اويغورها در چين و وضعيت ما!
فياض زاهد
اويغورها نام جمعيت مسلماني است كه در تركستان شرقي چين زندگي ميكنند. اين منطقه كه از زمان مائو به سينكيانگ تغيير نام داده ايالتي خودمختار است و با كشورهاي مغولستان، روسيه، قزاقستان، قرقيزستان، افغانستان و پاكستان هممرز است. اين منطقه كه در شمالغرب چين قرار دارد، استاني خودمختار است كه در مسير راههاي ارتباطي مهم چين با كشورهاي ديگر در غرب آسيا و اروپا (درگذشته جاده ابريشم) قرار گرفته است. سينكيانگ بزرگترين استان چين است و در مركز سرزمينهاي وسيع در ميانه اوراسيا قرار گرفته است. سينكيانگ حدودا يكهشتم كل مساحت جمهوري خلق چين را دربر ميگيرد. سينكيانگ از نظر منابع طبيعي بسيار غني است و نفت فقط يكي از منابع مهم آن به شمار ميآيد. از شهرهاي مهم سينكيانگ كه ۱٫۶ ميليون كيلومتر مربع مساحت دارد، ميتوان ارومچي، كاشغر، تورفان، كارامي، يينينگ و شيهزي را نام برد. من اين توفيق را داشتهام كه پيش از بازيهاي المپيك پكن به دعوت كشور چين از برخي نقاط چين از جمله سينكيانگ بازديد كنم. جمعيت غالب اين منطقه «هان» است كه نژاد اصلي جمعيت چين ميباشد. پس از آن اويغورها قرار دارند. سياست دولت چين در اين منطقه هاني كردن جمعيت است و اين سياست با انواع ترفندها در حال اجراست. سينكيانگ و مركز آن ارومچي كه نامي فارسي برخود دارد در قياس با ديگر استانهاي چين از پيشرفت قابل ملاحظهاي برخوردار نيست. اما در برخي زمينهها از جمله زيرساختهاي هوايي وريلي، كارخانجات اقماري و صنايع مربوط به نفت و گاز و هتلداري پيشرفتهايي كرده است. شهرهاي سينكيانگ در چنبره دوگانه سنت و مدرنيته قرار دارد. درحالي كه در بخشهايي از ارومچي و كاشغر هتلهاي پنج ستاره برجهاي بلندمرتبه خودنمايي ميكند، بخشهايي از شهر شما را به قرن چهارم هجري پرتاب ميكند. اين منطقه رنگ و بويي تركي به خود دارد. حضور مغولان در سدههاي مياني و تركيب جمعيتي در كنار رشد اسلام در اين مناطق كار را براي دولت كمونيست سخت كرده است. مانند سلف خود استالين، مائو نيز سياست سختگيرانه را درباره اين دسته از مناظق به كار برده است. اين تفاوت را در اوكراين، روسيه و بلاروس و استوني و ليتواني هم ميديديم. برخي تغييرات به دليل تفاوتهاي تاريخي و فرهنگي رخ مينمود و البته برخي نيز به دليل آسيايي بودن يا فقدان اولويت بودن، به گونهاي كه اگر مسافري از مسكو به عشقآباد يا دوشنبه سفر ميكرد ناگاه از قرن بيستم به قرن پنجم هجري پرتاب ميشد. تنها كساني كه تجربه سفر در آن سالها به اين مناطق را داشتهاند متوجه ميشوند چه ميگويم. چين نيز از اين قاعده مستثنا نيست. هر چند ريشههاي فرهنگي ايران سنگ بناي سينكيانگ و شهرهايي چون ارومچي و كاشغر است اما در سالهاي اخير از نظر فرهنگي و نژادي و مذهبي اين تركيه است كه دست بالاتر را دارد. اين منطقه با زبان و ادب فارسي آشنا بوده و ساكنانش تا تركيزه شدن ارومچي تابعي از ايرانيان شرقي بودند. جايي كه در قديم سكاها و سغديان هويت آن را معنا ميكردهاند. در اين سرزمين زبان فارسي رايج بوده و ادبيات طبقه اليت محسوب ميشد. در دوره انقلاب چين هم اين زبان رايج بوده. جالب است بدانيم كه زبان فارسي و حروفي كه به رسمالخط عربي تعلقي ندارد، مانند پ ژ چ گ هم اينك در خيابانهاي ارومچي و بر سر كوچهها خودنمايي ميكند. عبارات شمالي، جنوبي، شرقي و غربي بر سر كوچههاست. كلماتي چون نانخانه، چايخانه، آشخانه؛ قدمگاه، رستنگاه، ناشتاگاه، كاروانسرا، چراگاه، پگاه و... ديده ميشود!
اگر يادتان باشد، رهبر انقلاب زماني كه در مسووليت رياستجمهوري بودند، سفري به اين منطقه داشتند. ايشان در نماز جمعه به ذكر خاطرات اين سفر پرداختند و اينكه عروسها موقع ازدواج و تبرك، شعري از حافظ را بر زبان تلاوت ميكنند. شايد برخي آنها معناي اين جملات را ندانند، اما زماني خواندن شعر حافظ نماد تبرك اين ازدواجها بوده است. نفوذ فرهنگي ايران همانگونه كه در پيشاور و لاهور و بمبئي و دهلي و بنگلور ديده ميشد و تا اتاقهاي خواب و سنگ نبشتههاي مقابر بزرگان عثماني راه يافته بود، سندي بر اين سنت ماندگار غلبه اهل قلم بر اهل شمشير بود. تعبيري كه در دستگاه محمود غزنوي به «غلبه پرنيانيان بر زعفرانيان» تعبير شده بود.
اما اينك در نتيجه بيتفاوتي دفاتر فرهنگي جمهوري اسلامي و تمركز بر حاشيهها يا اعزام نمايندگاني كه هيچ تعصبي بر فرهنگ فارسي و ايراني نداشتند و جهان وطني بيمايه را تبليغ ميكردند، فرصتها يكي پس از ديگري از دست رفته است و اينجا نيز دولت تركيه با تكيه بر داستان نژاد تركي گوي سبقت را از ما ربوده است. اينكه مينويسم نمايندگان فرهنگي بيانگيزه و -با پوزش گاهي بيسواد- موضوع ريشهداري است.
در سالهاي دور با يكي از معاونان وزارت خارجه به دعوت سفير وقت چين به منزلش رفته بوديم و او كه به فارسي سليس سخن ميگفت از هر دري سخن رفت. از جاده ابريشم و سنتهاي ماندگارش تا گذشته و پيوندهاي تاريخي. ناگاه مقام عاليرتبه ايراني گفته بود، پس از اسلام حجم روابط ما و چين بسيار گسترش يافته است! طرفه آنكه بدانيم اصل روابط ما با چين به پيش از ورود اسلام به ايران بازميگردد.
يا اينكه در جلسه ناهار سفير ما در دوشنبه كه اتفاقا آقاي شعردوست بود و اهل ادب و شعر، مقامي از ما ايرانيان به دوستان تاجيك گفته بود، با تكيه بر روابط بسيار عميق مذهبي ميان ايرانيان و تاجيكها! من يادداشتي دادم به ايشان و گفتم فدايت شوم، مناسبات ما با تاجيكستان عمدتا تاريخي و زباني است. وگرنه ما شيعياني اصيل هستيم و آنها نيز سنياني دوست داشتني!
الغرض! ما ريشههاي بسيار قوام يافتهاي از نظر زباني و تاريخي با اين منطقه از چين داريم. اتفاقا ميخواهم بگويم حال كه دو كشور به همديگر كمتر از گل نميگويند -كه البته سهم ايرانيان از اين همه محبت بيشتر و يكسويهتر است- ميتوان بر اين اشتراكات پافشاري كرد. اين كار دو حسن دارد؛ براي ايران باعث نضج و گسترش زبان و فرهنگ فارسي ميشود و براي چين موجب كاهش تهديدات امنيتي -چون اسلامگرايي افراطي كه يكسو ريشه در آسياي ميانه دارد و از سوي عربستان هم حمايت ميشود و از نظر الگوي حكومتي شيفته اردوغان و تبارش ميباشد، اين راهحل مناسبي است، هم فرهنگي است و هم سياسي- دولت چين با تمام ابزار خود درصدد محو اسلام و هويت ملي در اين منطقه است. هر چند تاكنون موفق به امحاي آن نشده، اما مخالفت با اين روشها در شكل رقابتهاي بينالمللي باقي مانده است. نه ايران و نه تركيه و البته دولتهاي غربي اصالتي براي همراهي يا مخالفت با سياستهاي چين در اين باره ندارند. چرا؟ جوابش روشن است. رفتار دولتها با تكيه بر منافعشان تحليل ميرود. همين ايران خودمان كه داعيهدار حقوق مسلمانان جهان است از اين قاعده برشمرده شده تبعيت ميكند. موضوع ربطي هم به ديروز و امروز ندارد. از ابتداي انقلاب رابطه ما با ارمنستان و آذربايجان، تركيه و يونان، بعدها بوسني و صربستان از اين قاعده تبعيت كرده است. ما رابطه با هند و پاكستان را بالانس كردهايم. در رابطه با مسلمانان چچن و اينگوش و فلسطين فرق گذاشتهايم. الان روابطمان با صربستان بيشتر و بهتر از رابطه با دولت مسلمان بوسني است. معلوم است كه به مساله مسلمانان چين مانند تركيه و عربستان و امريكا نمينگريم. آنها نيز چنيناند. اين واقعيت تلخ بهرهوري سياسي از موقعيتها و تكيه بر تحليل منافع آني و بلندمدت است كه روابط خارجي را تعيين ميكند. اما اگر ايران ميخواهد از منظر سياسي هم با چين براي حل اين معضل همراهي كند، ميتواند از پتانسيل فرهنگي خود براي اين مهم بهرهبرداري نمايد. اما طنز تلخ تاريخي در اينجاست كه در ايران ما نيز كسي به فكر فرهنگ و ادب فارسي و طنازي معنوي تاريخ ايراني نيست. تنور كنش و باورهاي انقلابي هنوز داغ است. ما همچنان دغدغههاي انقلابي افزونتري به نسبت قدرت نفوذ والاتر فرهنگيمان در جهان داريم! اگر غير از اين بود، بهترين فرصت براي تقويت و رشد فرهنگ فارسي و نوشيدن چاي سبز چيني با قند پارسي بود كه هم فرهنگي انساني را تبليغ ميكند و هم از اساس درخت و ريشهساز تندروي و تعصب خامي مسلكي را برمياندازد. هم براي ما و هم براي دولت دوست و شريك بلندمدت ما چين!!