• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4702 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۵ مرداد

نگاهي به جهان شعري احمد شاملو با مكث بر شعر «در اين بن‌بست»

عشق، هويت انسان در جهان مدرن

افسانه نجومي

دهانت را مي‌بويند 
مبادا كه گفته باشي دوستت مي‌دارم
دلت را مي‌بويند 
 روزگار غريبي است، نازنين
و عشق را 
كنار تيرك راه‌بند
تازيانه مي‌زنند 
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
در اين بن‌بست كج و پيچ سرما 
آتش را
 به سوخت بار سرود و شعر 
  فروزان مي‌دارند
به انديشيدن خطر مكن
 روزگار غريبي است، نازنين
آن كه بر در مي‌كوبد شباهنگام
به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
آنك قصابانند
برگذرگاه‌ها مستقر 
با كنده و ساتوري خون‌آلود 
 روزگار غريبي است، نازنين
و تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌كنند
و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
كباب قناري 
بر آتش سوسن و ياس 
  روزگار غريبي است، نازنين
ابليس پيروز مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد

الف. شعر شاملو شعر حركت و جوشش و جنبش است. شعري كه در سطر سطر آن مخاطب، مجال مي‌يابد تا شور و نشاطي انساني كه طبيعت در وجودش به وديعه گذاشته است را حس و درك كند. شور و شوقي كه در آن ميل به آزادي موج مي‌زند و تنها راه دست‌يابي به آن، درك همان عشقي است كه ناخودآگاه، عواطف و احساسات آدميان را شكل و طرح داده و مي‌دهد. به واقع عشق در شعر شاملو از اهميت والايي برخوردار است و از پر بسامدترين درون‌مايه‌هاي مهمي به شمار مي‌آيد كه مضامين سطرهاي شعرش را سامان داده است. واژه‌اي هستي‌شمول كه از سويي با مفاهيمي چون: حقيقت و آزادي، يك‌سويه است و از سوي ديگر تشخص و هويت انسان، در گرو اوست. عنصري غالب كه حضور قاطع بي‌تخفيفش، در خدمت احساسات و انديشه‌هاي انساني قرار مي‌گيرد تا در جو عاطفي نوشتار، تداعي‌هاي هستي‌انگارانه‌اي را به ذهن مخاطب متبادر كند كه جزو راستين آرزوهاي آدميان در جهان هستي شناخته شده است چرا كه به زعم شاعر در جهاني مملو از كژي و كاستي، تنها عشق است كه به ياري انسان مي‌آيد و هم اوست كه به مثابه نيرويي توانمند قادر است جهان پر از پلشتي و ويراني را به تعادل برساند. با اين حال نمي‌توان از طرح پرسشي كه هر بار با تورق اشعار شاملو به ذهن متبادر مي‌شود، به آساني گذشت: آيا پرداختن به عشق سبب مي‌شود شعري اجتماعي - متعهد، از گستره لايه‌هاي حسي- عاطفي گزاره‌هاي متني، ققنوس‌وار سر برآورد؟ پرسشي كه براي پاسخ دادن به آن، مي‌بايست به خوانش شعري پرداخت كه از عشق مايه گرفته است و بتوان در سطر سطر آن عظمت عشق را رصد كرد. به نظر مي‌آيد خوانش شعر: «در اين بن‌بست» برگرفته از مجموعه‌: «ترانه‌هاي كوچك غربت» مي‌تواند ما را براي رسيدن به پاسخ ياري دهد. چرا كه اين شعر لايه‌هاي به هم پيوسته حسي - عاطفي‌‌ و مضامين انديشه‌ورزانه‌اش را پس از هر بار خوانش، به عواطف و انديشه‌هاي جهان‌نگرانه مخاطب به گونه‌اي گره مي‌‌زند تا مخاطب ناخودآگاه خود را در معرض فضايي سيال بيابد كه از توجه شاعر به عشقي انسان‌گرايانه مايه گرفته است. عشقي انسان‌محور كه باورها، روياها‌ و آرزوهاي آدميان را در جهان هستي شكل مي‌دهد تا عظمت انسان همچنان در مدار تاملي ژرف‌انديش قرار گيرد و عشق مركز ثقل نگرشي هوش‌ورزانه باقي بماند كه مي‌كوشد انديشه‌ها و هيجان‌هاي عاطفي آدميان را به سمت حقيقتِ بي‌پاياني سوق دهد كه هستي آدمي متناسب با آن شكل گرفته است چرا كه به عقيده شاعر، برجسته‌نمايي شأن اجتماعي آدمي، در گرو ستايش عشق و دل سپردن به طنين آواي عاشقانه‌اي است كه در دل و جانش تنيده مي‌شود و هم درك اين سخن كه آدمي با پشتوانه عشق است كه توان مي‌يابد، تا در محيط سراسر درد و رنج جهان پيرامون، شهامت زيستن بيابد و به نقد وضعيت آزادي‌ستيزي بپردازد كه شرايط ناهمگون و ناسازه خود را بر آنان تحميل مي‌كند. جهاني كه در آن ظالمان، تمايل به عشق را براي آدميان بر نمي‌تابند. پس دهانش را مي‌بويند، مبادا گفته باشد: «دوستت مي‌دارم». 
دهانت را مي‌بويند 
مبادا كه گفته باشي دوستت مي‌دارم
دلت را مي‌بويند 
 روزگار غريبي است، نازنين
ب. در اين شعر، عشق موهبتي خدايي است كه هر بار، از تناقضات و تنگناهاي سياسي- اجتماعي قرن‌ها و سده‌ها گذشته است و مرز ميان انسان و جهان را مي‌پيمايد تا در چشم‌اندازي نوميدانه و نگران، در سطرهايي رخ‌نمون شود كه هم فرافكني حالات ذهني شاعر را در هر مونولوگ مد نظر دارد و هم به شيوه‌اي محسوس و ملموس برجسته‌نماي عواطف، تخيلات و انديشه‌هاي جهان‌نگر شگرف شاملو و تداعي‌هاي متكثر مخاطب به شمار مي‌آيد. از سوي ديگر عشق، تنيده شده در ذات انسان معاصر، همواره در تناقضي معنوي، رخدادهاي تراژيك بسياري را تجربه كرده است. وقايعي كه با نفي عشق و به پستو راندنش توسط سلاخانِ جان آدمي، پليدي و پلشتي در جهان پيرامون، ممكن شده است و سبب شده تا شاعر نوميدانه، اندوهگين و نگران در آستانه بايستدو به تاكيد بخواهد تا آزادگان عشق را در پستوي خانه‌ نهان كنند، مبادا سلاخان، با دست‌يابي به آن، زمينه‌هاي فنايش را در سر بپرورند. نوميدي‌اي كه در اين شعر تنها به مثابه حالتي عاطفي و مفهومي انتزاعي به شمار نمي‌آيد، بلكه محصول تجارب زيستي و آموخته‌هاي اجتماعي شاعر است كه مي‌خواهد مردمان روزگارش را نيز آگاه كند. نگرشي هستي‌نگر، عجين شده در لحن بيانيتي غنايي- حماسي كه در كمال فصاحت و ايجاز، هوش‌ورزانه بر تناقضات جهان مي‌آشوبد تا عشق را، چهره آبي عشق را كه گاهي با نام آتش، چراغ، نور و گاهي با نام تبسم، ترانه، شوق و زماني به نام خدا در سطرها چهره مي‌گشايد از لاي و لجن مفاهيم انسان‌ستيز بيرون بكشد و از چشم نامحرمان دور نگه دارد چرا كه بر اين اعتقاد ايستاده است كه عشق ذاتي انسان است و شأن و هويت آدمي از آن مايه مي‌گيرد. و چون سرچشمه زيبايي‌هاست- همان زيبايي‌اي كه حقيقت انسان را در جهان هستي شكل مي‌دهد و مظهرآزادي و ميل به زندگي است- پس هنگامه تناقضات و تنش‌هاي بحران‌زا مي‌بايست كه از چشم حراميان دور بماند. خردي متعهد كه اگر در سطر سطر شعر شاملو، با غريوي نوميدانه اما با عصيان و ستيزي توامان رخ‌نمون مي‌شود و مي‌كوشد بر عواطف و انديشه‌هاي آدميان رخنه كند، از آن رو كه عشق را وديعه‌اي مي‌داند كه در وجود آدميان نهادينه شده است، پس مي‌بايست از آن به قيمت جان مراقبت كند. از سوي ديگر تركيب زبان كنايي و لحن حماسي در اين شعر وجوه زباني شعر شاملو را در نوشتار سامان مي‌دهد. اگر چه عشق كه به مثابه مفهومي غيرمحسوس، انتزاعي و ذهني به شمار مي‌آيد، به ياري صنعت تشخيص است كه به هيات موجودي انساني در مي‌آيد و در كنار تيرك راه‌بند تازيانه مي‌خورد.
و عشق را
 كنار تيرك راه بند
تازيانه مي‌زنند 
  عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
در اين بن‌بست كج و پيچ سرما 
آتش را 
به سوخت بار سرود و شعر
  فروزان مي‌دارند
به انديشيدن خطر مكن
 روزگار غريبي است، نازنين
پ. عشق هويت، ارزش و در نهايت مفهوم حضور آدمي در جهان هستي‌ است. همان موهبتي است كه عظمت انسان را به نمود گرفته است. و اگر در بالاترين جايگاه خود قرار گرفته، از آن روي ا‌ست كه شأن و هويت انسان در گرو وجود اوست. مفهومي مقدس و والا كه تقدس بخشيدن به آن ضرورتي است چرا كه حضور قاطع آدمي را در جهان هستي مفهومي دوباره مي‌بخشد. پس بي‌سبب نيست كه ابتذال هر بار به كشتنش برخيزد و سوداي ستيز با آن را در سر بپرورد؛ گويي هر مفهومي از حضور انسان در جهان هستي وابسته به عشق است و آدمي تنها به ياري همان است كه بر اضطراب‌ها و وقايع تلخ اجتماعي جهان پيرامون مي‌آشوبد و با هر گونه ابتذال و زوال به مبارزه بر مي‌خيزد چرا كه عشق در مفصل انسان و خدا ايستاده است تا خشم و اندوه و يأس آدميان را در مواجهه با تناقضات و تنش‌ها، با زبان كنايه و لحني حماسي به تصوير بگيرد. 
آن كه بر در مي‌كوبد شباهنگام
به كشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
آنك قصابانند
برگذرگاه‌ها مستقر 
با كنده و ساتوري خون‌آلود 
 روزگار غريبي است، نازنين

و تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌كنند
و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
ت. به هر روي، در اين شعر به نظر مي‌رسد تكرار عبارت: «روزگار غريبي است، نازنين»، به صداي رسايي در متن بدل شده است كه مدام به حافظه تاريخي مخاطب تلنگر مي‌زند تا رخدادهاي مملو از پلشتي و تناقض كه در گستره جهان پيرامون مدام تكرار مي‌شوند را به او يادآور شود. ضرباهنگي مقطع كه به ترجيع‌بند شعر بدل مي‌شود و چهار بار پژواك كوبش موقرانه‌اش در متن بازتاب مي‌يابد تا هولناكي تراژيك وضعيتي وخيم را به مخاطب گوشزد كند و او را وا بدارد تا از دل و جان، مراقب عشق خود به حقيقت و آزادي بماند. آزادي‌اي كه در تارو پود عشق تنيده شده است و بايد كه از شر نامردمان و از گزند روزگار محفوظ بماند تا ابليس‌ كه مظهر حقيقت‌ستيزان و ظالمان است را نكوهش كند، ظالماني كه سورشان را در عزاي ديگران مي‌يابند. شگردي كارآ كه در نهايت به اعتراضي گسترده در نوشتار بدل مي‌شود تا با همان لحن حماسي از مخاطب بخواهد كه: «خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد». 
كباب قناري 
بر آتش سوسن و ياس 
روزگار غريبي است، نازنين
ابليس پيروز مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون