اينطرف و آنطرف
سروش صحت
مسير تاكسي ما در اتوبان خلوت بود و تاكسي ما راحت و تند ميراند، اما طرف ديگر اتوبان غلغله بود. ماشينها پشت هم صف كشيده بودند و مثل مورچه آرام آرام جلو ميرفتند. مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «چقدر خوشحالم كه اينطرف اتوبان خلوته، خدا را شكر كه اونطرف نيستيم.» راننده چيزي نگفت. مرد از راننده پرسيد: «شما خوشحال نيستي؟» راننده گفت: «نه زياد.» مرد گفت: «چه عجيب.» چند لحظه بعد راننده از يكي از خروجيها پيچيد و وارد يك اتوبان ديگر شديم. حالا سمتي كه تاكسي ما بود، شلوغ و پرترافيك بود و طرف ديگر خلوت و روان. راننده نگاهي به مرد كرد. مرد به روبهرو خيره شده بود.