نگاهي به كتاب «جنون خدايان» نوشته امير خداوردي
خلق اسطورههاي نوين
«جنون خدايان» نوشته امير خداوردي اثري درخشان و برجسته است. من به خودم اجازه ميدهم كه اين رمان را يكي از بهترينهاي اين 40 سال معرفي كنم. رماني كه به مرور زمان از اين 40 سال هم فراتر خواهد رفت و جاي خود را در كل تاريخ ادب داستاني ايران باز خواهد كرد.
اصلا انتظار نداشتم كه با چنين رماني مواجه شوم. رماني كه شبيه هيچ يك از رمان دهههاي اخير ايران نيست (البته اين از ارزش رمانهاي خوب ديگر كم نميكند و جايگاه هر رمان برجسته به جاي خود محفوظ است). شگردهاي نوشتاري اين كتاب، شگردهاي چندان آشنايي براي ما نيست و فقط در آثار خارجي بهخصوص در امريكاي لاتين به چنين شگردهايي برميخوريم.
آغاز كتاب سختخوان اما پركشش است با مضموني ناب. كتاب را كه باز ميكنيم، غرابت سبك و سياق و تكثر راويها و انواع زاويه ديد به چشممان ميآيد. حتي شايد چند بار برويم و برگرديم سر سطر اول كتاب؛ البته تا 20 صفحه اول اين اتفاق تكرار ميشود. آرامآرام اين غرابت به قرابت دروني بدل ميشود. راويهايي كه متكثر هستند، اذهاني كه در هم گره ميخورند و زاويه ديدهايي كه مدام تغيير ميكنند. نويسنده ماهرانه از مضايق داستان بيرون ميآيد. سختخواني از ميان ميرود و با كتابي خوشخوان و روان و پر از تعليق روبهرو ميشويم. همچنان سطر به سطر و پاراگراف به پاراگراف، راوي عوض ميشود اما ما ديگر لحنها را شناختهايم و به راحتي در پايان هر سطر يا پاراگراف ميفهميم با چه كسي روبهرو هستيم؛ با سلين، دنيز، بوغاج، الچين يا شخصيتهاي ديگر.
محيطي كه داستان در آن رخ ميدهد، آذربايجان از توابع شوروي سابق است و همين دست نويسنده را براي شخصيتپردازي بازتر كرده است. مضمون اصلي داستان حول محور جادوگرهاي مدرن و فرقهسازيهاي جديد ميگردد كه مثل قارچ در همه جاي جهان روييدهاند. حقهبازها و شارلاتانهايي كه با مسلكهاي دروغين و مندرآوردي، سادهلوحان را به دنبال خود ميكشند.
حوادث داستان همه از درون ذهن راويها آغاز ميشود و انعكاس بيروني آن را باز از درون ذهن راويان ديگر درمييابيم و بدينسان تمام داستان با چندين زاويه ديد از درون اذهان روايت ميشود. نويسنده از همان آغاز داستان از اپيدمي چند بيماري مرموز و عجيب و غريب سخن ميگويد كه اصليترين آنها مرض سلين است. مرض سلين، مرضي است كه آدمها با تمام زندگي و روزگارشان به ذهن همديگر نفوذ ميكنند و به اين ترتيب هر آدمي در كالبد و ذهن آدم ديگري مشغول زندگي است و هر فردي علاوه بر خودش بايد رنج و درد و غم و شادي فردي ديگر را تحمل كند و اين مرض كمكم به همگان سرايت ميكند. ذهنها در هم ميلولند و اين سلسله مراتب ادامه پيدا ميكند تا جامعهاي بيافريند، تمثيلي و نمادين مثل جهاني كه ساراماگو در رمان كوري آفريده است.
در پايان داستان جنون خدايان، جهان ديگر آن جهان آغازين اول داستان نيست. همه چيز شكلي ديگر به خود گرفته است. مرگ و حيات و طبيعت و آفرينش همه و همه معاني ديگر يافتهاند. نويسنده در شخصيتپردازي موفق عمل كرده است. او دست به روانكاوي شخصيتهاي پيچيده از طبقات مختلف جامعه زده است. ميدانيم كه خلق شخصيتها و فضاهاي روانكاوانه در رمانهاي دهههاي اخير فارسي كمشمار است. نويسنده به كودكي شخصيتهايش بازميگردد و عقدههاي درونيشان را ميكاود و نشان ميدهد كه رفتارهاي امروز آنان بازتاب زندگي گذشتهشان است.
يكي از مفاهيمي كه نويسنده به خوبي از آن سود جسته است به كارگيري نظريه عقده اوديپ است كه در هر يك از شخصيتهاي داستان به نحوي خاص بروز ميكند و سرانجام در نظريههاي دكتر خالد بيات و در كل موجودات تكثير ميشود.
زنان كتاب مانند سوسن، سلين، دخترعموي حسن، سوينج و اسميرا در عين داشتن دنياي خاص خود در يك چيز شريكند و آن زير ضرب بودن و آسيبپذيريشان به علت زن بودن است. زن بودن داغي است بر پيشاني آنها و تاوان آن را هم پس ميدهند. هر چه بيشتر به درون داستان نقب ميزنيم، نويسنده در پروراندن حس و زبان زنان داستان موفقتر عمل ميكند.
در جنون خدايان حادثهها از درون برميخيزند و در بيرون عينيت مييابند و همان عينيتها را نيز از درون ذهن فرد ديگري پيگيري ميكنيم. اين جهان درون است كه جهان بيرون را براي ما به نمايش ميگذارد و همين داستان را به جلو ميبرد؛ همراه با طنز تلخي كه در سراسر كتاب جاري است و از ويژگيهاي سبكي نويسنده در دو كتاب قبلي او هم هست. در داستان، جدالها با شدت و حدتي تمام شكل ميگيرند، توالي يا تداوم زماني مدام به هم ميخورد اما بايد خود را به اين جريان سيال سپرد و با خيال راحت روي موجهايش حركت كرد. ما هرگز در لايههاي ذهن غرق نميشويم و جايي از داستان نيست كه مبهم بماند.
جنون خدايان قواعد معهود ذهن خواننده را به هم ميريزد، شگردي كه ما در داستانهاي ايراني يا به آن عادت نداريم يا اگر نويسندگان به اين تجارب دست يازند، سررشته داستان از دست خواننده درميرود و داستان به متني بيسروته بدل ميشود. اگر محوريت داستان را بر دكتر خالد بيات يعني همان جادوگر مدرن بگذاريم، ميبينيم كه هم او و هم سلين، زن روبهروي او با مرض همهگير ترسناكش بحرانهاي روحي خود را سپري ميكنند سپس به سوي سرنوشت محتوم خود ميروند. بحرانهايي كه در فلشبكهاي داستان، ريشههاي آن را در كودكي و مقتضيات اجتماعي درمييابيم.
جنون خدايان به سخره ميگيرد، شيادان و شارلاتانهايي را كه درسهاي پوچ مثبتانديشي، راههاي ثروتمند شدن موفقيت در دو ماه و بهكارگيري انرژيهاي مثبت و منفي براي يك زندگي خوشبخت و سعادتمند را در سمينارهاي متراكم به مردم سادهلوح و دست از همه جا كوتاه ميفروشند.
دكتر خالد بيات مثل مرشدان همه فرقههاي دروغين براي خودش اصولي تدوين كرده است. از فئينوها سخن ميگويد، موجودات فرامادهاي كه درون انسان نفوذ ميكنند و روي اراده انسان تاثير ميگذارند؛ كالبد بشري را تسخير و در پي آن مزاحمت و بيماري ايجاد ميكنند. اين موجودات براي انسانها هراسآفرين هستند و آدميان را به سمت و سوي گناه سوق ميدهند و بار مسووليت و اختيار انسان را از دوش او برميدارند. دكتر خالد بيات ميداند كه نميشود وجود فئينوها را به شكل علمي اثبات كرد و وقتي هم نشود چيزي را اثبات كرد پس نميتوان آن را نقض كرد. نقض در پي اثبات ميآيد بنابراين ميماند ايمان قلبي.
پيروان دكتر خالد بيات بايد به او و تعليماتش ايمان بياورند. او تعاريفي از كالبد ذهني و كالبد فيزيكي دارد و براي دفع شر اين موجودات اثبات نشدني به عرفان ساختگي خودش پناه ميبرد و گردنبندهاي عجيب و غريب به گردن پيروان خود مياندازد؛ پيرواني كه از كيهان و كائنات تا فيزيك كوانتوم را در اين امور دخيل ميدانند و البته خودشان هم سر سوزني نميتوانند اين را اثبات كنند و فقط سرسپرده و دلخسته مرادشان دكتر خالد بيات هستند. اين امور كيهاني و كائنات دست به دست هم ميدهند تا انسان را خوار و ذليل كنند.
اينجاست كه ما وارد نقد اسطورهاي ميشويم. اين عرفانهاي ساختگي، اسطورههاي جديد معاصر هستند. نويسنده به خوبي نشان ميدهد كه چگونه انسان امروز به اسطورههاي ساختگي احساس نياز ميكند. اسطورههاي ساختگي را بنا ميكند و در مقابلش زانو ميزند حتي اگر اين اسطورهها قربانيهاي زيادي از جسم و جان او بگيرند.
در جنون خدايان ميبينيم، ذات انسان با وجود اين همه پيشرفت هنوز هم مانند انسانهاي اعصار پيشين به دستور كاهنان و به پيروي از اسطورههاي زمانه حتي فرزندش را در راه باور و ايمان دروغين قرباني كند. جنون خدايان ذهن اسطورهپرداز انسان و اسطورههاي نوين را در وجه منفياش به چالش ميكشد. بنابراين ميتوان از رويكردهاي مختلف اسطورهشناختي نيز كتاب را نقد كرد.
جنون خدايان رماني كمنظير با بنمايههاي فلسفي، ديني و اسطورهاي و سرشار از نمادها و استعارهها، نوآفرين در طرح، مضمون، سبك، شگردهاي داستانپردازي و روايت است. داستان با فضاسازي خوبي آغاز ميشود و به آرامي و بدون هيچ شتابي با منطق پيش رونده در داستان پايان ميپذيرد. ما جوشش هنرآفريني را در اين كتاب لمس ميكنيم؛ جوششي ذاتي و دروني كه با آگاهي كامل نويسنده از محيط، جامعه، سياست و درگيريهاي دو كشور آذربايجان و ارمنستان و روانكاوي شخصيتها همراه شده است.
مضمون و موضوع داستان زنده است و در جاي جاي اين جهان از شرق دور تا ايران و هند و غرب به چشم ميخورد. نويسنده به تاريخ پناه نميبرد چنانكه اين روزها رايج شده است. به درون تهي انسانها و خواب و خيالهاي وهمي چنگ نمياندازد، اگر از لايههاي ذهن و اعماق باطن سخن ميگويد، حادثه ميآفريند و اين حوادث در جامعهاي است زنده و پويا و گذشتههاي دور.
منتقدان امروز ايران ميگويند بايد از روياهاي خاك گرفته آپارتماني عبور كنيم؛ از ملال و دلزدگي روزمره زنان خانهدار و نالههاي روشنفكران گوشهنشين و سرخورده خارج شويم و از جامعه بنويسيم. نويسنده از يكي از زندهترين جوامع امروز كه نمادي براي بسياري از جوامع ديگر ميتواند باشد، مينويسد و به خوبي تاثير متقابل آدمها و جامعه را بر يكديگر عيان ميكند. هر كسي در داستان صداي خاص خود را دارد. داستان خود و بار گناهش را مثل صليبي بر دوش ميكشد اما اين بار گناه تمام جامعه را دگرگون ميكند و هيچكس از آفات آن در امان نميماند.
اين كتاب نياز به يك منتقد حرفهاي دارد تا آستين را بالا بزند و آن نقد كند. چندين و چند خوانش و نقد ميتوان از جنون خدايان داشت: نقد روانكاوانه، نقد كهنالگويي و نقد فمينيستي. ورود اين رمان را به پهنه ادبيات داستاني ايران به نويسندهاش، امير خداوردي كه در 3 كتاب خود به ترتيب «آمين ميآورم»، «آلوت» و «جنون خدايان» سير صعودي را طي كرده و به همه مشتاقان داستان تبريك ميگويم. توصيه ميكنم از دستش ندهيد جنون خدايان را اما بايد صبور باشيد تا با آن خوگر شويد و بعد دنياي جنون خدايان سرعت ميگيرد و لذتي ژرف برايتان به ارمغان ميآورد.