فصل اول: يكتاانگاري اخلاقي
بيخو پارخ ترجمه و تلخيص: منير سادات مادرشاهي
اين حقيقت كه درك جوامع مختلف از زندگي بشر متفاوت است، هرجامعه زندگي را بهشكل متفاوتي سازمان ميدهد، هرجامعه حتي مفاهيم متعارضي از زندگي خوب القا ميكند، در همه تمدنها مورد بحث قرار گرفته است. در انديشه غربي، بحث درباره اين موضوع به يونان باستان برميگردد. يكتاانگاري اخلاقي ديدگاهي استكه يك روش از زندگي بشر راكاملا انساني، درست و برتر ميبيند و همه روشهاي ديگر زندگي بشر به نظرش معيوب و ناقص است. از آنجا كه هر گونه روش زندگي لزوما حامل ارزشهايي است، يكتاانگاري اخلاقي يكي از ارزشها را بالاتر از بقيه ميداند و يا بقيه را وسيله و مقدمه آن ارزش والا ميشمارد. بهطور كلي به نظرآن اگر هم ارزشها به اندازه هم مهم باشند و يا برخي مهمتر از بقيه ولي تنها يك راه برتر، درست و عاقلانه براي تجميع آنها وجود دارد. دراين ديدگاه، شر يكپارچه نيست، مثلا اشتباه، به عكسخوبي، اشكال مختلفي ميتواند به خود بگيرد. مثلا حقيقت، ذاتا يگانه است و طبيعتي يكپارچه دارد. به عنوان نمونه در نظر يكتاانگار اخلاقي يك جمله نميتواند يكجا درست و يك جا غلط باشديا يك روش زندگي نميتواند براي فردي يا جامعهاي خوب و براي ديگري بد باشد. البته يكتاانگار معتقد نيست كه همه انسانها يا جوامع بايد همان روش برتر زندگي واقعا انساني را برگزينند زيرا برخي از آنها معتقدند به همه مردم هوش و اخلاق مساوي داده نشده و آنهايي كه نميتوانند بايد آزادانه بر اساس روشهاي فروتر زندگي كه به حالشان مناسب است زندگي كنند. چيزي كه يكتاانگار اخلاقي نميتواند درك كند ايناستكه زندگي خوب ميتواند به روشهاي مختلفي زيست شود كه همه اين روشها ارزشي كم و بيش مساوي دارند. يكتاانگار، لزومي براي درجهبندي از نوع زيستنها نميبيند چون مانند رواقيون روشهاي زيستي پايينتر نسبت به والاترين روش را ناقص، بيارزش و غيرقابل توجه ميداند. برخي هم مثل الهيون مسيحي اوليه برآنند كه اساسا خوب فاقد درجه است و روشهاي زندگي يا خوب و يا بدهستند. برخي ديگر مانند عرفا و نو افلاطونيان معتقدند درجهبندي سلسله مراتبي ميان روشهاي زندگي مردم رابه جاي ترغيب به اتخاذ بهترين روش زندگي، تنها به اتخاذ روش كمي بالاتر از روش خود تشويق ميكند. به هر صورت، يكتا نگر براي اثبات مدعاي خود مجبور است روش مورد نظر خود را بر پايهاي مشترك و فرافرهنگي ميان انسانها بنا كند. بهترين موضوع براي ايجاد پايه توسل به طبيعت انسان است. توسل به ساختار جهان، خداو غيره هم ممكن است اما اين پايهها در انتها باز به طبيعت بشر برميگردد. يكتا نگر طبيعت بشر را به گونهاي تعريف ميكند كه بتواند با استناد به آن بگويد طبيعت اقتضا دارد ويا انسان را مستعدميكند تا بهروش خاصي عمل كند. او ممكن است محتوايي واقعي از آن تعريف معين كند و يا ويژگيهاي كلي و برجسته آن را مشخص كند. هرروشي كه اتخاذ كند، نقاط قوت و ضعف خود را دارد زيرا يكتانگر بر مفهومي از طبيعت بشر تكيه ميكند تا بتواند روش خاصي از زندگي رااستنتاج و توجيه كند. اگر اين مفهوم از طبيعت بشر قرار است كار پايه فلسفي مورد نياز را بكند يكتاانگار بايد موارد زير را فرض بگيرد. اول اينكه فرض كند همه ابناي بشر طبيعتي يكسان دارند يعني معتقد باشد همه انسانها بهرغم تفاوتهاي زماني و مكاني داراي تواناييها، شخصيت و آرزوهاي منحصر بهفرد و يكساني هستند. يكتا انگارتفاوت انسانها از جنبههاي مهم را انكار نميكند و تصديق ميكند كه هيچ انساني دقيقا شبيه ديگري نيست اما اصرار دارد بر اينكه تفاوتها در خصوصيات است، مربوط به انسانيت انسانها نيست كه بتواند به طبيعت مشترك نفوذ و آن را شكل بدهد. به نظر يكتا انگار تفاوتها مستقل نيستند و تنها بيانگر روشهاي مختلف جلوه يا ادغام خصوصيات عمومي مشترك ميان انسانهاست. برخي انسانها به دنبال ثروت، برخي به دنبال زن و يا شهرت و آموختن هستند. اگرچه موضوع خواستههايشان متفاوت است، زيربناي همه خواستهها يكي است و ممكن است براي لذت، موقعيت، شهرت يا غرور باشد. به همان ترتيب به نظر يكتاانگار تواناييهاي بشر هم اساسا طبيعت، ساختار وعملكرد يكساني دارد. حتي عقل به عنوان مهمترين توانايي هم به نظر او در همه انسانها يكسان بوده و عملكرد واحدي دارد يا بايد داشته باشد. فرض دوم يكتاانگار تقدم مشابهتها برتفاوتهاي ميان انسانهاست.چون در نظر او مشابهتها قرار است انسانيت انسانها را بسازد، به نظر يكتاانگار مشابهتها تقدم هستيشناسانه دارند و از تفاوتها مهمتر هستند. تفاوتها از فردي به فرد ديگر متفاوتند و نهتنها بخشي از انسانيت را شكل نميدهند كه نهايتا بينتيجه هستند. معتقد است همه انسانها دقيقا به يك شكل و نه اينكه هر كس بهشكل خاص خود، انسان هستند. سوم اينكه يكتا انگار معتقد است كه طبيعت بشربه عنوان نعمتي طبيعي در ذات انسان است ودر اجتماع متعالي ميشود اما فرض بر اين است كه تحت تاثير اجتماع واقع نميشود. بنابر اين به نظر يكتا انگار انسان در همه زمانها و مكانها اساسا يكسان است و تفاوتهاي فرهنگي يا روشهاي زندگي در نهايت تنها تفاوتهاي كوچك ايجاد ميكند. چهارم اينكه يكتا انگار تصور ميكند كه همهچيز را راجع به طبيعت بشر ميداند. بيشتر يكتاانگاران طبيعت بشر را نسبتا ساده ميدانند كه شامل تواناييها و آرزوهايي روشن و قابل فهم است. برخي ديگر از يكتاانگاران كه طبيعت بشر را پيچيده و فرار ميبينند هم آن را قابل كشف به وسيله كاوش فلسفي، ديني و علمي ميدانند. بالاخره، يكتاانگار اين مفهوم از طبيعت بشر را اساس زندگي خوب ميگيرد و بر يگانگي خوبي و حقيقت اصرار ميورزد. به نظر يكتاانگار، محتواي زندگي خوب بايد در پرتو حقايق محوري درباره طبيعت بشر معين شود. به خاطر اينكه خوبي بدون پايهاي در طبيعت بشر كاملا ذهني ميماند. چون به نظر يكتا انگار طبيعت بشرمتشكل از تواناييها و خواستههاي مختلف است اين سوال برميخيزد كه كدام يك از آنها محوري بوده و بايد اساس زندگي خوب قرار بگيرد. تمايل معمول يكتاانگار تكيه بر وجه تمايز نوع انسان از ساير موجودات است كه ميتواند بهشكل حكمت نظري، عشق به خدا و يا توانايي تعيين سرنوشت و استقلال باشد. دنباله دارد.