• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4739 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۰ شهريور

روايتي از خاطرات سينما

سينما پاراديزو

بهروز غريب‌پور

سينما؟ از كدام سينما بگويم؟ سينما فردوسي سنندج كه به خاطر آكوستيك كردنش با گوني به «سينما گوني» معروف بود و بعد در آتش سوخت ياهمان سينمايي كه جايگاه تماشاگرانش غرفه غرفه بود و خانواده‌ها با يك ديواركوتاه از هم جدا مي‌شدند و كپي گراند هتل و يك سينماي ديگر در همدان بود؟ از همان سينما بگويم كه به خاطر همت سرلشكر مبين-با تشديد«ي»- از فردوسي به مبين تغيير نام داد و سينما مبين، همان سينمايي كه غلام رومي(خواننده مشهوركردزبان) دايي رضاعي‌ام با پارتنرش«زهره» چند اپرت اجرا كرد و موقع نمايش فيلم‌هاي سنگام و گنج قارون و «حج» مردم از سر و كول هم بالا مي‌رفتند؟ از سينمايي بگويم كه جماعت تماشاگر وسط كوچه‌اي مي‌نشستند كه از يك پنجره ساختمان، اين ور كوچه با آپارات 16ميلي‌متري فيلم پخش مي‌شد و تصوير روي يك ديوار آن‌ ور كوچه مي‌افتاد و مردم اسمش را «سينما اصل چهار» گذاشته بودند چون ساختمان محل پخش اداره اصل چهار و متعلق به امريكايي‌ها بود فقط فيلم‌هاي آموزشي نمايش مي‌داد؟ از سينما «رئوف» كه سركوچه‌مان در محله چهارباغ سنندج- چوار باخ- بود و ده‌ها فيلم در آن ديده‌ام از «آرامش قبل از توفان» ساموئل خاچيكيان گرفته تا قيصر و دالاهو و...؟ از انجمن سينماي كردستان بگويم كه در سالن فرهنگ و هنر تاسيس كرده بودم كه خودم هم آپا‌راتچي و هم مفسر و بروشور‌نويس و هم مديرش بودم، سينمايي‌كه حلقه‌هاي فيلمش‌‌- بوبين‌هاي آپاراتش- 20 دقيقه‌اي بود و پس از پر شدن بوبين، بايست باسرعت و با دو دست فيلم را روي پارچه زير آپارات بريزم؟ از كدام خاطره و از كدام سينما بگويم؟ از سالن تابستاني سينما نياگارا‌ي تهران بگويم كه باد خنك تابستاني و تصاوير روي پرده بزرگ آن، من را ياد شب‌هاي تابستان سنندج مي‌انداخت و صدها پشه‌بند روي بام‌ها كه هركدام «يك فيلم سايه‌اي» بودند؟ از درايوين سينماي ونك بگويم كه يك ‌بار فيلم ديدن را در آن تجربه كردم و در دوران كرونا هزار بار به يادش آورده‌ام؟ از احمد جورقانيان و تلاش فيلمش بگويم كه صبح‌هاي جمعه در سينما تخت جمشيد فيلم‌هاي بي‌نظير تاريخ سينما را به نمايش مي‌گذاشت؛ رزم ناو پوتمكين، مادر، ايوان مخوف، همشهري كين و...؟ از فيلمخانه وزارت فرهنگ و هنر بگويم و مدير با لياقت آن آقاي خجسته؟! كه حتي به من جوان بي‌نام و نشان اما عضو فيلمخانه اداي احترام مي‌كرد؟ از كدام سينما بگويم؟در سنندج و تهران و شيراز و رشت و اصفهان فيلم‌هاي به ياد ماندني ديده‌ام، گاهي تا موقعي كه سالن تاريك شده و فيلم را ببينم، نبضم چنان تند مي‌زد كه انگار شمارش معكوس يك پرواز در گوشم زمزمه مي‌شود به خصوص موقع نمايش «رومئو ژوليت» زفيره لي اين حالت را داشتم: چه باشكوه و خوب دوبله شده بود. باز از خودم مي‌پرسم از كدام سينماها بگويم: از اكران سوم، چهارم كه پس از اكران اول و دوم‌شان به ترتيب درجه‌بندي‌شان در سينماهاي بسيار قديمي محله‌ها و با قيمت بليت مفت به نمايش درمي‌آمدند و من روزي دو يا سه فيلم در آن مي‌ديدم و برايم هم كلاس درس زبان بود و هم كلاس درس سينما. اين سينماها آنتراكت هم داشتند و مثل سينماهاي خودمان و حتما به تقليد از نمونه ايتاليايي‌ و اروپايي‌اش تنقلات فروش، جعبه به گردن آويخته «جه لاتو جه لاتو- بستني بستني- مي‌گفت و مردم بستني و آجيل و سيگار مي‌خريدند و كيپ تا كيپ اهالي محل در آنجا و به ‌صورت خانوادگي مي‌نشستند. مردها سيگار دود مي‌كردند و بچه‌ها بستني ليس مي‌زدند و سينما هنر ارزان و دست يافتني و محل خنده و گريه خانواده بود. سينماهايي شبيه آنچه كه در سينما پاراديزو «جوزپه توناتوره» خودماني بودند و انتظار هرنوع شوخي و خنده و هره و كره در آن مي‌رفت؟ از كدام سينما بگويم؟ سينماي رو بازي كه با حمايت مهندس نيك‌كار، شهردار وقت اصفهان به مناسبت برگزاري دومين دوره جشنواره بين‌المللي كودك و نوجوان و روبه‌روي هتل كوثر و در حاشيه زاينده‌رود در مدت 12 شبانه‌روز ساختم: سينما تابستاني باغ نور؟ يا از سينما تراس چارلي چاپلين و در زمان شهردار بلندهمت و دلسوز تهران غلامحسين كرباسچي بگويم كه با حمايت در مدت 92 روز ساختم؟ از اين سينما اگر بگويم، حديث مفصلي است ولي كوتاه بگويم كه: درسال افتتاح فرهنگسراي بهمن -21 شهريور 137-  ما سالن سرپوشيده نداشيم اما دوتا سالن روباز داشتيم كه يكي از آنها سينماي تابستاني بود و محل نمايش فيلم. در آبان ماه همان سال و در شبي كه باران پاييزي دلنشيني مي‌باريد، من متوجه شعاع نور پروژكسيون آپاراتخانه شدم در حالي كه به نظرم احدالناسي نبود و خلاصه شك كردم كه آقاي جمشيدي، همكار عزيزمان تقويمش خلاف فصل است و در تابستان مانده و فيلش هواي سينماي تابستاني كرده است .سرزده وارد آپاراتخانه شدم، بگذريم كه بنده خدا ترسيد و توضيح داد كه: آن دونفر آمدند از من خواهش كردند كه براشون فيلمي بذارم، گفتم بارون مياد. گفتند، مانعي نداره و من فيلم پسربچه چارلي چاپلين رو كه هنوز به آقاي جورقانيان پس نداده‌ايم رو براشون گذاشتم .پرسيدم كجان؟ با انگشت سبابه يك كپه كوچك را نشان داد: دونوجوان كتي را روي سرشان كشيده بودند و فيلم را مي‌ديدند: 3 ماه بعد سينما تراس چاپلين در همان مكان بر پا شده بود؛ سينمايي كه در يك و نيم دقيقه سقفش باز مي‌شد و تابستاني هم مي‌شد: در رم، دهلي، اسلو، پاريس، دوبي نيويورك، لس‌آنجلس و يوتوبري وده‌ها جاي ديگر صدها فيلم ديده‌ام، با هزاران نفر فيلم ديده‌ام بي‌آنكه در بسياري از مواقع كنار دستيم را بشناسم اما موقع نمايش فيلم غالبا و اگر فيلم خوب و تاثيرگذار بود، مشتركاتي پيدا مي‌كرديم: موج خنده و زماني موج وحشت يا خشم يا غم ما را «يكي» مي‌كرد: زيبايي غايب اين روزها در سالن تئاتر و سينما همين همجواري و حس مشترك است. من به‌همراه خانواده طي اين روزها‌ي كرونايي ده‌ها فيلم خوب ديده‌ام اما آن موج عاطفه و احساس مشترك ميان تماشاگران غايب بود و به ‌رغم بحث‌هاي جذاب بعد از ديدن فيلم به سياق آن تجربه بيش از 60 ‌ساله لذت نبرده‌ام و مشمول آن ضرب‌المثل ايتاليايي شده‌ام كه مي‌گويد «تنها لويي شانزدهم آنقدر احمق بود كه تئاتر را تنها ببيند. البته همه‌مان و به ‌ناچار مشمول اين لذت نصفه نيمه و بي‌ريشه شده‌ايم و براي همين با اينكه طي اين سال‌ها به‌ دليل مشغله و تقارن كار‌ها و اجراهاي‌مان اين لذت رفتن به سينما را كمتر چشيده‌ام اما الان لحظه‌شماري مي‌كنم كه بي‌ترس از همجواري و بدون رعايت  دستور «دوري و دوستي!»  به تماشاي فيلمي بروم و دل سير با جمعي كه نمي‌شناسم، بگريم يا بخندم يا فقط از همجواري با ديگران لذت ببرم .
شهريور 99

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون