طيفي او را در يك قاب ميبيند؛ قابهايي چندان متفاوت و متباين با هم كه در يكي خادم است و در ديگري خائن و دشمن ملت. هر كدام از اين قابها دورهاي از حيات سياسي او را بازمينمايانند و تصويري ناقص از او. قوام سياستورزي را از جواني آغازيد و تا پيرانه سر در عرصه سياست پاييد. فرمان مشروطه به امضاي مظفرالدينشاه به خط او بود. او و برادرش، حسن وثوقالدوله در دوره مشروطه حياتي ديگر يافتند. قوام برخلاف وثوق هيچگاه نماينده مجلس نشد اما وزارتهاي مختلف را تجربه كرد. اگر وثوق براي سيدحسن مدرس نويد دولت مقتدر بود كه با قرارداد 1919 به نااميدي انجاميد، قوام هم در نظر او «شمشير برنده و قاطع» بود كه در بحران به كار ميآمد. قوام مهمترين رييسالوزرايي است كه پس از كودتاي سوم اسفند 1299 بر سر كار آمد. او كه حكم رييسالوزرايياش را در زندان سيدضياءالدين طباطبايي دريافت كرد، جايگزين زندانبانش شد. قوام در دو دوره رييسالوزرايياش در اين برهه از مهمترين رقيبش، رضاخان سردار سپه غافل ماند. آنچه در حوزه داخلي كرد به نفع رضاخان تمام شد. محمدتقيخان پسيان كه عامل دستگيري قوام در خراسان بود بيش از آنكه براي قوام خطرناك باشد، رقيبي براي رضاخان بود. قوام هم اين رقيب را از سر راه برداشت. اصلاح قانون مطبوعات كه براي محدود كردن نيروهاي چپ بود هر چند موافقي چون مدرس براي مقابله با مطالب ضد مذهبي بعضي از روزنامهها داشت به نفع رضاخان بود. روزنامهها مهمترين مخالفان سردار سپه بودند. قوام با آنكه براي مشكلات مالي كشور در پي استقراض از ايالات متحده بود به افزايش بودجه وزارت جنگ اقدام كرد؛ اقدامي كه مسير رضاخان به قدرت را هموار كرد. در عرصه سياست خارجي هم به دنبال سرمايهگذاري شركتهاي امريكايي در نفت شمال بود كه ناكام ماند. هر چند قوام با ناكامي از رييسالوزرايي كنار رفت اما دست از طلب براي بازگشت به قدرت برنداشت. در اين باره پشتيباني چون مدرس داشت كه او را شمشير رزم براي مقابله با رضاخان ميدانست. اين بازگشت براي بار سوم اما با پيشدستي رضاخان نزديك به 20 سال طول كشيد. رضاخان او را به اتهام مشاركت در ترور خود بازداشت و از ايران تبعيد كرد. قوام اما برخلاف برادرش تنها مرد سياست بود. اگر وثوقالدوله به مرور از سياست كناره گرفت و به حوزه فرهنگ بسنده كرد، قوام چنين كاري نميتوانست بكند. از همين رو تنها رييسالوزراي دوره قاجاري بود كه در دوره محمدرضا شاه به نخستوزيري رسيد؛ نخستوزيري كه پدر شاه جديد روزگاري وزير تحت فرمانش بود. كودكي شاه جوان را ديده بود و پدرانه با او رفتار ميكرد. همين وضعيت نقاري ميان او و شاه ميساخت. اگر شاه به قوام بياعتماد بود، قوام نيز نسبت به شاه بياعتقاد. حاصل آن بود كه شاه در پي انتقام از او بود و قوام خود را دست بالا ميديد. از همين رو در زماني كه بحران آذربايجان را به مدد رجال كهنهكاري مانند سيدحسن تقيزاده و حسين علاء حل كرده بود، گرفتار رجالي شد كه جبهه خود را تغيير دادند. او كه با نگاهي نخبهگرايانه حزب دموكرات را با تركيبي از رجال قديم و جديد با گرايشهاي گوناگون راه انداخته بود با تغيير موضع اين افراد به سود دربار قافيه را به محمدرضا شاه باخت. قوام اما سياستورز بود و ترك سياست كار او نبود. از همين رو با تغيير بندهايي از قانون اساسي(پس از بهمن 1327) كه پايههاي استبداد شاه را محكم ميكرد، نامهاي انتقادي نوشت. شاه را از اين روند انذار داد و نهايت كار را به زيان شاه و مُلك و ملت دانست. اين انذار اما گوش شنوايي نيافت. ابراهيم حكيمي، وزير دربار به جاي شاه پاسخش را داد به همراه پس گرفتن لقب جناب اشرف. قوام اما همچنان براي بازگشت به صحنه سياست آماده بود. اين بازگشت اما در بد زمانهاي رخ داد. تير 1331 براي او بازگشتي شوم را رقم زد. با آنكه او تجربه آذر 1321 را داشت اما تفاوت تير 1331 با آن را درنيافت. در پشت شورش نان در آذر 1321 دربار بود و اين بار دربار پشت او؛ پشتيباني كه غيرقابل اعتماد بود. رقيبش هم محمد مصدق بود كه سياستهاي مردمگرايانهاش در مقابل سياستهاي نخبهگرايانه او بود. سيدابوالقاسم كاشاني هم در تهييج و بسيج مردم دست كمي از مصدق نداشت. او كه از مخالفتها آگاه بود به عنوان نويسنده فرمان مشروطه به سياق پيش از مشروطه، بيانيه نخستوزيرياش را نوشت. با آغاز اعتراضات خياباني، قوام همان صبح سيام تير تغيير زمانه را دريافت. از همين رو از نخستوزيري استعفا داد تا در دامي كه شاه برايش پهن كرده بود، نيفتد.
اين استعفا اما تا عصر سيام تير اعلام نشد تا آنچه از سركوب مردم رخ داد به نام او نوشته شود. در حالي كه شاه فرمانده قواي نظامي بود و آمر سركوب. بدين ترتيب صفحه آخر سياستورزي قوام با ناكامي و بدنامي بسته شد. ضربالمثل پارسي «دشمن طاووس آمد پرّ او» دربارهاش صدق پيدا كرد. اعتماد به نفس بالاي قوام كار دستش داد. مخالفانش اعم از ملي، مذهبي و چپ خدمات گذشتهاش را ناديده گرفتند و از او قابي معوج برساختند. همچنان كه امروزه با نگاهي سياسي با برساختن دوگانه قوام- مصدق، عملگرايي او را در مقابل آرمانگرايي مصدق قرار دادهاند؛ دوگانهاي كه چندان نشاني از واقعيت ندارد. قوام و مصدق سياستمداراني با قوت و ضعف انساني هستند با آثاري مثبت و منفي در گذشته ايران.