ارتباط زنان ايراني و افغان
عاليه شكربيگي
پرسشي مطرح است كه چرا زنان ايران و افغانستان با وجود زبان و دين مشترك و همچنين داشتن مشكلاتي مشابه ارتباط موثري باهم ندارند و به انتقال تجربه با يكديگر نميپردازند؟ از سوي ديگر اگر اين ارتباط بين زنان دو كشور وجود داشت چه بسا ميشد از دل آن بستر بهبود روابط ديپلماتيك ميان دو كشور رقم بخورد. اما دليل نبود اين ارتباط مستقيم و موثر چيست؟ دريافت ذهني و نقطهنظراتي كه من در حوزه زنان به آن رسيدم اين است كه اگر بخواهم از جذب نشدن زنان ايران و افغانستان با توجه به اشتراكات فرهنگي و اجتماعي بگويم اين نكته قابل ذكر است كه در فرهنگ ما ايرانيها بيشترين گرايشات به سمت فرهنگ غرب بوده تا فرهنگ كشورهاي همسايه و منطقه، اين مساله در جذب تحصيلي و فرار نخبگان و اينكه دختران ما كجا را براي تحصيل انتخاب ميكنند هم باعث ميشود كه گرايشات ذهني آنها را هم متوجه شويم كه بيشترين آمارها متعلق به دانشگاههاي امريكا، اروپا و استرالياست بنابراين فكر ميكنم يك جهانبيني براي جوانان ما در ايران شكل گرفته كه براساس آن جهانبيني معمولا گرايش به كشورهاي همسايه وجود ندارد. نكته قابل عرض ديگر اين است كه كشور افغانستان زماني بخشي از ايران بوده است و به همين سبب اشتراكات زيادي بين مردم ايران و افغانستان وجود دارد. در افغانستان درواقع جهانبيني افراطگرايي و بنيادگرايي ديني بين مردم زياد است و از دور هم كه ملاحظه ميكنيم جنگ و جدالهاي بسياري را ميبينيم كه باعث ميشود گرايش مردم ايران مخصوصا زنان به سمت اين كشور نباشد. نكته ديگري كه بايد به آن پرداخت اين است كه متاسفانه ديپلماسي دولت ايران به گونهاي بوده است كه برخلاف تمام مشكلاتي كه در كشور وجود دارد يك فرافكني در رابطه با كشورهايي كه جمهوري اسلامي ايران با آنها در ارتباط است به وجود آمده است.
اين مساله ديپلماسي غلط وزارت امور خارجه است كه توجهي به زمينههاي برقراري اين ارتباط ندارد. ما ميدانيم كه در افغانستان و عراق نمايندگان زن كه وارد مجلس ميشوند بيشتر از ايران هستند. نمايندگان زن ما در مجلس خيلي كمتر است. نسبت به كشوري مثل افغانستان، ايران در زمينه جنبش زنان در منطقه پيشتاز بوده است ولي حالا عقبگرد كرده است، اين سياست خارجي ايران است كه اين زمينهها را فراهم نميكند. در توصيف اين وضعيت بايد بگويم من يك فعال زنان در ايران هستم وقتي هيچ خبري از طرف وزارت امورخارجه به من داده نميشود مثل اينكه چه امكاناتي در آنجا هست و چه دانشگاههايي وجود دارد و وقتي از من خواسته نميشود با آنها تعامل داشته باشم به معني اين است كه وزارت امور خارجه يا بخش زنان آن در اين مساله ضعيف عمل ميكند كه باعث ميشود زنان ايران و افغانستان يا بقيه كشورهاي همسايه از دستاوردهاي يكديگر بيخبر بمانند و اين موضوع جلوي تبادل فرهنگي، علمي، هنري و غيره را ميگيرد. دومين مساله اين است كه در ايران نهادهاي مدني هرجا شروع به فعاليت كردند جلوي آنها گرفته شد، گفته ميشود كه دولت اقدامي نميكند و راه ديگري كه براي ارتباط ميان فرهنگها وجود دارد نهادهاي مدني هستند كه متاسفانه به دليل عدم فضاي آزاد اين نهادها نيز نميتوانند فعاليتي داشته باشند و تعامل بين آنها و نهادهاي مدني كشورهاي همسايه وجود ندارد. ضعف اين نهادها به دليل عدم فضاي باز و ميدان آزاد براي فعاليت است كه دليل آن سياستهاي حاكميت و دولت ايران است، در كشورهاي ديگر اين نهادها چشمي براي كنترل دولت است ولي در ايران اين قضيه برعكس است و اين حكومت است كه نهادهاي مدني را كنترل ميكند. معاونت زنان و خانواده يكي از نهادهايي است كه ميتواند به تعامل زنان ايراني و زنان همسايه كمك كند ولي من فكر ميكنم باز نهادهاي ديگري آنها را كنترل ميكند و تصميمگيرنده جاي ديگري است. نكته ديگري كه وجود دارد ديد مردم ايران نسبت به مردم افغانستان است، اين ديد استعماري بوده و از طرف كشورهاي استعمارگر مثل امريكا و انگليس توليد شده كه خواهان روابط كشور ما و كشورهاي همسايه نيستند. چرا اتحاديه اروپا به وجود ميآيد؟ چرا مثلا اتحاديه زنان مسلمان خاورميانه به وجود نميآيد؟ پس يعني كساني هستند كه اين شكاف را بين اين دو فرهنگ ايجاد ميكنند. ادوارد سعيد در كتابي تحت عنوان شرقگرايي معتقد است كه غرب همواره مردم خاورميانه را تحت عنوان ديگري نام ميبرد يعني هيچوقت غرب ما را با خودش يكي نميداند و اين ديد استعماري وجود دارد. چرا مفهوم شرق به وجود ميآيد؟ چون غرب خودش را برتر ميداند. هميشه يك مرز و تمايز در همه تعاملات غرب و شرق وجود دارد. ادوارد سعيد در رابطه با زنان ميگويد كه يك خواهر غربي چطور ميتواند براي خواهر شرقي نسخه بپيچد زماني كه اين ديد وجود دارد. منظور از نسخه پيچيدن همان جنبشهاي فمينيستي است. اينها نسخههاي نظام سرمايهداري است و اين مساله باعث گرايش زنان فعال خاورميانه به غرب ميشود ولي چرا اين گرايش به سمت هم نيست؟ به اين خاطر كه نظام سرمايهداري اين اجازه را نداده است كه وحدت ميان مردم باشد اگر اين روند پيش برود و اين نوع فعاليت ادامه پيدا كند و مردم گويي جزيرههاي جدا از هم فعاليت كنند تمام منافع و پيامدهاي علمي ما نصيب غرب خواهد شد، بنابراين دانشگاههاي غربي هر روز پربارتر شده و دانشگاههاي ما فقيرتر ميشود.