سالگرد مشروطه
جنبشي كه پيروز شد
فريدون مجلسي
همه ساله در سالگرد پيروزي جنبش مشروطه شوري در رسانههاي ايران برپا ميشود. گويي هنوز اميدوارند از آن پيروزي و آرمانهايش الهام بگيرند و به آن اميدوار باشند. برخي اصرار دارند آن را انقلاب بنامند و براي آن هدفي والا يعني دموكراسي قائل باشند، هدفي كه هرگز به آن دست نيافت، پس آن را كلا شكستخورده مينامند. خصوصا نسلهاي جوانتر كه از شرايط مادي و زندگي نسبتا بهتري برخوردارند و سواد و آگاهيهاي نسبتا بيشتري درباره حقوق اجتماعي و جهان پيراموني خود دارند، گمان ميكنند زندگي در اين ديار همواره چنين بوده است. اينان شايد با خود بگويند پس چه شد آن شعارهايي كه 115 سال پيش برايش جشن پيروزي گرفتند و ما هنوز بايد به دنبال آن دوان باشيم. اينان خبر ندارند كه جامعه فقير و بيمار و گرفتار جهل و بيسوادي و بيماري، محبوس در روستاها و بدون راههاي دستيابي به شهرهاي اطراف 115 سال پيش در ايران با امروز فرق بسيار داشت. وقتي توضيح را ميشنوند ميپرسند، پس چگونه است كه آن مردمان بيسواد و فقير و جاهل و محبوس در روستاها، بدون آگاهي از اوضاع كشور خود و جهان، در آن زمان خواستند وتوانستند چنان سندي را به امضاي پادشاه مستبد و مالك جان و مال و مُلك و ملت برسانند و چنان قوانين اساسي مترقي در سطح جهاني را تصويب كنند و مجلسي براي قانونگذاري براي اداره امور خود تشكيل دهند كه دست كم شكل ظاهر آن تا به امروز برجاي مانده است و امروز هنوز مطالبات مردمي فراتر از آن را ميطلبند. چرا آن مجلس به يك سال نرسيده با دبه و استخاره و بمباران محمدعلي شاه مواجه شد و كارش به تعطيل و جنگ داخلي و بيرون راندن شاه كشيد، اما با وجود پيروزي باشكوه و مجدد مشروطه، آن دموكراسي رويايي حاصل نشد، هرج و مرج شد؛ با جنگ جهاني اول سررشته همهچيز از هم گسست، تا سرانجام كشور با ضربتي به خود آمد و آن رويا را كناري نهاد و به ايمني و بقا و توسعه آمرانه در پناه نظم و قانون رضايت داد اما از دموكراسي خبري نشد؟
به نظر نويسنده اين سطور، فرضيات فوق و توقع آرمانِ دموكراسي، بر پايه همان «رويا» استوار بوده است. اگر به دنياي واقعي آن زمان فرود آييم كه كم و بيش 5 درصد مردم باسواد و كم و بيش 5 درصد مردم شهرنشين و شريك در زندگي مدني و اجتماعي و سياسي خود و كشور بودند، ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه طي هزار سال و دو هزار سال پيش از آن نيز چنين وضع و آماري برجاي بوده و گاهي، چنان كه از فورانهاي علمي و ادبي قرون 10 و 11 و 12 و 13 ميلادي بر ميآيد، اوضاع فرهنگي از دوران مشروطه كمتر و بدتر نبوده است، پس چرا آرمان و روياي دموكراسيخواهي در آن زمانها وجود نداشت؟حداكثر مطالبات مردم از حكومتها در آن زمانها تأمين امنيت داخلي و دفاع در برابر هجومهاي بيگانه بوده است. مگر جوامع ديگري كه در قرن گذشته به دموكراسي و مشروطه دست يافتند چه تفاوتي با ما داشتند كه ما با آنكه كوشيديم نتوانستيم؟ پاسخ به همين سوال است كه موجب ميشود مشروطه را يك نهضت بناميم نه يك انقلاب. در واقع نهضت مشروطه ايران با الهام از همان دموكراسيهاي غربي، از ميان همان 5 درصد جمعيت باسواد شهري برخاست. بديهي است سياهي لشكري از بيسوادان شهري نيز به اينگونه جنبشها ميپيوندند. در واقع در ميان اين 5 درصد نخبگان شهري كسان بسياري با آموزش و در سفرها يا خواندنها ، يا شنيدنها با اوضاع اجتماعي و سياسي و مطالبات آزادي خواهانه دنياي غرب آشنا بودند و برايشان مطلوب بود. اينان به حقوق شهروندي خود پي برده بودند و نميخواستند پادشاهي مستبد نه فقط حاكم كه مالك جان و مال آنان باشد. خواهان «امنيت و عدالت» بودند و «امنيت و عدالت» نياز به حمايتي در پناه قانون داشت. در واقع روشنفكران وجوه اشتراك مطالبات خود را با مطالبات شهروندان جوامع پيشرفته ميديدند، اما به تفاوتها توجه نداشتند. تفاوت در مسيري بود كه جوامع پيشرفته طي قرون طي كرده بودند، فلاسفه و انديشمنداني از قرون پيشزمينههايي را فراهم كرده بودند. بيش از 50 درصد مردمانشان با سواد و آگاه شده بودند، از لحاظ علمي و صنعتي و اقتصادي توسعه تدريجي و پلكاني بسيار بيشتري يافته بودند. اگر براي حقوق خود به انقلاب متوسل شده بودند، نتيجه همين آگاهي عمومي بود كه طبقات زيرين را به قيام و تقابل واداشته بود. در ايران چنين نبود. جنبش مشروطه در ميان نخبگان شهري حاميان كافي براي پيروزي يافته و اقدام كرده بود. طبقه اجتماعي خاصي در مقابل طبقه ديگر قرار نگرفته بود. دموكراسي در گذار از استبداد و براي دستيابي به «امنيت و عدالت» نياز به نيل به قانونمداري و سپس آزاديهاي فردي و اجتماعي دارد. اين قانونمداري است كه مستبدان در برابر آن ميايستند، زيرا از خودكامگي آنان ميكاهد. مرحله قانونمداري و عدالتخواهي ممكن است حتي توسط ديكتاتوري مانند ناپلئون حاصل شود. در غير اين صورت آزادي بدون امنيت و قانون و عدالت منجر به هرج و مرج و فروپاشي ميشود.
در تحولات اجتماعي زماني كه ملتها به بلوغ اجتماعي و فرهنگي برسند بر حاكمان است كه با تشخيص بهموقعِ مطالبات مردم مانع تشنج و شورش شوند. زماني فرا ميرسد كه مسائل و مطالبات مردمي بايد از طريق گفتوگو و مجالس ملي با نمايندگي عمومي و به دور از تشنج حل و فصل شود، به عبارت ديگر بذر كاشته شده مطالبان مشروطه ميتواند 120 سال بعد به بار بنشيند. انقلاب فرانسه يك قرن بعد در جمهوري سوم به بار نشست.