موزههاي سبز
سارا كريمان
عنوان موزه سبز به موزههايي اطلاق ميشود كه به نوعي با مفهوم «پايداري» در ارتباط هستند، اين پيوستگي و ارتباط ميتواند در وجوه گوناگون موزهها بروز و ظهور كند كه شامل سياستگذاريها و برنامهريزيهاي موزهاي، بودجه بندي، شيوه نمايش و ارايه آثار و محتوا، رويدادها و نمايشگاههاي فصلي و... است. بسياري از موزههاي سبز (نه الزاما تمامي آنها) با برنامهريزي و ارايه محتواي آموزشي و طراحي برنامههايي به آموزش حفاظت زيستي ميپردازند. دستهاي ديگر از موزهها با داشتن ويژگيهاي معمارانه خويش كه در اصطلاح بدان معماري پايدار ميگويند در زمره موزههاي سبز قرار ميگيرند.
موزههاي سبز در واقع فعاليت پايدار و همچنين طراحيهاي محافظ طبيعت خودرا درجهت نشان دادن نگرش خودتفسيرميكنند. مفهوم پايداري همانطور كه از واژه آن برميآيد، هماهنگي با محيط در حدي است كه آن پديده بتواند در مدت طولاني به حيات خويش ادامه دهد. منظور از محيط تمامي ابعاد و تعاريف محيط است: محيط اقليمي، محيط كالبدي، محيط اجتماعي و...
موزههايي با شعار «موزه سبز» غالبا به لحاظ عملكرد و محتوا و همچنين معماري به دنبال كمترين آسيب به طبيعت و برقراري هماهنگي هرچه بيشتر با محيط زيست پيراموني خود هستند؛به نوعي كه با كمترين ميزان مصرف انرژي و هزينه شرايط بقا و آسايش آنها فراهم شود.
عصر سرمايهداري كه با دخل و تصرف در طبيعت چرخهاي ماشين آلات صنعتي و كارخانههاي خود را به چرخش درآورد بيش از هر زمان ديگر پايداري طبيعت را در معرض تهديد قرار داد. مصرف بيش از اندازه منابع طبيعي، تغيير كاربري در فضاهاي طبيعي و زيست بومهاي جانوري ، توسعه شهرها و بالا رفتن ميزان آلودگي، همگي از تبعات عصر مدرن تغيير در شيوه زيست انساني است.
موزهها به عنوان يكي از مهمترين نهادهاي فرهنگي و آموزشي عمومي همواره يكي از بهترين مواضع در جهت انتقال پيام و آموزش نكات فرهنگي و اجتماعي هستند.
از طرفي ديگر كالبد فرهنگي و اجتماعي يكي از مهمترين منابع ملزم به حفاظت است، ثبات و پايداري فرهنگي در جوامع بشري و همچنين رشد و بهروزرساني عادتوارههاي زيستي با مديريت هدفمند و به صورت كنترل شده، ميتواند گامي موثر در جهت دستيابي به امنيت زيست محيطي باشد، چرا كه همواره بقاي منابع زيستي در رابطهاي دو سويه با چگونگي بهرهبرداري از آنها به سر ميبرند.
همانطور كه در بالا اشاره شده موزهها از قابليت آموزش بالا و همچنين انتقال مفاهيم برخوردار هستند، از اين رو ميتوان موزهها را محركهاي يادگيري و تبليغاتي در نظر گرفت، تجربه ديداري و حتي لمسي در موزهها ميزان تاثيرگذاري مطالب را چندين برابر ميكند، كه در دسته تجربههاي عملي و فعال ميگنجد، چرا كه مخاطب تمامي حواس خود را درگير ميكند، لذا چيزي را فراميگيرد كه فراتر از ديدن يا شنيدن صرف است، در برنامهريزيها و هدفگذاري موزهها بعضا مسير بازديد به گونهاي طراحي ميشود كه بازديد كننده بعد از مشاهده مفاهيم آشنا به سمت مفاهيم ناشناخته و تازه گام بر ميدارد.
از اينرو رعايت مقاصد «موزههاي سبز» در موزههاي فعال در سطوح خرد و كلان ميتواند بهطور غير مستقيم و البته بسيار تاثيرگذار مخاطب را متوجه اهميت مسائل زيست محيطي كند، اين سياستگذاريها ميتواند در طراحي بروشور و نمايشگاههاي فصلي و رويدادهاي جانبي موزهها لحاظ شود. در طراحي موزههاي در دست تاسيس نيز پرداختن به عملكرد «سبز» موزهها نيز ميتواند در معماري، شيوههاي مصرف انرژي، محتواي آموزشي و نمايشگاهي و ... در نظر گرفته شود. كه با توجه به بحرانهاي زيستي همچون كمبود آب، آلودگي هوا و آلودگيهاي زيست محيطي در كشورمان تاسيس چنين موزههاي بسيار توصيه ميشود.
تبيين و آموزش مفهوم قدرداني و حفاظت از ميراث ملي نيز ميتواند در دستيابي به پايداري محيطي و فرهنگي بسيار راهگشا باشد، كه ميتوان اين شيوه برخورد با پيرامون را برخورداري ار نگاه موزهاي قلمداد كرد، چرا كه لفظ موزهاي بودن اشياء حالتي از ارزشگذاري و همچنين وسواس در حفاظت و دقت را در اذهان برميانگيزد.
گسترش اين نوع تفكر خود منجر به تيز بيني و واكاوي پديدهها ميشود، تا جايي كه موزهها و اشياي موزهاي را صرفا در ويترينهاي نور پردازي شده محدود نميكنيم و اهميت و قابليت اشيا و موارد زيست محيطي را در بستر خود مورد بازبيني قرار خواهيم داد.