ترسمت پر نياوري دستار
محسن آزموده
بزرگان، حكما و فرزانگان ما همواره گفتهاند كه چنان زندگي كن كه گويي يك روز از زندگي تو باقي است و چنان براي زندگيات برنامه ريز كه انگار قرار است سالها ادامه حيات دهي. اين گفته به ظاهر «پارادوكسيكال»، در بيان زيبا و جذاب است، اما عمل به آن به نظر دشوار و بلكه محال مينمايد. البته بيشتر ما در شرايط عادي زندگي روزمره، وقتي با تعبيري چنين مواجه ميشويم، احتمالا در بهترين حالت، اگر حال و حوصله و زمان داشته باشيم، فراست و هوشمندي گويندهاش را تحسين ميكنيم، چند لحظه تامل ميكنيم و نهايتا سري تكان ميدهيم و به ادامه زندگي روزمره ميپردازيم. اما اين روزها، شرايط به هيچ عنوان عادي و معمولي نيست و جملات و تعابيري از اين دست، اهميتي بيشتر يافتهاند. در روزها و هفتهها و ماههاي اخير، ويروسي موذي سراسر جهان را فراگرفته كه پيامد آن سايه افكندن مرگي نامرئي، پنهان و دردناك، بر حيات همه انسانها روي كره خاكي است. كرونا نشان داده كه شمال و جنوب، فقير و غني، پير و جوان و هيچ تمايز و شكاف ديگري را به رسميت نميشناسد و عليالحساب هيچ انساني نميتواند ادعا كند كه آن را شكست داده يا به كلي از آن مصون است. البته اين نافي تلاش براي پيشگيري و درمان نيست، ضمن آنكه تفاوت دارا و ندار متاسفانه در اين مورد هم مشهود است، يعني ضمن آنكه شمار مبتلايان، به علل و دلايل گوناگون، در ميان اقشار فرادست و برخوردار بيشتر است، آنها امكان و توانايي بيشتري هم براي پيشگيري و هم درمان دارند. از اين رو شاهديم كه متاسفانه مثل هميشه آمار درگذشتگان از طبقات فرودست به مراتب بيشتر است و بسياري از «سلبريتي»ها و آدمهاي مشهور اگرچه مبتلا ميشوند، اما خوشبختانه به سرعت مداوا ميشوند و بهبود مييابند. اما در هر صورت، كرونا، سرشت ناپايدار و سپنجي زندگي در اين جهان را چنان كه حكمايي چون فردوسي و خيام بر آن تاكيد كردهاند، آشكارا و در عمل و عيان به ما نشان داده است و معنا و مفهوم جديتر و خشنتري به تعبير آغازين سخن يعني «چنان زندگي كن كه گويي يك روز از زندگي تو باقي مانده» داده است. البته عرفا اين شيوه زندگي را براي همه لحظههاي زندگي تجويز ميكنند، اما ما آدمهاي عادي و معمولي، تحقق عيني آن را دور و اطراف خودمان به وضوح مشاهده ميكنيم. مرگ بيش و پيش از هر زماني به ما نزديك شده است، حتي از زمان جنگ يا مصيبتهايي چون زلزله و سيل و آتشسوزي و... زيرا در همه آن موارد، به هر حال ميشد تا حدود زيادي حضور مرگ را احساس كرد، اما در وضعيت كنوني، حامل مصيبت ذرههايي نامرئي و بسيار ريز است كه هنوز بعد از هفت، هشت ماه، حتي پيشرفتهترين آزمايشگاهها و مراكز علمي جهان هم نتوانستهاند رفتار و كردارش را بهطور دقيق پيشبيني كنند، چه برسد به اينكه راهحلي نهايي براي مقابله با آن بيابند. در چنين شرايطي طبيعي است كه از دوگانه آغازين سخن يعني «ناپايداري زندگي» و «برنامهريزي براي آينده»، وجه اول قدرت و قوت بيشتري بگيرد، يعني نوعي دم غنيمتي و ابنالوقتي و خوش باشي، راهنماي زندگي عموم انسانها شود. اما شواهد عكس اين نتيجهگيري را نشان ميدهد. يعني از هر سو شاهديم كه انسانها، بيش از پيش درگير مسائل اقتصادي و امور مادي خود شدهاند. قطعا كارشناسان علوم اجتماعي و رواني و اقتصاد و تاريخ، براي اين مساله دلايل قابل قبولي ارايه ميكنند. براي مثال آنها به درستي نشان ميدهند كه اتفاقا در شرايط بحراني، واكنش غريزي انسانها به عنوان موجوداتي زنده، براي حفظ بقا تحريك ميشود. به همه اينها بايد اوضاع و شرايط ناگوار اقتصادي جامعه خودمان را افزود كه الان بيش از هر زماني به وضعيت ركود و تورم گرفتار است.اما آنچه در اين ميان عجيب و عبرتآموز است، هول و ولاي گروهي نه چندان كمشمار است به بازارهاي پولي و مالي براي درآمد بيشتر. هجوم بيسابقه جمعيتي از طبقه متوسط ايراني به بازار بورس را البته ميتوان با رويكردهاي اقتصادي و جامعهشناختي ارزيابي و توجيه كرد، چنانكه بسياري چنين كردهاند. اما همچنان كه در توضيح رفتار انسانها، نميتوان از نقش ساختارها و شرايط عمومي حاكم بر جامعه غفلت ورزيد، اختيار فردي آدمها و نقش آنها در كنشگري هم نبايد انكار شود. درست است كه شرايط نامساعد اقتصادي، عموم جمعيت را به سمت كوچكترين روزنههاي اميد سوق ميدهد، اما درنهايت اين فرد فرد انسانها هستند كه براي زندگي خود تصميم ميگيرند كه اگر جز اين باشد، اختيار بهطور كلي نفي شده و بالطبع، همه آن توصيهها و سفارشها و اصولا آموزش و پرورش هم بيفايده است.
امروز شماري از اطرافيان ما چنان در بورس و ساير بازارهاي مالي و اقتصادي به آب و آتش ميزنند كه گويي قرار است هزاران سال زندگي كنند، گويي ناپايداري زندگي را نميبينند يا نميخواهند ببينند. به اين معاملهگران باهوش و زيرك بايد خاطرنشان كرد كه حواسشان را جمع كنند كه در معاملهاي بزرگتر، نقد زندگي را به نسيه سودهاي اقتصادي نبازند كه به قول سعدي: عمر برفست و آفتاب تموز/ اندكي ماند و خواجه غره هنوز//اي تهي دست رفته در بازار/ ترسمت پر نياوري دستار.