يادداشتي بر داستان بلند «سال ورزايي» نوشته محمد اكبري
جايي براي نزيستن
شبنم رفيعي
هر كدام از فصول اين كتاب با نام يكي از شخصيتها نامگذاري شده است كه با مدد گرفتن از قالب داستان كوتاه، توليد داستان بلند ميكند. شكل زماني روايتها به صورت خطي نيست. ماجرا از لحظهاي در گذشته آغاز ميشود و به جلو ميرود و بعد به گذشته دورتر برميگردد. نويسنده از اين فرم براي نشان دادن بازه زماني يكساله و اتفاقهاي آن بهره ميگيرد. شيوه جذابي است در داستاننويسي براي شرح ماجرا. راوي داناي كل با ورود به ذهن هر شخصيت در هر فصل، چه اصلي و چه فرعي، خواننده را در شناخت حالات، روحيات، افكار و زندگي آنها ياري ميكند. اما آيا راوي در اين تلاش به هدف نهايي كه همان شناسايي شخصيتها و تمييز دادن آنهاست كاملا موفق بوده است؟ به نظر ميرسد راوي بيش از اين ميتوانست با استفاده از امكانات در دسترسش، ازجمله مونولوگ و ديالوگ يا تغيير در سطح زبان و لحن شخصيتها، بين شخصيتهاي اثر تفاوت و تمايز بيشتري ايجاد كند. به واسطه ادبيات، شخصيتهاي ديگري را ميتوان زندگي كرد. حضور راوي چنان پررنگ است كه گاه فراموش ميكنيم راوي داناي كل محدود به ذهن هر شخصيت است. البته نكته مثبت در ارتباط با راوي، حفظ بيطرفياش در طول داستان است، البته در مواقعي حس ميشود كه تمايل راوي به سمت جانبداري از ستار و مرجان بيشتر است اما تا اين حدش قابل چشمپوشي است.
زبان و نثر اين اثر در سطح معيار پيش رفته است. به بيان ديگر، نه شاهد زبانورزي هستيم نه شاهد ايراد زباني. نويسنده با استفاده از جملات منقطع و كوتاه موفق به توليد ريتم و تمپو و ضرباهنگ تند در داستان شده است. ردپاي حضور يك ويرايشگر وسواس را ميتوان در متن ديد. شاهد صيقل خوردن غايي نثر هستيم. نويسنده ريتم تندي به داستان داده اما در واقع از هراس افتادن به دام توصيف اضافه، نيازهاي ابتدايي خواننده به تعيين زمان را برآورده نكرده است. زمان وقوع داستان بين سالهاي 56 تا 57، كمك آنچناني به ماجرا نميكند. وقتي تاريخ به وضوح در داستان آورده ميشود اينطور برداشت ميشود كه نويسنده از روي قصد و نيت از اين بازه نام برده تا طي داستان از اتفاقات و حوادث آنسال به نفع پيشبرد اثرش بهره ببرد. اما در طول اين كتاب فقط دو تا سه مورد به صورت گذرا در حد جملاتي كوتاه به سالهاي 56 و 57 اشاره شده است. ميتوان موتيفهاي صداي واق واق سگ، قارقار كلاغ و نمادهايي در مورد تاريخ و برف و سرما، هجده سالگي ستار و مرگش، دو قلو زاييدن گاو و امثال اينها را بههم ربط داد و به واقعه رسيد. مرگ جوانان، ناكامي دختران، سرماي مملكت و يخزدگي، سگي كه مدام واق واق ميكرد و آشنا و غريبه نميشناخت، قارقار كلاغ كه خبر از اتفاقي ميدادند، دو قلو زاييدن گاو و دزديده شده آن، به نان و نوا رسيدن دزدها و غيره. در اين مدل تحليل و برداشت بايد تا سطح اجزا پيش رفت. اين در حالي است كه هارموني ايجاد شده بين اجزا بايد آنقدر قوي باشد تا لايه زيرين داستان را به خواننده القا كند. اين مهم به سختي اتفاق ميافتد. «سال ورزايي» لحظاتي شيرين، دلهرهآور، وهمآلود، سرشار از افسوس و همينطور كنش و كشش و هيجان را براي خواننده ميسازد. با خواندن داستان چند ساعتي از دنياي زندگي روزانه جدا ميشويم و در دنياي آدمهايي ديگر قدم ميزنيم، حتي اگر نظارهگري بيش نباشيم و فقط اجازه مشاهده يك وجه از تمام زندگي آنان را داشته باشيم و اين همان التذاذ ادبي است كه ما را مديون ادبيات نگه ميدارد.
داستان بلند «سال ورزايي» نوشته محمد اكبري توسط نشر پيدايش در سال 1399 به چاپ رسيده است.