به بهانه نمايشگاه صبا منوچهري در گالري هما
قطعات در ستيز
عباس جمالي
در تماشاي كارگاه صبا منوچهري كه در گالري هما برپاست طبيعتا ما با احجامي نيمهتمام روبهرو هستيم. اين احجام قطعاتي پراكنده و نابسنده هستند كه گويي تماميتش به عهده ذهن تماشا كننده است. اين مواجهه نگارنده را با پرسشي مواجه ميسازد كه اين قطعات ناهمجور و ناتمام گاه با موتيفهاي يكسان بريدگي و له شدگي نقطه اتمامشان آيا همين نابسندگي نيست؟ اين دالهاي رها شده حجم كه در نابسندگيشان از هر مدلولي رها شدهاند يا بهتر است بگوييم به تعويق افتادهاند. آيا همين رهاشدگي منظور نظر هنر امروز نيست؟ هنري كه در جهاني مدام تبليغ شده و سرمايه پيچ شده انسان را در معرض مقصدهاي بسته پيچ شده قرار ميدهند آيا در مواجهه با اين جهان نبايد ناتمامي را به رخ كشاند؟ ايدههاي تمام يافته بيشك ايدههاي مرده هستند آن چنان كه امروز ما مدام اثري از شكسپير را در بازخوانيهاش بر صحنههاي تئاتر يا اثري از ونگوگ را مدام در نگارشي دوبارهنگر زنده ميكنيم. اين زنده كردن مصادف با برخاستن دوباره آن اثر هنري نيست بلكه اثر در قامتي ديگر با نفسي ديگر احضار ميشود تا تاريخ را بشكافد و توانايي ناتمامياش را به اثبات برساند كه در هر لحظه تاريخي ميشود اين امكان ممكن شود و دوباره ناتمام باقي بماند تا در لحظه تاريخي ديگر دوباره با ايدهاي برهمكنش پيدا كند و سرپا شود. تفاوت مشهود اثر هنري با يك بسته تبليغاتي كه از تكنيكهاي هنري هم بهره برده است همين ناتمامي است. پرسش اين است كه در جهان تقسيم شده امروز كه آثار هنري مكان نمايش پيدا كردهاند آيا از پيش مهر اثر هنري بر پيشاني هر چيزي كه در آن نمايش گذاشته ميشود نخورده است؟ آيا تصميم گيرندگان خالكوبي اثر هنري بر چيزها همين مديران اين مجموعهها نيستند؟ آيا در اين فضا ايدههاي ناتمام حتي در شكل (نه در قابليت) شايد وجهي دموكراتيك به اين فضاي غيردموكراتيك و كارفرما محور اضافه نميكند كه حق كامل كردن با تماشا كننده فعال باشد؟ آن چه نقصان اين كارگاه است شايد همين باشد كه ابزاري به تماشا كننده نميدهد تا بازيگوشي كند و بخواهد ايدهاي را شكل بدهد و عرصه تماشا و تماشاكننده را به هم بريزد و خود تماشاكننده وارد قاب تماشا بشود تا اين قاب هميشگي را از جا دربياورد. قطعه شدگي خود ديگر فرمي تحريككننده است كه آثار زياد فلسفي و ادبي و هنري با اين فرم نگاشته شده است. آنچنان كه هويت را در اين فرم جرقههايي را شكل ميدهند كه ممكن است آتشي را در ذهن مواجههگر ايجاد كند و شايد اتوپيايي كه در مقابل جهان امروز بشود متصور شد اتوپياي ايدههاي ناتمام است.
چيزها در جهان مُثُل افلاطوني هميشه نقش سايهاي از حقيقت را بازي ميكنند آن چنان كه هيچگاه در اين جهان حقيقت هيچ چيزي قابل وصول و دستيافتني نيست. آنچنان كه گفته شد در جهان سرمايه پيچ شده امروز هم چيزها در خودشان مستقر نميشوند، بلكه مدام با بستهاي تبليغ شده و قيمتهاي گزاف آنقدر پيچيده ميشوند كه ما ديگر نه با خود يك كفش نه خود يك پرتقال نه خود يك انگشتر بلكه با نشان تبليغاتياش، قيمتش، ميزان مرغوبيت و نامرغوبياش مواجه ميشويم. اين جهان تبليغ شده با اين قطعات ناتمام شايد اشيا را دوباره به نظر ما آشناتر كند و جهان را قابل وصولتر و ديدههاي ما را مرددتر به اطرافمان كند كه فريب تمام يافتگيهاي كاذب را نخوريم. كه شايد شايد شايد.