از «روز ملي سينما» كه حرف ميزنيم، از چه حرف ميزنيم؟
روز سينماي ميلي / ملي مبارك!
محمدعلي سجادي
ما ميخواهيم بنا بر تقويم شمسي در افول تابستان كه انگورها ميروند در كوزهها بخسبند، شايد خوابي 7 ساله طبق سنت هر ساله «در روز ملي سينما» جشن تولدت را بگيريم. اما كسي گفت «تو مُردي، كرونا گرفتي و مُردي!» يكي گفت «نهخير پيشتر مُرده بود» اگر مُردي پس چرا ما بايد برايت تولد بگيريم؟!
كرونا دارد جان همه را ميگيرد ولي تو هنوز زندهاي. وگرنه چطور مردمان زمين ميتوانستند در ورجمكردِ (باغ جمشيد همچون كشتي نوح) فرديشان بنشينند پاي نمايشگران بزرگ و كوچك خانگيشان؟!
حالا كه خلاف هجوم اهريمن در زمانِ اسطورهاي جمشيدي يا توفان نوح كه همه زندگانِ گُزيده به باغ يا كشتي دعوت شدند، ما همگان هر يك به خان و مان خود در قرنطينهايم!
در اين قرنطينه از هجوم كرونا، تلويزيون و انواع و اقسام ابزار تصوير از ذات سينما ميگويند. بله حالا به قول «ژان كلود كارير» فيلمنامهنويس برجسته، عصر تصوير و تصويرزدگي است.
اگر روزگاري به گفته ووديآلن همگي تنپوش نو تن ميكردند- ميكرديم- و عطر و ادكلن ميزدند و مومن به آيين نور و حركت به معابد سينما ميرفتند حال معابد، كوچك شده يا ديگر آن سِحر و باوركم شده يا وجود ندارد.
دو ساعت معمول در سينما نشستن و در معبد تاريك به حركت نور و تصوير و صدا چشم دوختن تا تاريكخانهات روشن شود، در اعتراف و اقرار شخصيتها، خود بازيابي كني، لذت ببري و به خانه بازگردي يا بروي سركارت.
اما حالا به ضرورت گسترش تكنولوژي، سينما از آسمان رويابيني به زمين آمده همچون اساطير. هرچند هنوز روياساز است و ما دلخوش آن. اما ...
- فيلم ديدي؟
- آره، فيلم اوديسه كوبريك را ديدم.
- كجا؟
- توي گوشيم!
تصور فيلم و نماهايش حبس در يك قوطي اندازه كف دست حيرتانگيز است. تازه وسط ديدن آن گوشيت زنگ ميخورد. كوتاه و بلند حرف ميزني. شادي يا دعوا ميكني يا عشق ميورزي يا معامله ميكني و يا... بعد دنباله فيلم را يا ميبيني يا نميبيني. وسطش شاشات ميگيرد و به دستشويي ميروي. يا كسي ميآيد و ميرود. يا تو... .
تماشاگر امروز با اين روند اُخت شده ولي ميماند سينماگري كه بايد تصميم بگيرد چه بكند؟ اكراني كه نيست اگر هم هست براي از ما بهتران است، بعد او ميماند و اكران آنلاين. فيلمش را كه برايش جان كنده و به سختي ساخته(اگر از هفت خوان بند و بست و تنگناهاي توليد و توزيع و مميزي عبور كند) بدهد به دست قضا و قدر ديجيتالي! در شرايط مشابه ببينند يا نبينند. هراس انسان نخستين او حلول كند. بترسد از قاچاق. از نفروختن، از... اما چاره چيست؟
آيين فيلم ديدن چنين تقليل كرده. بگويم ضرورت واقعيت؟ تنزل همه چيز. اين همان كالاشدگي سينما نيست كه البته خودش كالايي است از هنر و صنعت. يكي از پيامدهاي عصر پست مدرن كه پسابش مثل مدرنيسم به ما رسيده؟!
انفعال فرهنگي برابر سياست و سرمايه در ابعاد جهاني. سينما ميان تلاطم تكنولوژي و سرمايه و افزايش كالاشدگي به همان «چيز» مبدل ميشود كه البته از ذاتش جدا نيست. يعني صنعت هنر. اما عدم تعادل و توازن ميان اين دو موضوع بحث است. بحث عريض و طويلي ميشود اندر باب هدفمند بودن سينما/ هنر در قالب ايدئولوژيكش. ميشود آرمانخواهي سنههاي پيشين را راه انداخت كه ميتواند ما را به دام نوستالوژي بيندازد و يخ بزنيم روي ساعت فلان يا ميتوانيم به احياي بيهوده آن زمان رفته كه ديگر نيست مگر در تاريكخانههاي جمعي ما و آثار در موزهها و كتابخانهها و... بربياييم.
من به بودشدگي سينما و هنر باور ندارم كه به گفته نيما «بر آن عاشقم كه رونده است» اما از بودن به شدن هر شدني به دليل فعليت داشتن لزومي بر پذيرفتن آن است؟
گذر از آنالوگ به ديجيتال قابل فهم و پذيرش است. بارها نوشتم و گفتم و ساختم كه امكاناتي كه ديجيتال و زيباشناسي برآمده از آن در اختيار سينماگر (مخاطب) قرار ميدهد، بيترديد فوقالعاده است. ساخته شدن بسياري از آثار كنوني سينماي جهان در پرتو اين دستاوردهاست كه رخ نشان داده است.
تجربه جميز كامرون تا همين فيلم آخر «اسكورسيسي» يا فيلم علمي- تخيلي «ون كارواي» يا ساخت مجموعههاي «ارباب حلقهها» تا تجربههاي «الخاندرو ايناريتو» در مرد پرندهاي(از نظر تكنيكي) و مجموعه توليد و تجربه در عرصه سينماي پُست مدرن. اعم از سينماي توليدي كارخانهاي تا تجربههايي كوچك و خاص در سينماي جهان و در سينماي ما.
استفاده از ترفندهاي تصويري براي ساخت فيلم «اثيري» (1380) كه آن را به صورت آنالوگ ساختم و جز از ديزالوهايش كه كار لابراتواري بود، باقي را جلوي دوربين انجام دادم، مرا در فهم اين همه امكانات كنوني سينما باورمند كرده است. من از دل آنالوگ برآمدم و نگاتيو و پوزتيو و چاپ و تدوين و ميز تدوين و... را با همه وجودم شناختم و دوستشان داشتم و دارم ولي چندان به آن آغشته نيستم و باور دارم اگر اين امكانات ديجيتال نبود حتم خودم هم نميتوانستم با همين امكانات اندك دست به ساخت و تجربه بزنم و مثلا فيلمهاي مستند پژوهشي «پاژ» را درباره شاهنامه فردوسي بسازم.
نميخواهم دستاوردهاي سينماي ديجيتال را محدود كنم اما از مشهوداتش آغاز كردم. ساختن يك فيلم در يك نما فصل البته پيشتر در زمان آنالوگ هم وجود داشت (طناب هيچكاك) كه البته با رنج و سختي توامان بود. اما ديجيتال اين امكان را بهطور گستردهتري در اختيارت قرار ميدهد. اگر اين امكان نبود، فيلم «طلاقم بده به خاطر گربهها» (97- 96) را نميتوانستم بسازم. يا حتي اين فيلم آخرم «سودابه» كه به خاطر شرايط ناموزن هميشه در بحران سينماي ما هنوز در قوطي مانده!
نميخواهم فقط از ترفندها و شعبدهبازياش بگويم كه البته بخشي به ارث رسيده از ژرژ مليس عزي است كه با سينماست. من از همان بدو ورود ديجيتال ازآن استقبال كردم(به تدريج براي استفاده از آن در سينما با آن اخت شدم). حتي با دوستاني كه مخالف اين تكنولوژي در آغاز ورود به سينماي ايران بودند و آن را «ويديو كبابي» ميدانستند، جدل داشتم. بگذريم كه حالا آن دوستان دوربين ديجيتال از دستشان نميافتد! در عرصه نور، رنگبندي، عدسيها امكانات تازهاي دست داد كه پيش از اين نبود. كوبريك چقدر كار كرد و عدسي تراشيد تا بتواند «باري ليندون» را با نور شمعهاي واقعي فيلمبرداري كند؟ حالا هر دوربين و موبايلي اين كار را به آساني انجام ميدهد. (فارغ از كيفيت و ارزش در قياس) حاصل خون خوردن يك نابغه مبدل به توليد انبوه آن شد و در بازار مصرف به بيارزشي ارزش پيدا كرد!
اما روز ملي سينما، خودش پرسشي است. سينماي ملي ما واقعا ملي است؟ ملت و دولت. ابژه و سوژهاند؟ يا ميشود چنين گمان كرد؟ آنهم دولت ايدئولوژيمدار ديني؟ دولت، هر دولتي؛ به ويژه دولتهاي شرقي كه استبداد نهادينه را همراه شهروندانش با خود يدك ميكشد، خودش را همان ملت يا خدمتگزار ملتش ميداند. سينما كه در مملكت باستاني ما از همان نخست به دست شاه قجر وارد شد و دراختيار عمله طرب قرار گرفت تا به حال چه مسيري را طي كرده؟ سينماي ملي ما شباهتي به مثلا سيماي خيلي ملي ما كه ميگويند ميلي است، دارد؟!
چرا پيشداوري كنيم؟ كافي است به توليدات و شيوه توليد و توزيع و رابطه سرمايه و سياست نگاه كنيم تا بدون شرح دريابيم اين سخن مكرر را اندر احوال سينماي ميلي- ببخشين- ملي را كه ابدا دستاويز دولت و ارگانها و... نيست!
اين حرفها هم البته عبث است. حاشيه است و دوزارش هم به درد سينما و حل مصايب اكنون سينما نميخورد. غر و لندي است كه به ناچار ميزنيم. مخصوصا اين روزها كه از بيكاري يا كمكاري سر هم را ميتراشيم يا به تنبان اين و آن كار داريم!
در روز جشن تو اين حرفها شگون ندارد. به هر حال فيلمسازي ادامه دارد. جدل بين بودن و ماندن حتي با رمق كم. حتي به دشواري. بگذار به حاشيه نرويم كه البته متن ماست!
حالا باز بايد بپرسم كه «اي سينما تو مُردي يا زندهاي؟ هستي اما هر هستن، بودن است؟ كرونا چه كرده با ما و تو كه از مايي؟» توليد كم و بيش تعطيل و سالنها هم. راستش در تعطيلي سينما هم مظلوم بود، سينما و تئاتر بار ديگر نمود دارد. به رغم آنكه سينما اين همه هياهو دارد اما زورش به همه نميرسد. با آنكه روزگاري مقدس بود و حالا هم هياهويش گوش كر ميكند!
با اين همه «سينماي عزيز تو همانقدر مُردهاي كه كسي بخواهد مرگ رمان و نقاشي و... را باور كند. در گذر زمان به قولي تغيير و تبديل پديدهها را ميشود باور كرد اما مرگ را نه، آن هم مرگ سينما را. شايد به خواب برود. مثل درخت در فصل پاييز. بله درخت براي آنكه زنده بماند خودش را سبك ميكند. در عين زنده بودن ميميرد مثل خواب كه مرگي كوتاه است مستمر در عين زنده بودن.
سينما پيشتر به پيشبيني شيوع بيماريها رفته. اما جهان غرب كه در تجربه وحشت كرونا آيا بازهم برخلاف ما كه در وحشت مستمريم از ساختن سينماي وحشت تن خواهد زد؟ يعني اين حمله واكنشي طبيعت به ما كه واقعيت خودمان را از دل طبيعت بنا ميكنيم، ساختارهاي ما را بههم ريخته؟ ساختارهاي نويني جايگزين خواهد شد؟
حالا البته بايد ديد در فرداي فروكش كردن احتمالي كرونا، ما چگونه اين روند را طي ميكنيم؟ آيا ما همانهايي هستيم كه پيشتر بوديم؟ مثل بهارپيشين و بهارْ در راه؟ در زمين پسا كرونايي آيا ما همانگونه فيلم خواهيم ديد كه پيشتر؟ توليداتمان چطور؟ جدا از تب سوژه كرونا كه حتم تا مدتها در سينما ميدانداري خواهد كرد، تلقي ما چه خواهد بود؟ توزيع و شيوه نگاه كردنمان چطور؟ مايي كه در قرنطينه بوديم و گوشي و لپتاپ و... نزديكترين بود، چه خواهيم كرد؟ (در همين روزها دوستي گوشي و لپتاپش از كار افتاد در شهري دور و تنها و ديدم چه پوستي از او كنده شد در تنهايياش).
ما همان فرزندان شهرزاديم هنوز كه بدون قصه و رويا و مجاز خوابمان نميبرد. بهتر است در انتهاي اين شهريور، كه به مِهر نزديك است مِهر بورزيم به سينما، به هم، كه بادِ مهرگان نزديك است.
پس سينما جان خوب است كه هستي. خوب است كه ميخواهي و ميخواهيم كه باشي. به لومير و ژول ورن و اديسون سلام ما را برسان و بگو هر چند اگر نماز ميخواندند شايد سينماي ما اين همه مورد تكفير حضرات قرار نميگرفت؛ با اين همه يادشان هميشه با ما هست حتي اگر نگوييم يا ندانيم.
شهريور 99