نگاهي به فيلم «چشم و گوش بسته» به كارگرداني فرزاد موتمن
شايد ما هم مبتذل شده باشيم
سيدحسين رسولي
فيلم «چشم و گوش بسته» به نويسندگي هما بذرافشان و كارگرداني فرزاد موتمن يك فاجعه در كپي كردن است؛ همچنين اين فيلم آنچنان مبتذل است كه فقط نبايد به آن بپردازيم بلكه بايد به واسطه آن كليت سينماي ايران در سالهاي اخير را بررسي كنيم. بايد تاسف بخوريم كه كارگردان باسواد و مطرحي چون فرزاد موتمن چنين فيلم بيكيفيت و مبتذلي را با بازي امين حيايي، ماني حقيقي، بهرام افشاري و پوريا پورسرخ ساخته است. اين فيلم آنچنان سخيف است كه بايد اعلام كنيم از فيلمفارسيهاي۵۰ سال پيش نيز عقبتر است. ديگر چيزي به نابودي سينماي ايران نمانده است. راستي چرا سينماي ايران به اينجا رسيده است؟! شايد ما هم با ديدن اين آثار مبتذل شده باشيم.
دروغي به نام سليقه غالب مخاطب
يك روز به دفتر آرش معيريان رفتم تا او را ملاقات كنم و از او پرسيدم كه چرا فيلمهايي بيكيفيت مانند «شير و عسل» (۱۳۸۸) ميسازد و او هم در پاسخ گفت: «چون مردم دوست دارند». اين ماجرا در همان سالهايي رخ داد كه اصغر فرهادي فيلمهاي «درباره الي...» و «جدايي نادر از سيمين» را ساخت كه هر دو پر فروش بودند و يكي از آنها نيز اولين اسكار سينماي ايران را كسب كرد. كارگردانان مبتذل و بيهنر ايراني همواره براي ساخت آثار سخيف خود بهانه مخاطب و عوام را ميآورند ولي اين گزاره غلط و گمراهكننده است. سينماي ايران در دست عدهاي بنجلساز افتاده است و سليقه خود را آنقدر تبليغ كردند و مديران سينمايي و شبكه رانتي پخش فيلم نيز آنچنان آب به اين آسياب ريختند كه اكنون با اين وضعيت هولناك و ضد فرهنگي مواجه هستيم. بايد اعلام كنيم وضعيت قرمز شده و ميزان ابتذال فراتر از حد تصور است. يك بار مصاحبهاي با فرزاد موتمن داشتم كه ميگفت اگر فيلم هنري خوب بسازيد با مشكل پخش و اكران و فروش روبرو ميشويد و بايد چند وقت يك بار فيلمهاي مبتذل بسازيد تا كمي فروش كند و گروههايي خاص آن را تبليغ كنند تا كار شما ادامه پيدا كند وگرنه بايد از بيكاري خودكشي كنيد. من به فرزاد موتمن حق ميدهم چون عاشق سينماست و نميخواهد اين شغل را از دست بدهد. شايد روابط توليد فيلم در ايران به اين مسير رفته كه فرد باسوادي چون موتمن بايد در اين ابتذال غرق بشود. او قبلا هم فيلمي چون «پوپك و مش ماشاالله» (۱۳۸۸) ساخت كه اتفاقا فروش خيلي خوبي داشت اما سخيف و پوچ بود و باز هم امين حيايي مرد شماره يك فيلمهاي مبتذل در آن بازي ميكرد. سينماي ايران در دوران احمدينژاد به اين سمت سوق داده شد و بازيگراني چون امين حيايي و پوريا پورسرخ نمادهاي آن سينماي بيكيفيت، مبتذل و بيمعنا هستند. مشكل اينجاست كه اين بازيگران در صداوسيما نيز تبليغ ميشوند و جوايز فراواني هم به آنها ميدهند. انسان هاج و واج ميماند كه مگر در اين مملكت هنرمند و بازيگر كاربلد و متخصص نداريم؟! مگر ميشود يك بازيگر تنها چند تيپ بيمزه را در فيلمهايش تكرار كند ولي هر سال چندين و چند فيلم روي پرده سينما داشته باشد؟ اين اتفاق در دوران فيلمفارسيها هم رخ نميداد زيرا اگر يك بازيگر ضرر سنگين ميداد به سرعت جايش را به بازيگري تازه نفس ميداد. واقعيتش را بخواهيد مات و مبهوت ماندهام كه چرا يك كارگردان بايد از پوريا پورسرخ در فيلم خود استفاده كند؟ باور كنيد اگر مانند عباس كيارستمي يك چوب خشك را در آب بيندازيد و از آن فيلم بگيريد جذابتر و زيباتر خواهد شد. ماني حقيقي در فيلم «چشم و گوش بسته» چه نقشي دارد؟ او چرا انقدر نابلد و بيمزه و بد است؟ اگر او را حذف كنيم آيا فيلمنامه دچار مشكل ميشود؟ چرا يك كارگردان با سواد سينماي ايران بايد اين فيلمنامه پر از سوراخ و كپيشده را براي ساخت فيلم انتخاب كند؟! پاسخ اين سوالها ميتواند شرايط اكنون سينماي ايران را ترسيم كند.
ژانر كمدي در برابر ژانر ابتذال
شوربختانه بايد تاكيد كنيم در سينماي ايران به جاي زيرژانرهاي گوناگون كمدي و فارس داراي «ژانر ابتذال» هستيم كه سينماي ايران را تسخير كرده است. اين فيلمها خودشان را به شكل ژانرهاي كمدي، درام اجتماعي و ملودرام رمانتيك در ميآورند ولي در نهايت عناصر اصلي ابتذال تكرار ميشود و كاملا سخيف هستند. ژانر كمدي بسيار محترم است و هميشه با انديشه و انتقاد همراه بوده است. اجازه بدهيد چند نمونه تاثيرگذار و با كيفيت را معرفي كنيم. فيلم «حضور» يا «بودن» (۱۹۷۹) به كارگرداني هال اشبي و بازي پيتر سلرز يك اثر استثنايي در كمدي سياه است. شاهد يك كمدي اشتباهات هستيم كه از كتاب يرژي كوشينسكي اقتباس شده است. باغباني كاملا خنگ و سادهلوح براي اولينبار از خانه بيرون ميرود ولي او را با حكيمي نهانانديش اشتباه ميگيرند و حتي بر كاخ رياستجمهوري نيز تاثير ميگذارد. كيفيت بازي پيتر سلرز را با امين حيايي مقايسه كنيد تا مثل من دچار تنفر از ژانر ابتذال در سينماي ايران بشويد. فيلم «نمايش ترومن» (۱۹۹۸) به كارگرداني پيتر وير و بازي جيم كري و اد هريس را ببينيد. در اين فيلم شاهد جهاني دروغين هستيم كه زندگي انساني مظلوم را بدون اينكه بداند چه خبر است ويران كردهاند. او را تبديل به مهمترين ستاره سرگرميساز رسانههاي جهان سرمايهداري كردهاند ولي خودش خبر ندارد. نويسنده به خوبي به تلويزيون و فساد حاكم بر جامعه فستفودي و كالاييشده امريكايي انتقاد ميكند. متفكران و فيلسوفان فراواني هم درباره اين فيلم نوشتهاند. فيلم «توتسي» (۱۹۸۲) به كارگرداني سيدني پولاك و بازي داستين هافمن به دروغ و نقشبازي كردن در زندگي روزمره ميپردازد. بازيگر مردي كه نميتواند نقشي موثر در تئاتر و تلويزيون پيدا كند تلاش ميكند تا با تقلب و پوشيدن لباس زنان نقش يك زن را بگيرد و البته كه موفق ميشود. مشكل از آنجا شروع ميشود كه عاشق بازيگر زن مقابلش ميشود و اتفاقا پدر آن بازيگر نيز عاشق او ميشود. اين فيلمنامه فوقالعاده قدرتمند و فكورانه در كتابهاي فيلمنامهنويسي به عنوان الگويي از ژانر خندهآور فارس مثال زده ميشود. فيلم «روز موشخرما» (۱۹۹۳) به كارگرداني هارولد راميس و بازي بيل مري نيز يك شاهكار به تمام معناست. اين فيلم به زندگي يك مجري تلويزيون ميپردازد كه دچار ملال و پوچي شده است ولي به يك باره متوجه ميشود كه زندگياش در يك روز خاص گير كرده است. او هر وقت از خواب بيدار ميشود به روز بعدي نميرود بلكه همان روز قبلي تكرار ميشود. فيلسوفي مثل كيت انسل پيرسون در كتاب «چگونه نيچه بخوانيم» به فيلم «روز موشخرما» پرداخته است و ميگويد نظريه «بازگشت جاودان همان» را در اين كار به خوبي شاهد هستيم؛ يعني اگر زندگي شما مدام تكرار شود آيا ارزش زيستن دارد يا نه؟ آيا در تكرار مكررات گرفتار شدهايم يا خير؟ در سينماي ايران هم فيلمهاي باكيفيتي چون «آقاي هالو» (۱۳۴۹) و «اجارهنشينها» (۱۳۶۶) به كارگرداني داريوش مهرجويي ساخته شده است كه از هر نظر قابل تامل و تحليل و بررسي هستند. اين آثار پر فروش هم بودند مثلا «اجارهنشينها» پر فروشترين فيلم سال سينماي ايران شد و جزو برترين آثار تاريخ سينماي ايران است. اكنون بايد از خودمان سوال كنيم چرا ديگر فيلمهاي كمدي با كيفيت ساخته نميشود؟ چرا تا چشم كار ميكند فيلمهاي مبتذل و بيكيفيت با حضور بازيگران افتضاح و بيهنر ميبينيم ؟!