روياروييها و رقابتهاي بينالمللي در گوشهگوشه درياي مديترانه، اين منطقه را به يكي از كانونهاي بحران جهاني در يك دهه گذشته تبديل كرده است. جنگ يك دههاي در سوريه و ليبي، رويارويي سنتي ميان يونان، تركيه و قبرس، ايجاد پايگاه دايمي نظامي روسيه در شرق مديترانه، عبور و مرور پناهندگان به اروپا، مسير ترانزيت كانل سوئز و تنگه جبلالطارق و اكتشافهاي تازه منابع گاز طبيعي، همگي اين منطقه را در شرق و جنوب اروپا، شمال آفريقا و غرب آسيا به محل رقابت قدرتهاي جهان تبديل كرده است. عبدالرضا فرجيراد، استاد جغرافياي سياسي معتقد است كه نه تنها قدرتهاي جهاني، بلكه خردهقدرتها و قدرتهاي منطقهاي نيز بهتدريج در مديترانه نقش بازي ميكنند و ترافيكي از بازيگران را در آن ايجاد كردهاند. به گفته فرجيراد در حال حاضر مديترانه در يك دوران بينظمي بهسر ميبرد كه هيچ قدرت مسلطي در آن وجود ندارد، اما تحولات پيش رو به سمتي ميرود كه با تشكيل ائتلافها و اتحادها و مشخص شدن نتايج جنگها و روياروييها در منطقه، يك نظام جديد براساس تقسيم منافع استراتژيك و ژئوپليتيك درياي مديترانه ميان قدرتهاي جهاني و منطقهاي در اين دريا حاكم شود. در ادامه متن كامل گفتوگوي «اعتماد» را با عبدالرضا فرجيراد، استاد جغرافياي سياسي مطالعه ميكنيد.
مديترانه در سالهاي اخير به يكي از كانونهاي رقابت بينالمللي تبديل شده است. به نظر شما آيا ميتوان تصور كرد كه اين منطقه به نقطهاي تعيينكننده در نظام بينالملل قرن ۲۱ تبديل شود؟
مساله مديترانه يك مساله جديد نيست. اهميت استراتژيك درياي مديترانه يك مساله تاريخي است. از قرنها پيش كه امپراتوري روم پيرامون اين دريا تشكيل شد و بعد از آن با سرنگوني امپراتوري روم و سلطه قدرتهاي مختلف در اطراف اين دريا و بعد از آن دوران استعمار و قدرت بريتانيا و فرانسه در درياي مديترانه. در جنگهاي جهاني اول و دوم هم نقش استراتژيك درياي مديترانه بارز بود، به ويژه كه با دخالت موسوليني در جنگ به نفع هيتلر، درياي مديترانه به يك نقطه استراتژيك مهم در جنگ تبديل شد. بعد از جنگ جهاني دوم هم وارد دوران جنگ سرد شديم كه عملا سلطه بر درياي مديترانه دراختيار بلوك غرب قرار گرفت. در شرايط حاضر كه جنگ سرد به پايان رسيده و قدرت امريكا تضعيف شده است، خردهقدرتها و قدرتهاي منطقهاي نيز در اين تنگه صاحب قدرت شدهاند. در كنار قدرتهاي جهاني مانند امريكا و روسيه و همچنين بريتانيا به دليل سلطه بر تنگه جبلالطارق، خردهقدرتهايي همچون مصر و تركيه و حتي رژيم صهيونيستي هم به معادلات اين دريا افزوده شدهاند. هر كدام از قدرتهاي منطقه به فراخور ظرفيتشان براي نفود و اعمال قدرت در كشورهاي كوچكتر منطقه از نفوذ در درياي مديترانه استفاده ميكنند.آنچه مسلم است نفوذ ايالاتمتحده امريكا در مديترانه كاهش مييابد. هر چند كه ناتو همچنان در مديترانه دست بالا دارد و امريكا هم مهمترين قدرت مسلط در ناتو محسوب ميشود، اما در سالهاي اخير بهتدريج شاهد تضعيف اتحاد در ناتو هستيم. در سالهايي كه دونالد ترامپ در امريكا به قدرت رسيده ، واشنگتن مستقيما كمر به تضعيف ناتو بسته است و همزمان اروپاييها نيز به فكر تشكيل يك ارتش مستقل اروپايي افتادهاند. به اعتقاد من بسيار بعيد است كه ارتش متحد اروپايي يا يك ساز و كار قارهاي امنيتي به اين زوديها در اروپا شكل بگيرد تا بتواند از منافع كشورهاي اروپايي در مديترانه و امنيت قاره اروپا دفاع كند.روسيه بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، بخش عمدهاي از نفوذ خود را در منطقه مديترانه از دست داده بود. اما اخيرا با رويدادهايي كه در ليبي و سوريه رخ داده است، مسكو بهتدريج در حال بازسازي جاي پا و نفوذ خود در اين درياست. همزمان با روسيه، تركيه نيز به عنوان يك قدرت منطقهاي نوظهور در حال جولان در درياي مديترانه است و در برابر اين گسترش نفوذ و قدرتنمايي قدرتهاي منطقهاي ديگر هم مجاب شدهاند كه براي جلوگيري از گسترش نفوذ تركيه وارد عمل شوند. مصر كه به لحاظ سياسي و ايدئولوژيك با نظام حاكم بر تركيه اختلافنظر جدي دارد، قدرتي است كه تلاش ميكند با نفوذ بيشتر آنكارا در درياي مديترانه مقابله كند.
باتوجه به تنوع و تعدد بازيگران در اين منطقه، فكر ميكنيد كه كدام طرف ميتواند دست بالاتر در اين منطقه را داشته باشد؟
مرحلهاي كه در مديترانه شاهد آن هستيم، ايجاد يك بينظمي است. اينكه چه زمان در آينده شاهد ثباتي در اين منطقه خواهيم بود، مستلزم مرور زمان است. قطعا در شرايط ثبات يك يا چند قدرت مشخص بر منطقه مسلط ميشوند و اتحادهايي براي ايجاد توازن تشكيل خواهد شد. اما در حال حاضر، همه چيز در يك بههم ريختگي و بينظمي قرار دارد كه هر طرف به صورت مستقل تلاش ميكند تا به قدرت مسلط در درياي مديترانه تبديل شود.
اشاره كرديد كه ناتو به عنوان يك قدرت جهاني در درياي مديترانه منافعي دارد، آيا سياست تركيه
در راستاي اين منافع است؟
تركيه عضو ناتو است، اما سياستهايي كه در درياي مديترانه دنبال ميكند، كاملا در تضاد با سياستهاي ناتو قرار دارد. اين كشور دومين قدرت زميني ناتو محسوب ميشود، اما در درياي مديترانه كاملا خلاف سياستهاي كلي ناتو عمل ميكند، به همين دليل است كه در اين منطقه شاهد درگيريهاي جدي ميان تركيه و مصر و تركيه و يونان هستيم تا جايي كه آنگلا مركل، صدراعظم آلمان در تماس تلفني با رجب طيب اردوغان به آنكار هشدار داد كه درگيري تركيه با يونان، به معناي اعلام جنگ تمامعيار به اروپاست. اين رقابتها كاملا مخالف اهداف جمعي ناتو است كه تركيه يكي از اعضاي آن محسوب ميشود. به نظر نميرسد كه تركيه برنامهاي براي عقب نشستن دارد.
باتوجه به رويارويي غيرمستقيم آنكارا و قاهره در خاك ليبي، تصور ميكنيد احتمال رويارويي ميان اين دو كشور در مديترانه وجود داشته باشد؟
اگر مصر بخواهد وارد يك درگيري و هزينههاي بيشتري را متحمل شود، باتوجه به مشكلات اقتصادي و سياسي داخلي اين كشور باعث يك بيثباتي و ناامني جدي داخلي در اين كشور ميشود. هر چند نبايد فراموش كرد كه سياستهاي تهاجمي مديترانهاي رجب طيب اردوغان باعث كاهش محبوبيت سياسي او در داخل تركيه شده و ميتواند جايگاه خودش را نيز به خطر بيندازد.
باتوجه به ريشه رقابتهاي تاريخي در مديترانه آيا تصور ميكنيد كه رويدادهايي مانند آنچه در پايان قرن بيستم در بالكان رخ داد، در مديترانه هم تكرار شود؟
مساله جنگ بوسني و فروپاشي يوگسلاوي سابق، بيش از اينكه يك مساله سلطه جهاني بر آبراهها و منابع استراتژيك باشد، بيشتر مربوط به اختلافات قومي بود. جغرافيايي كه بعد از جنگ جهاني دوم به عنوان يوگسلاوي تشكيل شد، به لحاظ قومي و مذهبي جمعپذير نبود. هر چند طي سالها اين اتحاديه توسط مارشال تيتو مديريت شد، اما نهايتا بهدليل مسائل قومي و مذهبي دچار بحران شد. اما آنچه در مديترانه رخ ميدهد، فراتر از اختلافات قومي و مذهبي است. موقعيت مديترانه از يكسو استراتژيك است و از سوي ديگر جايگاه ژئوپليتيك دارد. جايگاه استراتژيك مديترانه به اين دليل است كه اين دريا از گذشته محل جولان قدرتهاي جهاني از ناتو و امريكا گرفته تا روسيه بوده است و حالا چينيها هم به اين معادله اضافه شدهاند. چينيها در حال نفوذ به مديترانه هستند. كشتيهاي تجاري چيني بعد از عبور از كانال سوئز به يونان ميروند، چينيها در جنوب يونان سرمايهگذاري كلاني كردهاند كه هم براي يونان درآمد دارد و هم جاي پاي چين را در مديترانه محكم كرده است. درواقع يونان به عنوان هاب مديريت ترانزيت كالاي چين به اروپا تبديل شده است. از سوي ديگر چينيها وارد مذاكرات ۱۶+۱ شدهاند كه شامل ۱۶ كشور شرق اروپا با چين است. اين تلاش چين براي نفوذ در شرق و جنوب اروپا، باعث ايجاد اختلافنظر و دودستگي در اتحاديه اروپا شده است. علاوه بر قدرتهاي سنتي منطقه، يعني امريكا، فرانسه، بريتانيا و روسيه، چينيها هم بهتدريج در حال افزايش قدرت و توانايي خود در درياي مديترانه هستند.
سياستهاي روسيه و چين در مديترانه تا چه حد همسو است؟
بستگي به روند رويدادها دارد. همانگونه كه عرض كردم الان چنددستگي و بينظمي در مديترانه حاكم است. اما به نظر ميرسد كه اگر امريكاييها قصد داشته باشند به همين سياستها ادامه دهند، احتمال زيادي وجود دارد كه روسيه و چين وارد اتحاد با يكديگر شوند. در حال حاضر تا حدود زيادي سياستهاي چين و روسيه در مديترانه جنوبي، يعني ليبي و مصر و مديترانه شرقي يعني سوريه و لبنان و رژيم صهيونيستي، هماهنگ است، اما در مديترانه شمالي يعني مسائل مرتبط با شرق و جنوب اروپا و بالكان كه حوزه نفوذ روسيه است، چينيها يك رقيب تازهوارد محسوب ميشوند. در نتيجه روسها هم در حال حاضر در شرق اروپا و بالكان كه حوزه نفوذ سنتي خودشان است، با چين رقابت ميكنند. بايد در بلندمدت ديد كه آيا روسيه نفوذ چين را تحمل ميكند و آمادگي همكاري با يك بازيگر جديد در اين جغرافيا دارد يا نه. به هر حال همه كشورهاي شرق اروپا روزگاري كمونيست بودند و حوزه نفوذ اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي محسوب ميشدند. مسكو بايد تصميم بگيرد كه ميخواهد در همكاري با چينيها در شرق اروپا نفوذ كند يا مستقلا علاقهمند است اين كشورها را راسا به بلوك وابسته به خودشان بازگرداند. با اين حال من تصور ميكنم كه روسها دنبال همكاري با چين بروند، چراكه توان اقتصادي روسيه امروزي چندان گسترده نيست و براي سرمايهگذاري و قطع وابستگي شرق اروپا به اروپاي غربي، نيازمند توان اقتصادي چين هستند. اما در رويكرد دوم هم روسيه به هر حال تاكنون موفق بوده كه به لحاظ سياسي و ايدئولوژيك در كشورهايي مانند مجارستان و بلغارستان را به مسكو جذب كند. اين كشورها نوعي دوري گزيني از اتحاديه اروپا
در پيش گرفتهاند كه از سوي كشورهاي غربي به عنوان نزديك شدن به روسيه تلقي ميشود. آنچه در مديترانه شاهد آن هستيم، موزاييكهايي منفصل از هم هستيم. هنوز نميتوان از نظامي مسلط صحبت كرد، چراكه اين نظام هنوز معماري نشده است و موزاييكهاي منفصل به شكل منظم كنار هم چيده نشدهاند.
منابع سوختهاي فسيلي زير سطحي و كشورهاي پيرامون درياي مديترانه تا چه اندازه در موقعيت اين منطقه نقش بازي ميكنند؟
مساله انرژي اهميت ژئوپليتيك درياي مديترانه را به شكل چشمگيري افزايش ميدهد. ليبي يكي از توليدكنندگان عمده نفت در حوزه مديترانه محسوب ميشود كه تصادفا نفت اين كشور نفت خام سبك است و اروپاييها علاقهمند به استفاده از آن هستند. همزمان منابع گاز طبيعي در مصر و اسراييل كشف شده است كه ميتواند اين دو را نيز به عنوان صادركننده انرژي تبديل كند و اهميت ژئوپليتيك آنها را براي اروپا به شكل چشمگيري افزايش دهد. تركيه نيز اكنون به چهارراه ترانزيت انرژي تبديل شده است. نفت خام و گاز طبيعي از روسيه، قفقاز جنوبي، درياي خزر و خاورميانه از طريق خاك تركيه به اروپا منتقل ميشود. اينكه شاهد هستيم در جنوب مديترانه وضعيت ليبي بعد از سالها جنگ همچنان نامشخص مانده است و روز به روز بر تعداد بازيگران جهاني و منطقه در اين جنگ افزوده ميشود، به دليل منافع متعدد و اهميت ژئوپليتيك انرژي اين كشور است. از فرانسه، ايتاليا، روسيه، مصر، تركيه و امريكا هر كدام نقشهاي براي آينده ليبي در سر دارند و در جنگ اين كشور دخالت ميكنند. اينكه تركيه چتر خود را در شمال غربي سوريه پهن كرده است و از ادلب جم نميخورد، به اين دليل است كه قصد دارد در آينده از منابع انرژي غرب و شمال سوريه بهرهمند شود. هر اندازه كه زمان بيشتري بگذرد، وقتي مصر و اسراييل به صادركننده گاز تبديل شوند، باز هم اهميت استراتژيك درياي مديترانه بيشتر خواهد شد. همزمان با افزايش رقابتهاي ميان امريكا و چين، اهميت كانال سوئز هم بيش از هر زمان ديگري افزايش يافته است. چينيها اگر ميخواهند بازار بزرگ و ثروتمند اروپا را دراختيار داشته باشند مجبور هستند كه از كانال سوئز استفاده كنند. اهميت كانال سوئز است كه باعث ميشود امريكاييها بدون توجه به هيچ مسالهاي به كمكهاي مالي و نظامي به مصر ادامه دهند. وقتي سياست خارجي دولت ترامپ را دنبال ميكنيم ميبينيم كه ترامپ تقريبا همه كمكهاي بينالمللي اين كشور به متحدانش را يا كاملا قطع كرده يا كاهش داده يا مشروط كرده است، اما در مورد مصر ميبينيم كه كوچكترين تغييري در اين كمكها ايجاد نشده است. كنترل كانال سوئز و نگه داشتن مصر در بلوك غرب، اهميت ويژهاي براي امريكا خواهد داشت.
يعني امريكا استراتژي مشخص و بلندمدتي در درياي مديترانه دارد؟
اهميت مديترانه هيچگاه براي امريكا از بين نرفته است. يكي از مهمترين رويكردهاي استراتژيك امريكا مقابله با قدرت و نفوذ چين است. بايد توجه كرد كه اين رويارويي فقط در درياي جنوبي چين يا جنوب شرقي آسيا رخ نميدهد. در خاورميانه براي كنترل منابع انرژي، در كانال سوئز براي كنترل مسير ترانزيت كالا و در مديترانه براي منابع جديد انرژي برنامهريزي ميكنند تا جلوي نفوذ چين در اين مناطق را بگيرند. چين در حال تلاش است تا سلطه دريايي و اقيانوسي خود را گسترش دهد، الان چينيها در حال ساخت بزرگترين ناو آبي-خشكي جهان هستند، اگر موفق به ساخت اين ناو شوند، توانستهاند به لحاظ توان دريايي روي دست امريكا بلند شوند. امريكا با تمام تمركز اين تحولات را رصد و براي مقابله با قدرت چين برنامهريزي ميكند. همزمان واشنگتن روسيه را يك قدرت اگرسيو يا تهاجمي ارزيابي ميكند. در امريكا معتقدند كه روسها از لاك دفاعي كه بعد از فروپاشي شوروي رفته بودند، خارج و به يك قدرت اگرسيو تبديل شدهاند. در نتيجه امريكا، مديترانه را رها نخواهد كرد و اهميت اين دريا را درك ميكند. به تصور من اگر دولت در امريكا تغيير كند، اولويت مديترانه در امريكا بهشدت افزايش پيدا كند. در حال حاضر دولت كنوني به نوعي روزمره برنامهريزي ميكند و چندان رويكرد استراتژيك و بلندمدتي ندارد، اما روساي جمهور بعدي چه دموكراتها و چه جمهوريخواهان با تجربهتر، قطعا رويكرد جديتري در موضوع مديترانه خواهند داشت و براي حفظ اتحادشان با اروپا و اتحاد با رژيم صهيونيستي و مصر تلاش بيشتري خواهند كرد تا جلوي نفوذ چين و روسيه را در اين منطقه بگيرند.
جايگاه ايران را در مديترانه چگونه ارزيابي ميكنيد؟ آيا ايران ظرفيت كافي و برنامهاي بلندمدت براي حضور در مديترانه دارد؟
تصور من اين است كه در مقطع فعلي ايران توجه ويژهاي به نفوذ در درياي مديترانه ندارد. آنچه ايران براي برنامههاي كشيدن خطآهن و خط لوله انتقال انرژي از طريق مسير عراق به سوريه در ذهن دارد، يك رويكرد بري است نه تفكر بحري. ايران بيشتر به دنبال حضور و نفوذ در عراق، روسيه و لبنان است كه استراتژي مقاومت را پيگيري كند. بعيد ميدانم كه ايران حتي برنامهاي براي رقابت با مصر، تركيه و رژيم صهيونيستي از لحاظ انرژي در درياي مديترانه داشته باشد. قطعا كسي در ميان سياستگذاران ايراني بدش نميآيد كه اگر خط لوله انرژي ميان ايران، عراق و سوريه ايجاد شد، مازاد انرژي آن به جنوب اروپا صادر شود و امتياز بزرگي براي ايران است، ايتاليا، اسپانيا و پرتغال در جنوب اروپا از شركاي قديمي ايران محسوب ميشوند و قطعا از چنين چيزي بهرهمند ميشوند. اما واقعيت اين است كه در حال حاضر گذشته از اينكه خط لوله هنوز تاسيس نشده است، اصولا ظرفيت توليد گاز طبيعي در ايران به حدي نيست كه بتواند هم نياز عراق، هم نياز سوريه و هم نياز لبنان را تامين كند و مازادي براي صادرات به جنوب اروپا داشته باشد. شايد در آينده اگر گشايشي در اقتصاد ايران و سرمايهگذاري در صنعت نفت و گاز ايجاد شود و همچنين پيشرفتي براي ايجاد خط لوله به عراق و سوريه پيش آمد، آنگاه ميتوان تازه به استفاده از آن براي صادرات به جنوب اروپا فكر كرد.
تصور من اين است كه در مقطع فعلي ايران توجه ويژهاي به نفوذ در درياي مديترانه ندارد. آنچه ايران براي برنامههاي كشيدن خطآهن و خط لوله انتقال انرژي از طريق مسير عراق به سوريه در ذهن دارد، يك رويكرد بري است نه تفكر بحري. ايران بيشتر به دنبال حضور و نفوذ در عراق، روسيه و لبنان است كه استراتژي مقاومت را پيگيري كند. بعيد ميدانم كه ايران حتي برنامهاي براي رقابت با مصر، تركيه و رژيم صهيونيستي از لحاظ انرژي در درياي مديترانه داشته باشد. قطعا كسي در ميان سياستگذاران ايراني بدش نميآيد كه اگر خط لوله انرژي ميان ايران، عراق و سوريه ايجاد شد، مازاد انرژي آن به جنوب اروپا صادر شود وامتياز بزرگي براي ايران است، ايتاليا، اسپانيا و پرتغال در جنوب اروپا از شركاي قديمي ايران محسوب ميشوند و قطعا از چنين چيزي بهرهمند ميشوند.